تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

دختری که قلبش در چشمهایش می تپد...

 

 

هستی داره تلویزیون رو کانال کانال میکنه . من دارم ورق بر میزنم واسه بازی حکم. نبات داره با شوت رژ گونه م بازی میکنه و همه لپشو صورتی کرده. مامان و بابا رفتن هیئت...تلفنم زنگ میخوره... الو الو الو صدا نمیاد و قطع میشه... 

هستی : حالا میفهمم نبات به کی رفته. به تو ...

من : از چه لحاظ؟ 

هستی : ازین لحاظ که قلبش تو چشماش میزنه. وقتی از ته دل میخندی چشمات برق میزنه... 

 

این اخلاقش عینهو بابامه. یه جوری مچتو میگیره که خودت کف میکنی.... 

 

اینو یک بار دیگه هم شنیده بودم...از یه دوست ۶۴ی...یادش به خیر... 

 

پ.ن ۱ : دیشب تا خود صبح خواب اموات و خواهرش و مادرش رو میدیدم. تا جون داشتم ناله نفرینشون کردم و بهشون بد و بیراه گفتم...اونم تو هیئتی که نمیدونم کجابود...حسین دست اونا بود و هربار که بهش دست میزدن من دیوونه تر میشدم..صبح که پا شدم خرد و خاکشیر بودم...له له...نیمدونم با این کابوس های شبانه چه کار کنم؟ 

 

پ.ن ۲ : هر کی گفته بعد از طلاق برای رهایی از افکار منفی و حس پشیمونی و این افکار مزاحم یه رابطه عاطفی تو زندگیتون وارد کنید کاملا حرف درستی زده.... 

 

پ.ن ۳ : دوشنبه ۱۵ آذر واسم یه روز عجیبی بود...پر از یه حس عجیب که از یادم رفته بود... 

 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
یک زن ذلیل چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 http://1zanzalil.persianblog.ir

امیدوارم در رابطه ی جدید موفق باشی

کیییی؟؟؟؟؟
من ؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21

چه تعبیر قشنگی!
واقعا هم نوی چشمای بعضیا یه برق خاصه...کاملا میتونی شور زندگی رو توی چشماشون ببینی...دیدی وقتی به چشمای بچه ها نگاه میکنی کاملا میتونی بفهمی چی توسرشونه؟!
یه وقتایی مامانها از چشمای بچه هاشون می فهمن که یه دسته گلی به آب داده شده!
به نظرمن چشم قشنگترین عضو بدنه!
---
امیدوارم این رابطه ی جدید به بهترین نحو ممکن زودتر پیش بیاد ...

منکه نمیتونم بفهمم
ولی گاهی خیلی دلم میخواد بفهمم تو سر نبات چیه...خصوصا ۵شنبه ها که میاد...ولی نمیفهمم...گمونم تو استاد خوبی هستی...
منم موافقم چشم خیلی عضو با حالیه...خصوصا در چشم چرانی...


میبینم فقط تو فهمیدی من منظورم چیه...جان خودم این خلق اللله کلهم منحرفن...

صبا چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سحرازته دل دعامیکنم کابوسهای شبانه توتبدیل به یه رویای شیرین همیشگی بشه
به روزم

ممنون عزیزم...
مگر زنجیر مویی گیردم دست
وگرنه سر به شیدایی برآرم....

مامان رهام چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:37

کــــــــــــــــــــــــــــی؟ تو؟
تو و رابطه جدید؟
از اولین پستت تا حالا داری زور می زنی بری سر یه رابطه جدید یا نه!
تا حالا نرفتی من بعد هم شک دارم بری
راستی دوست دارم بهت بگم که خیلی شبیه باباتی
درسته؟
نگو نه که به حدسیاتم خدشه ای وارد نیست
اینقدر هم با هستی بهم دل و قلوه ندین
قلبت تو چشماته!!!!!
یعنی چی این شعر بازیا
تو هم انگار بدت نیومد
چشمهای همه احساس درونشون رو فریاد می زنه حالا شما دو تا لوس هی لاو واسه هم بترکونین

سگ تو روحت برینه سعیده
خجالت نمیکشی اینجوری آدمو ضایع میکنی؟؟؟؟؟
وایسا یه رابطه جدیدی من به تو نشون بدممممممممم بفهمی زور یعنی چی....اصلا ایششششاا....بچه ت کچل باشه هیششششکی دوس دخترش نشهههههههههههه
دقیقا...من جفت بابامم هستی جفت مامانم....
حسود هرگز نیاسود ضمنا
حالا ببین یه بار این هستی واسه من یه لاو ترکوندااااااا
واه واه
سیصدتا دختر کچل داشتم یکیشو به توی مادر شوهر نمیدادمممممم

دختر ماه چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

چه حس عجیبی ؟؟

چه نظر عجیبی...

یلدا چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58

به نظر من حالا زوده واسه یه رابطه ی عاطفی
حالا بگو کی نظر تو رو پرسید

ببین ببین ببین
سعیده به من نگو بی عرضه
من دارم حرف ۲تا آدم بزرگو گوش میدم....

گل بانو چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 http://www.zizigolbanoo.blogfa.com

اگه چشای پسرت بهت رفته که تو چشمات خیلی قشنگه....!!!!

من سحر از تهران هم اکنون پس از خوندن این کامنت به علت ذوق زدگی دار فانی رووداع نمودم....

خانومی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:44

برو بابا در این حال و هوا نبات رو بچسب
باورت نمیشه وقتی حوصله ندارم یا حالم گرفتست میام عکسای نباتو نگاه میکنم مخصوصا این آخرین سری عکس اول واییییییییییی

نبات رو بچسبم آب میشه که...دست و پام چسبونکی میشه نباتم کم کم تموم میشه....
قربونت برم که اینقدر ماهی...
وایسا یه عکس از تریپ عزاداریش با پیرهن مشکی و سربند و طبل و سنچ بذارمممممممم
بعد بگو سحری ایووووولا با این نباتت....

قندک بانو چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:45 http://manozebeliii.blogfa.com

سلام
منم موافقم با رابطه جدید
چه معنی میده دختر به این نازی و ماهی تنها باشه
دوست می دارم
ازین به بعد یکم هم به فکر خودت باش
بغل بوس بوس

به کسی نگیا...
دارم لختی به فکر خودم میباشممممم....

من که میدونم به اندازه تو ماه و ناز نیستم...
منم بوس..یکی از طرف خودم یکی از طرف نبات...

امیر علماء چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:29 http://vlife.blogsky.com/

این کابوس ها نشان از علاقه ی هنوز به اموات است!

میگم تو روانشناس میشدیم بد نبودااااا...
میومدم پیشت قشنگ خل تر از اینی میشدم که هستم...

یه دوست چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:02

سلام
اول فکر کردم وارد یه رابطه جدید شدی راستش به عنوان یه دوست خیلی خوشحال شدم ولی بعد دیدم نه تازه تو فکرشی!
ولی در هر جهت وارد شدن به رابطه جدید به نظرم به شدت خوبه مثل یه سرگرمی می مونه!
امیدوارم اون پارتنر خوب رو هر چه زودتر پیدا کنی!

سلام.
یه رابطه جدید وارد ما شده است...پس به خوشحالیت ادامه بده عزیزم...
به نظر من هم خیلی خوبه ولی راستش رو بخوای نه وقتش هست نه اعصابش...دیگه تو که میدونی آدم احساسش در اینجور موارد چه جوریاس...
مرسی. منم امیدوارم...

فاطمه پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 http://zarj.blogpersia.com/

خانومی می دونم خیلی سخته ولی اگر اموات برات تموم شده سعی کن بهش فکر نکنی. چه اشکالی داره اگر موقعیت رابطه جدید پیش اومد بهش مجالی برای ارزیابی بدی.

باور کن فاطمه سعی ما رو ...
وقتی از صبح تا شب تو کار باهاش درگیرم و هر روز یه داستان باهاش دارم ناخودآگاه درگیرش میشم...
باهات موافقم...یعنی از این عبارت مجالی برای ارزیابی خفن حال کردم...
ای وووولا

سمیه پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 http://datoshu.persianblog.ir/

چرا همش به اون فکر می کنی اگه از طلاقت راضی هستی خانمی بچسب به زندگی خودت و نبات خوشگلت

من ۸ سال با اون زندگی کردم سمیه.
یه دختر بچه ۱۸ ساله بودم که بهش دل بستم.
دختری که از پشت نیمکتای مدرسه پرتاب شد تو زندگی...
خیلی از اولین های زندگیم رو با اون تجربه کردم...
اولین بار تو زندگیم عاشق اون شدم..
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران....

و این روزها نمیدونی چقدر تو اداره درگیریم با هم...
انگار این درگیری تو سرنوشتمه سمیه...هر چی باهاش میجنگم نمیتونم از شرش خلاص شم. به خدا میترسم از ایران برم صبح در رو باز کنم ببینم اونم اومده شده همسایه طبقه بالا....

سیب ترش پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:14 http://rozboni4all.persianblog.ir

نه منم فهمیدم منظورتو ...چرا به خلق الله بهتون میزنی ؟ هااااااااا؟

والا من نوفهمم من خیلی....؟؟؟؟یا خلق الله خیلی .....؟؟؟؟؟
به نظر تو کدوممون خیلی ....؟؟؟؟؟

نمیدونم چرا پارازیت میاد وسط حرفام؟؟؟؟

قندک بانو پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:43 http://manozebeliii.blogfa.com

نظر من کو

آآآآآآآآ
اوناهاش...

محمد پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:39 http://mohamed.blogsky.com/

خوشم میاد هستی با اینکه داره کانال عوض میکنه حواسش به چشمای آبجیشم هست! تو هم قول بده حواست به چشمهای خواهرت باشه همیشه!

یه حس عجیب که از یادم رفته بود.... مثل ... آهان مثل حس برق زدن چشمات!

هستی اصولا در هر ۴ بعد چشم داره....
یعنی تو نمیدونی چه اعجوبه ایه این هستی
کپی برابر اصله بابامه...عمرا بشه گولش زد...
من اما یولم..بد خواهریم براش محمد...
برای همه بدم...
آویزونم سر همه. و هیچ کاری برای هیشکی نکردم...

دختر ماه شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:58 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

چرا عجیب؟من رمز میخوام یالا من رمز میخوام یالا
میگم دیگه عکسای این آقا خوشتیپه رو نذار من غیرت دارم هااااا (اینا فحش بود )

آآآآآآخیییییششششش
راحت شدم...گفتم اگه تا امروز نیاد بگه رمز بده خودم میرم با قلدری رمز رو میدم...میگم خیلی بی معرفتی که نمیای بگی رمز بده (میدونم داری میگی ای رو رو برم هییییی)
تو جیگری...من که دندونم پیشت گیر کرده..خارجم که بری دیگه کلی میره رو کلاسم..میشینم پا میشم میگم عروسم فرنگ رفته س...

امیر علماء شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 http://vlife.blogsky.com/

کوچولو عیسی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32

میگم میشه به ما هم بگید این پ ن ۲ را کی گفته ؟؟؟؟
دخترم حرفای بی سند از کسی قبول نکن
اتفاقا میگن بعد از طلاق حداقل تا یک سال رابطه عاطفی برقرار نکنید
تو خیال و فکر و رویا یک رابطه درست کن و حالش را ببر اما فعلا واقعیش نکن .
همکار دوستم چند ماه بعد از طلاقش با یکی دوست شد و باهاش ازدواج کرد یک سال نکشید که طلاق گرفت و هنوز یک سال نشده بود که دوباره ازدواج کرد از سومی هم طلاق گرفت و ...حالا
البته دختر بدی نیستا اما میخواد سریع یک نفر را جایگزین کنه بی گدار تر از دفعه قبل به آب میزنه
خواهر زنموم بعد از ۷-۸ سال زندگی یه دختر داشت که از شوهرش طلاق گرفت ۶ ماه بعدش زنه یه یه پسره شد و از این یکی پسر دار شد و پسرش دو سه ساله بود که طلاق گرفت .
البته میدونم الان تو منظورت رابطه ای برای ازدواج نیست اما تجربه میگه چون خلاء روحی تو این دوران زیاده سریع آدم وابسته میشه چه منجر به ازدواج بشه چه نشه احتمال شکست عاطفی زیاده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سحر بدت نیاد به نظرم واقعا مشگل اینه که به این مقوله خیلی فکر میکنی !!!
البته من چند سالی از تو بزرگ ترم و به عبارتی شایدم خودم را دیگه برای این حس و حال ها پیر میدونم
بسته دیگه زیاد حال گیری کردم
امیدوارم هر راهی را انتخاب کنی و وارد هر رابطه ای که بشی فقط خوشی پیش روت باشه و شادی و کامیابی

همون دکتری که برامون کارگروه میذاره...اینو تو دوره های بهداشت روانش میگفت. تو بخش مقابله با استرس های زندگی...البته چون با هم دوستیم اصولا همیشه به صورتهای متفاوت این توصیه رو به من میکنه...و برعکس تو معتقده هرگز در خیال و رویا به رابطه ای فکر نکن..این باعث میشه تصورت از برقراری ارتباط با آدم ها خیلی ایده آل باشه و واقعیت ها رو نبینی...

من با تو یه فرق عمده دارم عزیزم...تو دانش رو هر روز و هر ساعت نمیبینی...چک حقوقش برات نمیاد..مجبور نیستی تو فاصله ۱۰ سانتی باهاش سر یه میز بشینی و گزارش تهیه کنی...نگاه های خیره ش رو وقت و بی وقت رو خودت حس نمیکنی...تلفن های ...ش بغل گوشت زنگ نمیخوره و شاهد لاس زدن ها و اداهایی که منظورش اینه که .....نیستی......
بی تعارف بگم و منم امیدوارم تو بدت نیاد...شرایط من با تو خییییلی متفاوته و حس میکنم سر سوزنی نمیفهمی چی میگم و چی میکشم....
و من اصلا ترسی ندارم که به این اعتراف کنم تو یک زن مستقلی و من برعکس اونچه تو محیط کار و زندگی و تو جمع دوستانه م بهش وانمود میکنم به شدددددت وابسته م....و روزی که نه ثانیه ای هزار بار خدا رو شکر میکنم که با پدر و مادرم زندگی میکنم و سایه مردی به نام پدر بر سرم هست...چیزی که شاید انسان مستقلی مثل تو رو آزار بده برای من یه ایده آله...
و شاید سن و سال هم بی تاثیر نیست...
به هر حال فقط این رو میتونم بهت اطمینان بدم که تمام تلاشم رو میکنم که دیگه اشتباه نکنم...

مرضیه شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:42

آخی!
سحر من عاشششششششق آدماییم که با چشماشون میخندن!تو هم به این لیست اضافه شدی!
از فاطمه بپرسی...
میگه برات!!!
------
عزیز دلم!اگه سیصد تا رابطه ی عاطفی دیگه رو هم وارد زندگیت کنی،اما هنوز این اموات خان اون ته مهای دلت باشه،بازم خوابشو میبینی!
زمان میبره خواهر!زمان!
ما دعا میکنیم واسه شما کمتر زمان ببره!
------
حالا دوشنبه چه خبر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
سحر خانوم وقتی نمیخوای اطلاعات بدی،انقدر حس فضولی منو قلقلک نده !

مرضیه به کسی نگیا نباتم همینطوره...با چشماش میخنده با چشماش کنجکاوی میکنه با چشماش سوال میکنه و وقتی جواب میگیره برق شادی میشینه تو چشماش...
فاطمه کجایییییییییی بیا توضیحات تکمیلی رو بدهههههههههههه

راست میگی...خوشحالم ۶۸یا لااقل مبفهمن چی زر زر میکنم...

گوشتو بیار جلو......حدست درسته...

محمد شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 http://mohamed.blogsky.com/

چقدر منو حرص میدی! همممییشه نظرای من میمونه آخر هممه چرا؟))))

واسه همینکه بیای اعتراض کنی و دوباره اینجا ببینمت دیگههههههه
همه اینا زیر سر همون چشماس دیگه چه کارش کنم ؟؟؟؟

کوچولو عیسی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:01

اااااااااااااااااااااااااااااااابا کسره بخون
پس اینجوریاس که باید بیاییم بگیم رمز میخواهیم
من کلی بهم برخورده بود که بهم رمز ندادی اما گفتم روزگار دیگه شاید نامحرم شدیم شایدم از اولش بودیم
بعد دیدیم به یکی دیگه گفتی چرا ازت رمز نخواسته ما هم به خودمون گرفتیم که اگه رمز بخواهیم فضولی نکردیم
پس رمز میخواهیم .

این حرفا رو نزن اعظم...
تو برام خییییلی عزیزی..هم خودت هم عیسی...هم مامانت...هم میثم که هر چی تو روت زدم بیا و بکنش داماد ما تو سووووت زدی و انگار نه انگار....
راستش من اصصصصلا روم نمیشه برم به ملت رمز بدم... فکر کردم تو نمیای بگی رمز بده چون خودت رمز رو میدونی...آخه رمز اینم رمز همون پست قبلیس...و البته چون تو قیافه عنتر منو دیدی و از دیدن این پست سوپرایز نمیگردی همی...

کوچولو عیسی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:55

من دو تا نظر برات تو این پست گذاشتم نیومده یا نخواستی تایید کنی ؟

تو چرا همش منو به همه چیزای بد متهم میکنی؟؟؟؟؟
من نظرات رو به نوبت تایید میکنم...
یه وقتایی اونایی که جوابش کمه رو زودتر تایید میکنم البته...
ولی خیالت تخت...
من هیچ نظری رو حذف نمیکنم..حتی اگه فحشم بدی...

کوچولو عیسی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:37

بابا چرا متهم ؟ اونم به چیزای بد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا به دور
کامنت قبلی کاملا سوالی بود ببین تهش علامت سوال گذاشتم
گفتم شاید اشکالی در کار باشه که ارسال نشه تازه به نظرم کاملا اختیار با توست که کامنتی را تایید نکنی شاید یکی یه چیزی گفته بود که تو نمیخواستی کسی بدونه کسی که کامنت میزاره برای این میزاره که تو بخونی و خوندن خودت کفایت میکنه دوست داشتی تایید میکنی دوست نداشتی نه
اینا یعنی اگه نظرام تایید نشه ناراحت نمیشم فرض را بر این میگیرم که دوست داری این حرفا بین خودمون باشه
اگر هم جوابی داشتی به اون کامنتم میتونی تو نظرات خودت رو وبلاگ عیسی بگی
دیدی حالا خودت منو به متهم کردن متهم کردی !!!

الان بلخره کی به کی شد؟؟؟
من تو رو متهم کردم یا تو منو ...
نیست جفتمون تو کار دادگاه و دادگاه کشی و این حرفا استادیم اینه که خواستم ببینم الان کی شاکیه کی خوانده س کی خواهانه ..کلا کی به کیه؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد