-
سهم
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 15:39
دینگ دینگ دینگ - سلام دکتر - خانوم یه لحظه تشریف بیارید - با من امری داشتید. - اوهو اوهو اوهو دوباره من سرما خوردم...چقدر هوا سرد شده...اوهو اوهو اوهو - -اوهو اوهو اوهو - - چه خبر ؟ - تصمیم میگیرم بحث سرفه و سرماخوردگی رو عوض کنم. شروع میکنم به گزارش دادن (من با دکی شدیدا سرسنگینم و ایشون هم نیز) - دستت واقعا درد...
-
خاطرات کلاس زبان
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 01:35
هر هفته تیچر زبانمون بهمون ۲ تا موضوع انشا میده هتل مورد علاقه - هنرپیشه مورد علاقه - جایی که برای ریلکسیشن میری - خانه مورد علاقه و ... و از انشاهای من کلی میخنده و از چیزی که هستم و نشون میدم و فکر میکنم حسابی شاخاش در میاد... کلا در کلاس زبان قیافه من و هستی این شکلیه این هفته موضوع انشامون اینه: هنری که دلت میخواد...
-
خط خطی....
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 19:02
برای تو: هر بار کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم... آنقدر که در من حرص از گرفتن دستی هست ترس از گم شدن نیست.... دلم میخواد : رمز بدم و صفحه باز شه روی مرکز مدیریت کلیک کنم ... یادداشت جدید ... دستمو بذارم رو صفحه چشمامو ببندم و انگشتمو تو صفحه بچرخونم یه عالمه خط بکشمو و خطا تو این صفحه ثبت شه هر وقت دلم خواست رنگو تو...
-
چقدر سرده هوا...
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 01:42
۱شنبه: ۱۱ صبح - دانشکده - جو گرفتم آرایشم کردم - گفتم خز نباشم - رام نمیدن تو - کارت شناسایی - جمع و جور میشه - بفرمایید -هاج و واج بچه ها رو نیگا میکنم - هیچی عوض نشده - دود سیگار - قهقهه - دنبال استاد دویدن - کپی ....ریز نمرات لیسانس - ما نمیدیم خانوم - برو ساختمون مرکزی - ۱۲ ظهر - با کلی افه - با ماشین اداره -...
-
نیا باران...
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 17:56
نیا باران زمین جای قشنگی نیست. من از اهل زمینم، خوب می دانم گه گل در عقد زنبور است ولی از یک طرف، پروانه را هم دوست می دارد... نیا باران ! ای کاش میدونستی در چه حد دلم میخواد ریز ریزت کنم...یه چیزی تو مایه های سالاد شیرازی...و سس بریزم روت اونم سس هزار جزیره . نمک و فلفل و یه عالمه چاشنی سالاد و بعد این معجون رو...
-
دلم کریسمس میخواهد...
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 01:48
چقدر دلم درخت کریسمس میخواهد و بابا نوئلی که برایم هدیه ای هیجان انگیزناک آلود بخرد و چراغ هایی که بی خیال تاریکی ها بدرخشند و شرابی که تمام نشود نه جرعه هایش نه مستیش نه تلخی زهرمار گونه اش و آهنگی که چرت و پرت بخواند و گرومب گرومب هایش صدای مادرم را درآورد و رقاصه ای که بند بند وجودش را بلرزاند و زیبایی های دلربایش...
-
زر ...
شنبه 11 دیماه سال 1389 15:59
*** تمام هفته پیش در به در کانالهای مختلف بودم واسه رفتن از ایران. هر کی هر آژانسی آدرس داد رفتم. کیس انگلستان کلا منتفی شد. اونجا هزینه های زندگی خیلی بالا بود و واسه اخذ اقامت دائم باید ۱۴ سال تو اون کشور میموندی. سرتون رو درد نیارم... کانادا و استرالیا بهترین کیس هان واسه شرایط الان من. این یعنی من باید اقدام کنم و...
-
آی مردم ...
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 15:05
و باز هم سلام. اول کار بگم اینایی که میخوام بگم نه خاطره س نه روزمره س ... اصلا خودمم نمیدونم چیه... یکی نیست بگه آخه تو مگه همیشه حرفات حسابیه که این دفعه باشه... یه جورایی توجیهه ... نمیدونم درد دله ... شر و وره.... خلاصه که یه جورایی دری وریه..طبق معمول البته... اینه که کلا میبرمش تو ادامه مطلب... زیاد هم...
-
لازم نیست مرد باشی...نامرد نباشی کافیست....
شنبه 4 دیماه سال 1389 13:31
۴ شنبه به شددددددت دکی باهام دعوا کرد ... به خاطر چکی که به موقع نرسید و در یکی از دادگاه ها سازمان ما محکوم شد... چک رو باید امور مالی بکشه اون جا خودش مدیر داره و اون مدیر خدا رو بنده نیست... نامه رو دکی دستی داده بود به اوشون و بنده از وجود همچین نامه ای اساسا بی اطلاع بودم...ساعت ۱۰ از دفتر رئیس الروسا به من زنگ...
-
و این بار شوخی من با خدا ....
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 12:12
دوستان نظرات این پست رو بدون جواب تایید میکنم ... باشد که ما را عفو نمایید... چندین و چند بار که موبایل لرزوندم از تو جیبم درش آوردم ببینم کیه؟؟؟ سحر بود... تماس فوری....خواهش میکنم..التماس... سحر کار واجب دارم... سحر به امام حسین کار واجب دارم... لرزیدم...از اتاق اومدم بیرون...زدم تو پیشونیم...زنگ زدم برنداشت..دوباره...
-
ادامه شوخی های خدا با من...
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 15:13
* یه همایش داشتیم در ابعاد خدا. مدعوینمون نمایندگان مجلس - بعضی از وزرا - اعضای هیئت علمی دانشگاه های مدیریت اقتصاد حسابداری و حقوق دانشگاه های تهران شهید بهشتی و علامه - اعضای شورای شهر و شهرداران تهران و سایر کلانشهرها و خلاصه خفن بازار بود... ازم تو این جلسه تقدیر شد. به عنوان جوان ترین و کاراترین مدیر مجموعه......
-
ای آدمی که به تو بدهکارم....
شنبه 20 آذرماه سال 1389 22:53
به کسی بدهکارم. ۱۵ میلیون تومن...این بدهکاری بابت خونه س ... بابت خونه ای که بهای زیادی بابت داشتنش دادم...بابت خونه ای که خراب شد...بابت خونه ای که ازش بیزارم...این قرض تعهدی است که محسن کرده بود و وقتی اوضاع قاراشمیش شد زد زیر تعهدش و من موندم و این بدهی ها... طی ۳ مرحله به حسابش ۳ تا ۳ میلیون پول ریختم. امروز زنگ...
-
شوخی های خدا با من....
شنبه 20 آذرماه سال 1389 12:32
این روزها عمیقا به این معتقد شده ام که خدا با من شوخیش گرفته...هرچی فکر میکنم چرا باید از بین اینهمه آدم من بشم مونس و همدم نرگس دوست هستی تا بشنوم پدرش اون رو در سن ۲۳ سالگی با مدرک مهندسی شیمی از دانشگاه خواجه نصیر به یه ازدواج اجباری مجبور کرده جدا دلیلی واسش پیدا نمیکنم؟؟ چرا باید روز قبل از نامزدی فائزه برم همون...
-
دختری که قلبش در چشمهایش می تپد...
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 11:20
هستی داره تلویزیون رو کانال کانال میکنه . من دارم ورق بر میزنم واسه بازی حکم. نبات داره با شوت رژ گونه م بازی میکنه و همه لپشو صورتی کرده. مامان و بابا رفتن هیئت...تلفنم زنگ میخوره... الو الو الو صدا نمیاد و قطع میشه... هستی : حالا میفهمم نبات به کی رفته. به تو ... من : از چه لحاظ؟ هستی : ازین لحاظ که قلبش تو چشماش...
-
برای تو ...
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 13:03
-
من ویک سال وبلاگ نویسی...
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 13:18
۱۶ آذر اولین روزیه که وبلاگ ساختم و شروع کردم به نوشتن... وبلاگی که خرداد ماه فیلتر شد و مجبور شدم این وبلاگ رو بسازم.... نزدیک به ۱ سال خاطره نویسی بهانه ایه برای نوشتن این پست... مدتیه فکر میکنم حال و حوصله نوشتن رو ندارم...دستم به نوشتن نمیره...گاهی دلم میخواد بی پروا بنویسم از همه آدم هایی که اینجان با اسم و...
-
کنسرت محسن یگانه....
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 14:04
برای تو: دنیا رو بی تو نمیخوام یه لحظه دنیا بی چشمات یه دروغ محضه... لحظه های من حتی در کنسرت محسن یگانه هم خاکستری بود: وقتی آهنگ بار و بندیل رو خوند وشکن میزدم هاااای دیش دیش دارام دام دام ... وقتی آهنگ سکوت رو خوند داد میزدم و باهاش میخوندم ... حالا میفهمم اشتباهم این بود...چهره عشقمو غلط کشیدم.... وقتی آهنگ آی خدا...
-
هفته ای پر از دپرسی
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 13:09
قرارمان فصل انگور... شراب که شدم بیا... تو جام بیاور... من جان.... هفته ای که مامان و بابا نبودند به سختی سپری شد. جمعه قبل از رفتنشون رفتیم خونه مادربزرگم واسه خداحافظی . سر سفره دیدم حسین با ذوق چنگال میکنه تو کتلت میخوره و ازون جایی که از صبحش خلقش عمری بود و هیچی نخورده بود منم جو گیر شدم کتلتا رو ریز کردم تو...
-
تصمیمی به بهای تنهایی...
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 13:26
سلام به همه دوستای گلم . همه شما آدمای خوبی که حتی اگه نرسم بهتون سر بزنم زنگ بزنم پیامک بزنم بازم یادم میکنید و باهام حرف میزنید و نوشته های درپیت منو میخونید و نشون میدید که اینجا تنها نیستم... این هفته هم مثل همیشه پر از اتفاق بود. پر از خوبی ها و بدی های سفید و سیاهی که زندگی خاکستری منو رقم زد. تقریبا مهم ترینش...
-
با توام...
شنبه 15 آبانماه سال 1389 15:31
۲ شنبه که از اداره رفتم شاد بودم که مامان اینا نیستن...نیمدونم از آخرین باری که من بودم و نبات و دیگه هیشکی نبود تا تو فضای دو نفری واسش مادری کنم چند وقت گذشته... ۳ شنبه و ۴ شنبه خیییلی خوش گذشت. بیدار که میشدم ۲ تا چشم دکمه ای بالای سرم میگفت سَ... واسش صبحونه حاضر میکردم یه ساعت قر و قمبیل میومدم تا بخوره عاقبت...
-
فقط همینو کم داشتم...
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 14:00
وسط سرماخوردگی و گلو درد و تب و لرز سگی و صدایی که درنمیاد و کارمندای تنبل بی خاصیت که داد میزنی کار نمیکنن چه برسه صداتم در نیاد و مامانم که داره میره مشهد و من بیچاره که نمیدونم واسه مرخصی فردا و پس فردا مریضی خودم رو بهونه کنم دکی کمتر عصبانی میشه یا نبودن مامانم و سمانه که از صبح ۳ بار زنگ زده کار داشتم نتونستم...
-
یه آخر هفته کذایی...
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 12:14
نمیدونم چه جوریاست که زندگی ما آدم ها بر خلاف اونچه تو فیلم های ایرونی هاست کاملا خاکستریه. گاهی متمایل به سفید گاهی متمایل به سیاه و این رنگ خاکستری اون چنان استادانه نقاشی شده که هرگز نمیتونی بگی دقیقا کجا بود که رفت به سمت سیاهی و دقیقا کجا بود که رفت به سمت سفیدی... بعد ازون دپ زدگی عمیقی که بهش دچار شده بودم دیدم...
-
تولد امسالم...
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 13:59
* دوستان عزیز مشکل پست رمزدار حل شد . تصمیم گرفتم کا فی السابق سیاست سوت زدن رو در پیش بگیرم...چون چاره نیست همینه که هست... * تولدم در حالی برگزار شد که فکر میکردم رفتن به فرحزاد و دیدار دوستان قدیمی که زمانی با هم ول بودیم تو صف های طویل جشنواره فیلم فجر باعث میشه یه کم از حال و هوای این حس بد که ۲۷ سالگی هم تموم شد...
-
چه خاکی بریزم تو سرم ؟؟؟؟
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 08:44
-
کارگروه های ادارمون...
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 12:52
بحث این هفته کارگروه هم ادامه بحثهای بهداشت روان بود و اینکه چه عواملی بهداشت روانی آدمها رو بیشتر به خطر میندازه. اگر ته خطر رو بذاریم ۱۰۰ طبق تحقیقات جهانی طلاق رتبه ۱۰۰ رو به خودش اختصاص میده (فارسیش میشه طلاق تا اندش میرینه تو اعصاب و روح و روان آدم)... رتبه بعدی مال خانواده ای است که دچار بحران طلاق میشه(منظور...
-
من و شانس...
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 15:33
من تو زندگی کلا آدم بدشانسی م...ناشکری هست یا نیست رو نمیدونم ولی کلا بدشانسم... تا حالا تو هیچ قرعه کشی برنده نشدم.. هیچ پرنده اقبالی رو هم تا حالا رو شونه هام ندیدم... اما هستی قطعا یکی از شانس های منه تو زندگی... شانسی که حقیقتا تو هر لحظه و ثانیه زندگی خدا رو به خاطرش شاکرم... . هستی ۳ شنبه ها ماموریت ورزش داره و...
-
اسم وبلاگم رو هنوزم دوست ندارم...
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 15:30
سلام * اسم تکه تکه های زندگی من رو خیلی دوست داشتم. بس که گیر دادین عوضش کردم. حالا هر اسمی میذارم به دلم نمیشینه و دلم میخواد عوضش کنم. یکی یه اسم توپ پیشنهاد بده لطفا.... * رژیم به طرز دهشتناکی در زندگی من و هستی شروع شده. اینقدر درباره ش میحرفیم که این شکلی میشم... . این دفعه تصمیم دارم تا عید همه تلاشم رو بکنم و...
-
فحش...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 13:54
* میگه : فحش دادن خیییلی هم کار خوبیه ... اونم از نوع فحش جد و آباد و خواهر و مادر ... اونم نه تنها وقتی تو شوخی و هر و کره بار هم میکنیم وقتی تو عصبانیت اول و آخر همدیگرو مستفیض میکنیم...اینجوری همچین دلت خنک میشه و جک و جیگرت حال میاد... * میگم : شاید.... میگه : هر وقت دیدی رو مخته حتی اگه تو محیط کارت بود برو جلو...
-
ماجراهای من و اداره ...
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 10:41
پرینترم خراب شده. صبح زنگ زدم سایت بیان درستش کنن. دکی ۱۰ جلسه داشت . کارها رو نوشته بودم که اگه اومد دفتر قبل جلسه باش نهایی کنم. یه ساعتی تو اتاقش بودم. اومدم دیدم هنوز پرینتر خرابه...زنگ زدم سایت میگم دست مریزاد شما کار ما رو یک ساعت طول میدین کار بقیه رو چقدر معطل میذارین. مهندس با اعتماد به نفس میگه درستش کردم....
-
هاپو شدنون .....
شنبه 10 مهرماه سال 1389 13:29
گریه نمیکنم نه اینکه خوبم نه این که دردی نیست نه این که شادم یه اتفاق نصفه نیمهام که یهو میون زندگی افتادم یه ماجرای تلخ ناگزیرم یه کهکشونم ولی بی ستاره یه قهوه که هر چی شکر بریزی بازم همون تلخی نابو داره * شخصیت بد هفته پارازیت محمد لاریجانی فرماندار شمیرانات به خاطر ..... و میخ شدم تو صفحه تلویزیون ... به چهره ش...