-
عکسم...
شنبه 12 تیرماه سال 1389 13:18
عکسم برعکس خودم همیشه میخندد.. لبخندی ملیح و آرام در چشمانش فروغ روزهای جوانی موج میزند ... آرایشی ملیح از او زنی زیبا ساخته است... نگران نیست حراست به آرایشش گیر دهد. با خود میگوید جوری آرایش کرده ام که هرکه این عکس راببیند با خودش بگوید به به !!! چه زیبایی خدادادی توپی!!! نگاهش به دوربین پسر جوان است و مراقب است از...
-
اولین سفر مجردی
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 11:55
یه دزدی بی شرمانه از خاله ی نبات ( راستی ببینم خاله ی نبات خاله نبات منم میشی؟؟؟؟ البته قبلش باید از هستی اجازه بگیرم چون ایشون خیلی حساسن که تک خاله باشن.... ) زندگی بافتن یک قالیست، نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی، نقشه را اوست که تعیین کرده ! تو در این بین فقط می بافی نقشه را خوب ببین! نکند آخر کار قالی زندگیت...
-
اندر احوالات کویت
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 13:48
نمیخواهم به خاطر ندیدن واقعیت های تلخ کور بودن را ترجیح دهم (این جمله ربطی به متن زیر نداره. یه جورایی احساس دلیه) دوستان جای همه تون تو کویت ما خالی بود اینو جدی میگم جای تک تکتون خیییییییلی خوش گذشت اگرچه هر شب خواب امواتودیدم و تا صبح دعوا میکردم. اگر چه خیلی جاها که میرفتیم یاد گذشته عمیقا آزارم میداد . اگر چه هر...
-
۱ تیر ماه ۱۳۸۹
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 11:22
ببخشید کامنتهاتون رو بدون جواب تایید کردم قول میدم دیگه تکرار نشه... دیروز اداره نیومدم... ازشما چه پنهون امروز هم دلم نمیخواست بیام... اما وحشت از توبیخ های دکی را تاب نیاوردم... هنوز خبر اتمام کار طلاق منتشر نگردیده است. به جز شما دوستان وبلاگی و اهل خونه کسی نمیدونه به این فیض عظیم نائل شدم... یادتونه همیشه میگفتم...
-
۳۱ حرداد ماه ۱۳۸۹
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 14:19
گاه برای ساختن باید ویران کرد.... گاه برای داشتن باید گذشت... گاه در اوج تمنا باید نخواست... ۱۳۸۰/۹/۱۱ وکیلم؟ بله ۱۳۸۹/۳/۳۱ وکیلم؟ بله و اینطوری مهر طلاق خورد تو شناسنامه م. دیروز هم مثل اون روز یه قباله بهم دادن این بار به نام سند طلاق بابا گفت : محسن مرد- تموم شد - باید یه زندگی جدید رو شروع کنی . باید شاکر خدا باشی...
-
تکه ۱۶
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 15:15
ساعت ۱۰ امروز صبح چند تا از همکارام اومدن تواتاقم امروزها شرمنده هر طنابنده ایم که روی این کره خاکی وجود داره چون کلهم حوصله هیچ کدومشونو ندارم. فلذا از ورودشون اتاق دور سرم چرخید... حین حال و احوال فقط به این فکر میکردم که چه اتفاقی افتاده. مطمئن بودم اگه حرفی از پاداش سه ماهه بزنن تا میتونم داد میزنم چون هنوز بهار...
-
تکه ۱۵
شنبه 29 خردادماه سال 1389 15:20
بی شک خیلی وقته میخوام آپ کنم و نمیشه یادم نمیاد تا کجا خاطراتم رو نوشتم. راستش حس ندارم برم تو گذشته و ببینم تا کجا گفتم این روزها ذهنم پره و خالیه. عاشقم و متنفرم. هستم و نیستم. خوشحالم و ناراحتم. قهقهه میزنم و اشک میریزم. میدوم و میخوابم. دعا میکنم و کفر می گویم. آرایش میکنم و پاک میکنم. میرقصم و میلرزم . میسازم و...
-
تکه ۱۴
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 17:28
امروز وقت دادگاه داشتیم ساعت ۹ جلوی در دادگاه خانواده دیشب تقریبا تا صبح نخوابیدم مردم از فکرای ناجور و دلشوره و استرس دیروز مثل سگ پاچه هرکی دم دستم بود رو گرفتم ۲ بار خفن تو حوزه داد و بیدا کردم با ۲ تا از همکارا هم مفصل گرد و خاک کردم که در ۳ مورد از ۴ مورد فوق الذکر بنده مقصر بودم جالبه که ماست همه کیسه بود و کارا...
-
تکه ۱۳
شنبه 22 خردادماه سال 1389 16:05
پنج شنبه صبح تیپ زدم و همراه با نبات زعفرونی رفتیم خونه مامان عیسی. از ۴ شنبه ش قاطی بودم هوارتا. عصر که رسیدم خونه سرم به شدت درد میکرد. تخت خوابیدم تا ۷. شب عمومحمد و خانواده به همراه مادر و فافا خونه مون مهمون بودن. بنده کمک که نکردم هیچ بچه م هم تا ۷ هوار مامان بود و خلاصه مامان بیچاره همه کاراش مونده بود. هستی هم...
-
نبات زعفرونی در سفر شمال (بابلسر) - خرداد ۸۹
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 00:49
ابن عکس دقایقی قبل از شروع مراسم روز مادر است. این بلوز شورت همونیه که اموات از هند واسش آورده نبات سر سفره نهار حوشحال و مسرور از پیس کاری حیاط ویلا : اینجا نبات حاضر شده که بریم دریا . این کفشش همونه که چراغ میده و از هند رسیده نبات در حال شن بازی .فقط خدا میدونه چقدر از شن بازی لذت میبرد روز آخر سفر. نبات در جنگل...
-
تکه ۱۲
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 15:22
اون اتفاق بد افتاد دیشب پیام داد که تا تکلیف خونه روشن نشه دادگاه بی فایده است. نوشتم طلاق به خونه ربطی نداره. خونه یه ملک شراکتیه اگر نتونیف تو تفاهم حلش کنیم میفته تو دعوا و وقتی تو دادگاه و شکایت مجبور شیم خونه رو بفروشیم ملکمون سگ خور میشه. پس من فقط ضرر نمیکنم. اما اس ام اس بهش نرسید. تلفنش خاموش بود. از صبح هم...
-
تکه ۱۱
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 16:10
و اما جوابی که به خیلی هاتون بدهکار بودم: محسن همه راه هارو امتحان کرد. من رو دید و بهم قول مردونه داد که همه حق و حقوقم رو میده و ریالی از من ضایع نمیکنه البته گفته بودم که من حق و حقوق ندارم. مهریه م ۱۴ سکه است . انصافا تا وقتی تو خونه ش بودم نفقه م رو داده و جهیزیه م رو هم بردم. اون چیزیش که داغون شده رو هم فدای...
-
تکه ۱۰
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 17:50
۳ شنبه از اداره رفتم خرید ویلون و سیلون تو خیابونا. در ابتدای امر یک عدد گوشی تلفن همراه آبی رنگ نوکیا مدل ۶۷۰۰ کردم اندر پاچه باباجون سپس به تقلید از مامان عیسی از طرف نبات واسه خودم کادو خریدم. دو عدد مانتو. یکی سفید مشکی یکی مشکی سفید و سپس از طرف نبات واسه خاله هستی یه شلوار جین سفید خریدم و یه مانتو از فندی به...
-
تکه ۹
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 09:06
دیروز مجمع شرکت اموات بود .گفت خوب بوده . ۳۰٪ سود دادیم که بی نظیر بوده. شب گفت بریم بیرون که پیچوندمش انارتا پیله کرد میخوام بیام حسینو ببینم اومد . ۱۰ دقیقه دیدش و رفت . باز هم پر شدم از حس گند پریشونی امروز صبح زنگ زد. ۷ صبح سحر خواستم بگم حالا که مرخصی گرفتی بیا با هم بریم سفر. من و تو و حسین. آخرین سفر مشترک...
-
تکه ۸
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 11:33
وقتی دارید این تکه رو میخونید تصور کنید آهنگ یار دبستانی من داره پخش میشه... (با عرض معذرت من نه تنها بلد نبودم عکس بذارم که البته الان یاد گرفتم بلد هم نیستم آهنگ بذارم ) دیروز یه روز اینجوری داشتم دیروز جشن فارغ التحصیلی زهرا بود زهرا صمیمی ترین دوست هستی - دوست خوب من - دختر عموی هدی و همسایه دیوار به دیوار ماست.....
-
تکه ۷
شنبه 8 خردادماه سال 1389 14:46
مهم ترین چیزی که میخوام بگم اینه که خیییییلی بابت لطف همه شما به نبات زعفرونی ممنونم. مامانا میدونن چه حس بادکنکی به آدم دست میده وقتی کسی از بچه آدم تعریف کنه. فلذا تک تک کامنتاتون بنده رو برد به آسمون و الان رو ابرها سیر میکنم... ۴شنبه در طی مسیر اداره تا خونه در فکر این بودم که به محض رسیدن نبات رو ببرم سلمونی ....
-
نبات زعفرونی
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 19:22
قبل از دیدن عکسها یکی کمه تا جون داری پشت هم بگو ماشاا... اینجا قائم شهر و ایشان نبات خان شکلات خان می باشند . این خیار را مامانی داده دستش و ایشون اصرار دارن که تا ته بکندش تو حلقش... اینجا خونه مادر جونمه(مامان بابا) همیشه اینقدر شبیه بازار سید اسمال نیست. ما یه قوشون نوه ایم که وقتی میریم اونجا خونه رو این ریختی...
-
این یک تکه نیست - من دارم تمرین میکنم عکس گذاشتن رو یاد بگیرم
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 14:08
عیسی این ننه ت ترشی نخوره یه چیزی میشه... رهام اگه بدونی چقدر این عکستو دوست می دارم....
-
تکه ۶
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 13:46
دیروز صبح عمو حسن زنگ زد و گفت امروز همدیگرو ببینیم. پیچوندمشو گفتم دیدار تلفنی انجام شه چون من امروز خییییییلی سرم شلوغه(اشاره به قرار با هستی) بحث اولش غرغر بود در راستای دعوامون با بابا که من هم مفصلا مراتب اعتراضم رو ابلاغ کردم که چرا تا به بابا میگی بالای چشمت ابرو میچسبوندش به اینکه آآآآآییییی تو میخوای بری با...
-
تکه ۵
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 13:07
یه تیکه تند تند مینویسم چون با هستی قرار دارم بریم بوستان خرید مشکلات یکی دو تا نیستن که . ۱۳ خرداد روز مادره هم باید از طرف خودم کادو بخرم هم از طرف نبات زعفرونی که همه زحمتشو مامانیش میکشه. ۲۱ خرداد تولد هدی است و ۴ تیر روز پدر... فصل گرما هم شروع شده و آقای نبات خان شکلات خان (اسم جدید نبات زعفرونی) یه سری لباس خنک...
-
تکه 4
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 10:07
شعر ممد نبودی رو که میشنوم بی اختیار میزنم اون کانال خوشم نمیاد ازین شعر. حتی میتونم بگم تصاویرش من رو یاد چماق به دستها وقتی مردم رو میزنن میندازه و بدتر اعصابم رو خرد میکنه. و این روزها که تهران آبستن خردادهای پرحادثه اس بیشتر و بیشتر ازین شعر لجم میگیره سوم خرداد و صدای گیرای حیاتی وقتی گفت خونین شهر شهر خون آزاد...
-
تکه ۳
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 11:31
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد ... تنگ است - دلم را می گویم خسته است - جسمم را می گویم آزرده است - روحم را میگویم نمیخواهم - خردادهای پر حادثه را می گویم بوی خون می دهد - آزادی را می گویم بهایش جان جوانان ماست - مبارزه را می گویم عین ظلم است - دموکراسیشان را می گویم نمیخواهم - این...
-
تکه ۲
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 10:06
این مطلب رو دیروز نوشتم اما چون نصفه موند بخت انتشار نیافت!!! امروز سرم خیییییییلی شلوغ بود و نتونستم مطلب بنویسم. اون هفته اونقدر داغون بودم که تقریبا هیچ کاری نکردم. فلذا همه کارام تلنبار شده بود. شنبه پیش همین وقتا بود که محسن اومد خونمون فردای اون روز هم زنگ زد و مفصل زرمایش کرد. بحث داغی پیرامون اینکه بعد طلاق چه...
-
تکه ۱
شنبه 1 خردادماه سال 1389 10:00
سلام زیاد ازینکه فیلتر شدم ناراحت نیستم. خیلی وقت بود که دلم میخواست وبلاگم رو تعطیل کنم و یه جای دیگه مطلب بنویسم. نمیدونم چرا این کارو نکردم. شاید چون دلم نمیومد اونهمه تکه های زندگیم رو رها کنم و برم یه جای دیگه . و ظاهرا سیستم فیلترینگ جمهوری اسلامی شد توفیق اجباری. فقط یه لطفی کنید اگه فهمیدید چرا منو فیلتر کردن...