تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه ۱۴

امروز وقت دادگاه داشتیم 

ساعت ۹ جلوی در دادگاه خانواده 

 

دیشب تقریبا تا صبح نخوابیدم  

مردم از فکرای ناجور و دلشوره و استرس

 

دیروز مثل سگ پاچه هرکی دم دستم بود رو گرفتم 

۲ بار خفن تو حوزه داد و بیدا کردم 

با ۲ تا از همکارا هم مفصل گرد و خاک کردم که در ۳ مورد از ۴ مورد فوق الذکر بنده مقصر بودم 

جالبه که ماست همه کیسه بود و کارا به بهترین نحو انجام میشد... 

هر کی میگه ریاست بده مدیریت خوبه نوفهمه اینجا ایرانه.... 

  

توفقات حاصله بابا و دکتر در مورد حسین تا سرحد جنون دیوونه م کرد. حق دیدار حسین ۲۴ ساعت در هر هفته...خیلی ستمه حسین فقط ۱ سالشه. انصاف نیست ۱ روز کامل از مادرش دور باشه... نگید پس چطور انصافه که ۶ روز هفته از پدرش دور باشه چون منطق من در مورد نبات منطق بی منطقیه. حرف حساب تو کتم نمیره...دیشب همش دعا میکردم یه بار که رفت اینقدر گریه کنه که محسن پشیمون شه از بردنش با عرض شرمندگی خودم از فکر خودم شرمنده م. چطور حاضرم حسین یه روز کامل زجر بکشه. اگه مادر خوبی باشم باید دعا کنم اون یه روز خیلی بهش خوش بگذره و تو آرامش باشه... اما نمیشه. دعا میکردم محسن همین امشب بمیره 

ازین فکرم هم شرمنده م . اون پدر حسینه...دست خودم نیست.رسما دیوونه شدم 

نشنیدم بابا در مورد مهریه و اجرت المثل و نفقه چی گفت. فقط یادمه کلی داد و فریاد کردم که چرا این توافق رو کردی. بابا هم بنده خدا مثل همیشه آروم میگفت دخترم دکتر معاون وزیره واسه ما وقت گذاشته.محسن هم کمتر ازین راضی نشد. ضمنا اون هم پدر نباته. شاید واسه نبات خوب پدری باشه.... 

اعتراف میکنم الان که دارم مینویسم در حد تیم ملی از رفتار دیروز و دیشبم در همه موارد شرمنده م.  

دکتر بود که محسن رو راضی کرد به پا جلو گذاشتن واسه طلاق توافقی 

اگه راضی شه و بیاد من ۲ سال جلوام . پس رسما زر زدم. یه عالمه هم زر دیگه زدم که آی اگه فردا نیادمن میدونم و محسن . آی دیگه نبات بی نبات. بره بدو تا بگیردش. آبروشو همه جا میبرم و.... تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل....

 

 

دادگاه خانواده جای گندیه... 

خیلی گند 

اونجا خیلی زود به این نتیجه میرسی که خاک بر سر این مملکت. و دلت میسوزه واسه زنها چه اونا که خواهانن چه اونا که خواندن 

مردها باد زیر غبغبه شونه و پوزخند میزنن. زنها گریه می کنن 

مردها میگن بچه رو نمیدن و زنها التماس میکنن و از حق و حقوقشون واسه بچه میگذرن 

واسه بچه ای که فردا متهممون میکنه به اینکه مقصریم که به دنیاآوردیمش و هرکار کنیم وظیفه مونه

امروز رنج کشیدم خییییییلی

محسن گفت مهریه م رو میده(14 سکه). اجرت المثل 4 میلیون تومان بر ذمه ش باقیه 

نفقه قبل و نفقه ایام عده رو هم گفت نمیده 

 

خونه رو هم قرار شد قسط بانک مسکنش رو بدیم فک رهن که شد بفروشیم نصف نصف 

من میمونم و قسط هام 

ضمنا گفت که خونه رو هم به من نمیفروشه  

چون قرار نیس بعد طلاق من صاحب خونه و بچه شم و اون بیفته به دریوزگی(مسخره س میدونم. آقا 15 میلیون شب عید از هیئت مدیره پاداش گرفته بعد میگه میفتم به گداییی) 

 

امروز خودش نیومد. وکیلش اومد 

پرونده رو تشکیل دادیم و فردا وقت دادن که بریم پیش قاضی 

هنوز تو دل مشغولی و استرس غوطه ورم 

باورم نمیشه محسن بیاد و کار و یه سره کنه 

همش منتظرم ببینم کجا یه بامبولی درمیاره 

دعام کنین 

خیلی

نظرات 16 + ارسال نظر
کوچولو عیسی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:27

میدونم دادگاه خانواده خیلی جای مزخرفی و خدا کنه پای هیچ کس اونجا نیفته که خاطره حضورش محو نمیشه
تو نروووووووووووووووووو
پس این همه پول وکیل میدی برای چی ؟ بزار خودش بره
توافقات اصلا منصفانه نیست بزار همه چیز روال قانونیش را طی بکنه طرفین گفتگو از اینجایی که آقا هستند ...........
قانون اجازه نمیده بچه زیر ۲ سال بیشتر از ۲ ساعت پیش پدرش باشه از این قانون استفاده کن
اگه وام خونه رو خونست یعنی مثلا قسط بانک مسکنه و سند در رهنه بگو باشه خونه را الان میفروشیم اینجوری وام از قیمت خونه کم میشه و مجبور نیستی چند سال قسط بدی البته اونجوری طبقه قانون هر چی از پول خونه موند نصف نصفه
سحر تو یه شانس بزرگ داری اینکه حسین بهت وابستست و با غریبه ها و نا آشناها هم زود کنار نمیاد این برات برگه برندست
دعا نمیخواد حسین پیشش نمیمونه
من چه کنم که عیسی همچین مشتاقانه میره طرفشو تازه وقتی میاردش نمیاد پیش من و اونم مثل خر کیف میکنه
بهت زنگ میزنم

قانون اگه بخواد بین ما قضاوت کنه یعنی دعوا نه توافق
من ترجیح میدم یه کم بع بع کنم ولی همه چی تموم شه

فقط دعا کن که حسین پیشش نمونه
چون به این خیلی امید بستم

خانومی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 http://khanoomi.blogsky.com/

عزیزم الهی که به حق علی کارها خیلی راحت و رون پیش بره
خبر بده خیلی نگرانم

محتاج دعاتم خانومی
دعایی که از ته قلب مهربونت واسه من و نبات زعفرونی بکنی
امروز ساعت ۹ تا ظهر جلسه دارم
برگشتم میگم چی شد...
باور میکنی دیروز فقط بلاگ اسکار رو باز کردم ببینم نتیجه مشاوره ت چی شد. خوندم و دیدم خوب بوده کلی شاد شدم و سیستم رو بستم....
شاد باشی
همیشه

صبا دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سلام سحرجان.خوبی؟میدونم که اضطراب داری اماعزیزم توکلت به خداباشه.
این چندروزنبودم دلم برات تنگ شده بود.امروزاومدم وهمه تکه های نخونده روخوندم.عکسهای حسین شادم کرد.خوشحال شدم ازاینکه خونه اعظم بهت خوش گذشته اماآخرش که ازدلتنگیهای خودت واعظم گفتی تلخ گریه کردم برای تو.برای اعظم.برای همه اونهایی که سهمشون اززندگی تنهایی بوده وتلخی.اماصبورباشید.
دوستت دارم گلم.حسین روببوس.هربارکه به یادت بیفتم مطمئن باش دعات میکنم.
بهترینهارابرایت به دست فرشته هاسپرده ام.نگاهت به آسمان باشد.

صبا نبودی خییییییلی جات خالی بود
خوش گذشت سفر؟؟؟
من و اعظم ورژن خوب و شادی هستیم تو دادگاه ... وقتی اونجایی فقط به یه چیز فکر میکنی... ما زنا چرا اینقدر مورد ظلمیم؟؟؟؟ تو هر جای این کشور و تو هر جایگاهی که باشیم... دادگاه جای منفوریه...

خونه اعظم خیییییلی خوش گذشت. جات واقعا خالی بود
عکسایی که خونه شون گرفتیمو به زودی میذارم

خیلی برام دعا کن.
خیییلی گلی و خیلی مهربون
کلا باهات حال میکنم...

افشین دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:43 http://rooidadha.mihanblog.com

[گل] [گل] [گل] [گل] [گل]

** به روزم با بابک خرمدین دلیر مرد ایران زمین **

نیست تردید زمستان می گذرد

وز پی اش پیک بهار

با هزاران گل سرخ

بی گمان می آید...


[گل] خداوند نگهدار ایران باد . [گل]

کوچولو عیسی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:36

سحریییییییییی کجایی؟
چرا اینجا نمیایی ؟ چرا گوشیت را جواب نمیدی؟
چه معنی داره یه مامان این هم وقت از بچش بی خبر باشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱

بچه م بود بچه های قدیم
بچه های این دوره زمونه ذات ندارن
ولی شرمنده م منو به فرزندی قبول کردی و زیرشم نمیتونی بزنی
همه بر و بچ وبلاگیم شاهدمن...

قابل توجه خوانندگان:
دیروز به ایشون زنگ زدم و گزارش کار دادم(البته ایشون اول به من زنگ زدن... میگم مامان گلیه واسه همینه دیگه...)

سعیده سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52

ای داد بیداد

این داد و بیداد رو خوب اومدی...

محمد سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 http://mohamed.blogsky.com/

اصلا خودت رو بابت بی تابیایی که میکنی سرزنش نکن و شرمنده نباش! تو واقعا ادم قویی هستی که تا همین الانشم اینقدر خوب اوضاع رو مدیریت کردی.خوبیش اینه که اینم بالاخره تموم میشه!
با خط و نشون کشیدن هیچی درست نمیشه و این جور مواقع فقط باید منطقی فکر کرد و عمل کرد. منم با پدر محترم شما موافقم که ممکنه محسن برا سحر شوهر خوبی نبوده اما خب ممکنه برا پسرش بتونه حس پدری داشته باشه! فقط باید دعا کرد ! هیچ کی از عاقبت کار خبر نداره.

شاید خوبی دنیا فقط تو یه چیزه

و اون اینه که همه چیزش میگذره...

صبا سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:52 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

کجایی؟خوبی سحرجونم؟نگرانتم

خوبم صبای گلم
نگران نباش
بادمجون بم آفت نداره...
امروز شرح ماوقع رو مینویسم...

دختر ماه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:36 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

من تا حالا دادگاه خانواده نرفتم..اما کاملا برام قابل لمسه چی میگی...چیزی ندارم بگم...زن ایرانی اونم از نوع مسلمان محکومه به بدبختی!!

امیدوارم هیچ وقت هم نری
یه جورایی آدمو یاد زندان آیکاتراس میندازه...

موافقم. خیلی باهات موافقم. چند روزیه که دائم به این فکر میکنم برای رهایی ازین محکومیت به بدبختی از کدومشون باید استعفا بدم. از ایرانی بودن؟؟ مسلمان بودن ؟؟؟ یا زن بودن؟؟

شب نامه چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://shabname5.loxblog.com

سلام دوست عزیز
مافیلتر شدیم لطفا لینک ما رو اصلاح کنید

در ضمن به روزم به ما سر بزنین
لطف میکنین
ممنون

اصلاح کردم

خانومی پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:34

عزیزم چه خبر
کجایی
نبات چطوره

امروز دیگه قول قول قول میدم که بیام و بنویسم
همه خوبیم
ملالی نیست جز گذراندن یک زندگی سگی ...

محرمانه(الیا) پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://www.off-the-record.blogsky.com/

دختر کجایی تو؟... من باز نگرانت شدم... زودی بیا آپ کن و از خودت بگو.

نگراننباش عزیزم
بادمجون بم آفت ندارههههههههه

امروز حتما آپ میکنم

خانومی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 http://khanoomi.blogsky.com/

کجایی نیستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هستم
فقط کم پیدام اندکی

زن ذلیل شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 http://1zanzalil.persianblog.ir

لطفا اگه اعصابش رو دارید در بحث ازدواجی وبلاگم شرکت کنید. خیلی از اینکه کامنت کذاشتید ممنونم

خواهش دارم
چشم

آمیز میتی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://mirzamahdi644.persianblog.ir/

خیلی ناراحتم و غصه دار برای خوندن این مطلب نه برای شما دو نفر عادم َ آقل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای اون بچه که مونده بین زمین و هوا چون .............. اصلا ول کن مشوشت میکنم حتما تو ازدواجت به بمبست خوردی ولی امروز راه بهتر رو انتخاب کن و به دیگران اجازه بده کمکت کنند

اگر کمک دیگران نبود حتما ویران میشدم....
برای بچه م غصه دار نباش اون خدایی داره که قطع از همه ما به اون مهربون تره...

صبا شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

توواعظم وسعیده باهم آپ میکنیدباهم غیب میشید.کجاییدبابا.دلم گرفت

به این میگن تفاهم وبلاگی...
بعد نهار آپ میکنم
ایندفعه دیگه قولم قوله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد