تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

و این بار شوخی من با خدا ....

 

 

 

دوستان نظرات این پست رو بدون جواب تایید میکنم ... باشد که ما را عفو نمایید...


 

چندین و چند بار که موبایل لرزوندم از تو جیبم درش آوردم ببینم کیه؟؟؟ 

سحر بود... 

تماس فوری....خواهش میکنم..التماس... 

سحر کار واجب دارم... 

سحر به امام حسین کار واجب دارم... 

لرزیدم...از اتاق اومدم بیرون...زدم تو پیشونیم...زنگ زدم برنداشت..دوباره سه باره ده باره... 

اس زد... 

سحر بیا به این آدرس...خواهش میکنم.... 

ستون فقراتم لرزید...مثل همه ایرونی ها کارخونه شورسازی دلم با سرعت شروع کرد به کار...برگشتم تو جلسه یه یادداشت دادم به دکی..با عرض معذرت کار واجبی پیش اومده باید برم. اجازه میفرمایید؟؟؟ مسئول اتاق کنفرانس صبر کرد صحبت دکی که تموم شد جوابش رو گرفت... 

اگر واقعا ضروری است و مجبور هستید بلامانع است...  

تو دلم گفتم یه یه یه یه ... اموات با چشمای از حدقه درومده نگاهم کرد...گفت مشکلی پیش اومده ؟؟ خودمو زدم به نشنیدن...

 

تا برسم هفت تیر هر اونچه افکار مزاحم تلخ و سیاه بود جلو چشمم رژه رفت...مردم و زنده شدم تا رسیدم. صد بار زنگ زدم و هر بار که ریجکت میکرد میلرزیدم..خدایا نکنه این مردا بلایی سرش آوردن... 

سوار آسانسور که شدم یه لحظه به خودم گفتم من اینجا چه کار میکنم؟؟؟؟ من یه زن تنها...چقدر تو خر مغزی سحر...تلفن رو درآوردم..باید به کسی بگم اینجام..اما به کی؟؟؟ بگم کجام؟؟؟خدایا حوصله توضیح رو نداشتم...موبایلام رو پرت کردم تو کیفم و گفتم از پس خودم برمیام..نیازی به کسی ندارم...بغض کرده بودم...ای کاش یه برادر داشتم....طبق معمول این تخمی ترین آرزوی ممکن تو اون لحظه بود...

 

 

 در که زدم ایستادم عقب...کاش گاز اشک اور داشتم...کاش چاقو داشتم...نکنه سحر رو کشتن...بغ کردم...اس زدم...سحر من پشت درم.... 

در باز شد...سحر بانو مثل یه لیدی جوان با جین و تیشرت آبی رو به روم ایستاده...رفتم تو.... 

الان هر چی ایکون تعجب بلدی تصور کن..این سحر با موی سیخ سیخ و دهن وااااااا...اون سحر با نیش باز و چشمایی که داره برق میزنه... 

- چیه نیگا داره؟؟تنها راهی بود که میتونستم مجبورت کنم بیای..خاک تو سر با معرفتت بریزن...هه هه هه ...خوب سه روزه میگم یه قرار نهار بذاریم هی میپیچونی..یه روز دکی هست یهو کار واجب پیش میاد..یه روز دکی نیست یهو کار واجب پیش میاد..اه بمیری خودت و دکی با هم... 

- من فقط دارم نیگاش میکنم... 

نصف تعجبم واسه اینه که هنوز نفهمیدم اینجا تهرانه یا دایورت شدم خارج؟؟ تو شرکت هیچ کس حجاب نداره. دخترا و پسرا همه با جین و تیشرت و غرق آرایش و عطر و ... 

- میمردی میگفتی شرکتتون از قوانین ج.ا تبعیت نمیکنه لااقل یه ضد آفتاب میزدم؟؟ الان همه فکر میکنن کارگر خونه تونم ... 

- بمیر بابا..قبلش دون پاشیدم چه شخصیت شخیصی امروز مهمونمه...الان عالم و آدم میان ببینن چه فخرالتاجیه این رئیس دفتر دکی...  

منو میبره و همه همکاراش رو بهم معرفی میکنه...کاملا حس میکنم داره موقعیت کاریش رو میکنه تو چشمم. آرامش دارم ...میخوام این کار رو بکنه...چند دقیقه که میگذره میبینم نه بابا ..خانوم رئیسیه واسه خودش...رئیس قرارداهای خارجیه... ملت جوری نگام میکنن انگار از مریخ اومدم...آخرش زل زدم تو چشمای یکیشون گفتم ببخشیداااا من باید شما رو خل خل (در فرهنگ اصیل همدانی یعنی همون چپ چپ)نگاه کنم...اینجا ایرانه ها...شما ها خیلی سرمست تشریف دارید... 

 

نهار میخوریم...قهوه .. میوه ..شکلات...ای جان نمیشه من بیام اینجا پیش تو کار کنم؟؟؟ 

- چرا ؟؟ کدومشون چشمتو گرفته بگو آمارشو بت بدم.. 

- خودت... 

- مسخره... 

- خیلی بیشعوری به خدا...نمیدونی به چه حالی تا اینجا اومدم..اگه باردار بودم قطعا تا اینجا زاییده بودم...خیلی خری .............................(الباقی فحشا رو خودتون تصور کنید) 

 

- سحر من آدم بدیم؟ 

- خیلی  

- چرا؟ به جای اینکه تنگ دل اون اموات .....(بیییییب...ظاهرا کلا سحرا دست به فحششون خوبه)و اون دکی شپش نشسته باشی در جوار من نشستی بده ؟؟؟ خلایق هرچه لایق واقعا... 

- رو رو برم هیییییی ..  

- سحر من آدم بدیم ؟؟؟؟ تو رو خدا بگو.... 

- خودت فکر میکنی بدی؟ 

- نه 

- خوب پس نیستی 

- تو چی فکر میکنی ؟ 

- من اصلا فکر نمیکنم. صد بار گفتم همایونی اصلا فکر نمیکنه.... 

- بی مقدمه میگه سحر منصور خیلی خوبه..خیلی خوشبخته...بهش حسودی میکنم...زنش رو خیلی دوست داره..بچه هاش رو هم همینطور..بچه هاش دوقلون..عسل و عماد...۴ روز تو هفته میره خونه مادر زنش..با اونها هم خیلی خوبه...خوشبخته به معنای واقعی... 

- خوب؟ 

- دردش فقط مشکلات زناشوییه.میگه زنش خیلی سردمزاجه.هیچ تمایلی به سکس نداره...میگه یه وقتایی که زیاد ازش آویزون میشم میگه ببین برو یه زن دیگه بگیر فقط به من نگو.. صبح تا شبم برو پیشش بخواب شب بیا بالا سر من و بچه هات...البته میگه اینو از لجش میگه... 

- خوب ؟؟ 

- میگه با من برای اولین بار معنی یه همخوابی آتشین رو تجربه کرده...میگه خیلی تو روحیه ش تاثیر داشته ..شاداب تر شده...سحر من خیلی باهاش حرف میزنم..میگم تو آدم ضعیفی تو سکس هستی..هیجان به آدم القا نمیکنی..خیلی سنتی و ابتدایی هستی تو سکس...شاید همین ها همسرت رو سرد کرده...میگه نه ..اون از اولش همینطور بوده...میگم شاید به خاطر دوقلوهاس...دهنش سرویس میشه از صبح تا شب...میگه نه کلا بی میله...میگم نمیشه که...ذات آدماس...میگه میشه....سحر خیلی برام از زندگیش تعریف میکنه...دروغ نمیگه.. ..خونواده شو رو دوست داره..دقیقا همون مشکلی رو داره که منم دارم..چه عیبی داره با هم باشیم...عیبی داره...من که نمیخوام برم رو زندگیش هوار شم...نمیتونم برم به خاطر نیازهام زن خیابونی هم شم...ازدواج هم که دیگه حرفشو نزن...سحر تو رو خدا یه چیزی بگو (این آیتم یه ذره طولانی تر بود البته) 

- چی بگم... 

- بگو به نظرت من آدم بدیم...دنبال یه مرد زن دارم به خاطر هوا و هوس دل خودم...به خاطر هم آغوشی که حتی به من لذت هم نمیده پول هم ازش گرفتم..به خاطر اینکه میخوام یادش بدم چطوری میشه تو سکس طرفت رو دیوانه کرد..به خاطر اینکه میخوام باهاش بمونم و ازش لذت ببرم...(این هم یه کم طولانی تر بود) سحر بگو که از من متنفری. بگو  

و داره گریه میکنه...و منم دارم گریه میکنم... 

- سحر . اگه ازت متنفر بودم تا اینجا مثل مرغ سر کنده نمیومدم ببینم چی به روز خودت آوردی...اگه میخواستم این حرفا رو بزنم خودم بلد بودم جمله بندیشو جوری کنم که تا هم فیها خالدونت جزغاله شه...ولی اومدم اینجا و خوشحالم که موقعیت کاریت اینقدر خوبه...خوشحالم که پیش دکی و اموات نیستم و اینجام...سحر من از تو متنفر نیستم... 

- چرا نیستی؟؟چرا سرزنشم نمیکنی؟؟چرا تف تو روم نمیندازی...چرا داری ادای آدم خوبا رو درمیاری...بگوووووو  چرا ازم متنفر نیستی؟؟ 

- چون خیلی بیشتر از تو بدبختم ... ۵ ساله از زنی متنفر بودم که شنیده بودم با دلبری اومده زن رئیسم شده...چون میدیدم دکی مثل سگ از کاری که کرده پشیمونه..چون معتقد بودم اومده مثل کروکودیل چسبیده به دکی و ولش نمیکنه ...چون بهم از سرشونه نیگاه میکرد انگار دکی قله هیمالیا بوده و اون موفق شده فتحش کنه....و در عرض ۵ دقیقه همه اون تنفر از تو وجودم رفت و جاشو داد به همدردی...تنفر یعنی چی؟؟؟تنفر یه حسه...یه حس تویه لحظه خاص...همین...من از تو متنفر نیستم...به خدا نیستم...فقط یه چیز...بپا مثل میترا نشی... (میترا زن دوم دکیه)...همین.. 

خدا با من و تو بدجوری سر شوخی رو وا کرده شاید بد نباشه گاهی ما هم باهاش یه کم شوخی کنیم...فقط دلت تو دستت باشه...وا نده...هرجا دیدی عادت داره میشه عشق همونجا قیچیش کن... ولش کن...حتی اگه سخت بود...یه دوستی دارم یه بار برام نوشته بود از آدما غمی به دل نگیر چون خود نیز به حد خود غمگینند...من به حد خودم غمگین و بیچاره هستم رفیق...محسن به حاجی گفته بود سحر هنوز هم منو دوست داره..ندیدید چطوری هر کاری که مرتبط با منه با جون و دل انجام میده...به من نه نمیگه...من مطمئنم پدرش مجبورش کرده به طلاق و الان پشیمونه که زندگی خودش و بچه ش رو خراب کرده...دیروز یه ثانیه تو آسانسور با هم تنها شدیم...یادم نیست چه زری زد که برای اولین بار بعد طلاق به اسم صداش کردم و از خودمون گفتم...محسن از در این خراب شده که بریم بیرون تو واسه من همون آدم نفرت انگیزی هستی که گفتی حقته بشی تو این کشور رئیس جمهور و و اسه همین بچه ت رو هم میذاری زیر پات و روش وایمیسی من که دیگه جای خود دارم...ازت بیزارم..دعا میکنم بمیری...صبح به صبح آرزوم همینه که بگن دیگه وجود نداری...با همه وجودم ازت بدم میاد...فکر کردی خیلی مردی که ۱۴ تا سکه گذاشتی تو پاکت دادی به من و میگی حقتو دادم..خونه ای که مهر من بود و همه قسطاش رو تقبل کردی و بعد زدی زیرش حق من نبود...نذاشتم حرف بزنه...اما از در اینجا که میای تو مثل ...(یکی از مدیرا)... واسه من. میدونم با دوست صمیمی زنش ریخته رو هم . اما به من چه..اینجا محیط کاره و زندگی شخصیش به من مربوط نیست...پس دیگه نشنوم حرف اضافه جایی زدی..محسن گفت ولی من هنوزم تو رو مثل روز اول دوست دارم..اینا هم حرفای تو نیست حرفای باباته..و من فقط خودممیدونم چه حالی شدم...گفتم اگه سر سوزن دوستم داشتی وقتی رفیقت اون حرف زشت رو تو همایش بهم زد میزدی تو دهنش...تو خودتو منافعت رو دوست داری...بازم مثل همیشه داری دروغ میگی...برو...کار رو با زندگی قاطی نکن...به نفعته .... 

و سحر ازون موقع دارم میمیرم از دلشوره. ای کاش باهاش دهن به دهن نشده بودم..ای کاش نگفته بودم بمیری..اون خیلی کینه ایه..تلافیشو بد سرم درمیاره... خسته شدم ازینهمه استرس تو محیط کار...که محسن هم شده سوهان روح و روانم توش...یکی از دوستاش هفته پیش بهم پیشنهاد دوستی داد....فکر کن...زنش رو میشناسم..خونه ش رفتم..خونه م اومده...شناسنامه ش رو نشونم داد و گفت ۳ ساله از هم جدا شدن و نذاشته کسی بفهمه... محسن با اون خیلی تو کار مرتبطه..گفت میتونه کاری کنه که محسن هم از ارتباط ما چیزی نفهمه... 

سحر به خدا به پیر به پیغمبر من اونقدر خودم بدبختم که ...و به سرفه افتادم...اونقدر که خون بالا آوردم...سرما خوردم ...گلوم زخمه...مثل دلم... 

میخوام منم با خدا شوخی کنم..میخوام بفهمه منم آدم مسخره ایم..عین خودش که خدای مسخره ایه..... 

 

از در شرکت که اومدم بیرون هنوز بغض داشتم...چی شد که اون حرفا و یه عالمه حرف دیگه رو ریختم بیرون...چی میشد اگه همین الان چشم باز میکردم و میدیدم ۱۰ ساله مه....چی میشد اگه زمان تو همون ده سالگی می ایستاد...تو راه خونه گریه میکردم..بلند بلند...و آهنگ تو گوشم با ولوم ۱۰۰ میخوند... 

بمووووووووون دل من به بودنت خوشه منو فکر رفتن تو میکشهههههههههههه 

صد تا ماشین جلو پام ترمز کردن . صد تا آدم دهنشون جلوم باز و بسته شد...یه پسره از ماشینش اومد پایین اومد طرفم...گوشی رو از گوشم دراوردم...چته چه کارم داری برو گمشو....گفت خانوم بیا برسونمت به یه اژآنس..حالت بده..حواست نیست ماشین بهت میزنه...این چه اوضاعیه...داد زدم به تو چه فضولی..کلانتری...آجانی...دلم میخواد ماشین بهم بزنه...انگار تلافی همه عالم رو باید سر همین آدم درآرم...دلم میخواد بمیرم...همین 

 

و در خونه رو که باز میکنم دختر جوانی که دلم پیشش جا مونده و براش نگرانم دختری که جسارت داره راهی رو خلاف مسیر آب انتخاب کنه و از خواسته های جسمانیش دور نشه - منصور که همسرش رو دوست داره و به بچه هاش عشق میورزه ولی همسرش سرده و اون نیازهاش رو باید بیرون خونه تامین کنه - زن سرد مزاجی که دو قلوهاش جونش رو به لبش رسوندن و خوب چه کار کنه تمایلات جسمانیش کمه - زندگی هایی که ویران میشه چون ما بلد نیستیم به هم بگیم از چی لذت میبرم چی من رو هیجانی میکنه چطوری سک س متنوع داشته باشیم....- میترا زن دومی که در بدترین شرایط روحی و جسمی الان تنهاس - نوزاد دختری که در راهه و میاد که ببینه معنای ناب جنگل چیه - حسین که این روزها عامل اصلی بیتابی های منه .. او که فقط خودم میدونم و خودم که چی میخوام بگم و نمیگم - و سحر زنی تنها در آستانه فصلی سرد که این بار تصمیم داره سکه رو برگردونه و با خدا یه شوخی حسابی کنه پشت در جا میمونه.... 

امشب شب یلداس نبات ...بگو هوراااااااااا 

و میخندم و ذوب میشم تو خونه ای که دلم میخواد گرماش رو با همه وجود ببلعم... 

خدایا من تو این خونه چققققدر خوشبختم...این روزها بی شک بهترین روزهای زندگی منه... 

و 

 

والسلام...

نظرات 35 + ارسال نظر
مامان رهام چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:35

خانومی چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:39

به نظر تو یک آدم هرچقدر و هر قدر که مشکل داره یا نداره میتونه با یک فرد که زندگی داه و به قول خودش زندگی خوبی هم هست همخوابی کنه؟
میشه این آدم رو دوست داشت؟
میشه گفت آدم خوبیه؟
من به دین و مذهب کاری ندارم چون اصلا آدم مذهبی نیستم ولی اخلاق چی؟ وجدان چی؟ کدومش این این کار رو تائید کرده؟
این خانم اگر خودش زندگی رو به راهی از نظر مالی نه ها از نظر خانوادگی با همسرش داشت ولی سردمزاج بود این کارو از همسرش با زن دیگه ای قبول میکرد؟
او زن دوم دکی هم اگر الان اینقدر زجر میکشه چون روی اشیونه کس دیگه آشیونش رو ساخته.
و تو با همه مشکلاتی کهداری نمیشه با اونا مقایسه بشی.میدونی چرا؟
ما ههممون تو زندگی مشکلاتی داریم از مریضی بگیر تا مسائل مالی یا اختلافات خانوادگی ولی باهاشون میجنگیم همو طور که تو برای داشتم نبات و حفظ سقف بالای سرت جنگیدی ولی اونا نجنگیدن به دم دست ترین راهها دست انداختن.باعث نابودی زنگی کس دیگه میشن و برای هزار و یک دلیل دارن
این هرگز بخشودنی نیست.هرگز حتی در اوج بدبختی

گل بانو چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:44 http://www.zizigolbanoo.blogfa.com

بغض کرده ام!نمی تونم و نمی خوام قضاوت کنم و مثل خانومی حکم بدم!!!
ای کاش ما آدما با همدیگه روراست بودیم! یا حداقل با خودمون! اینهمه مغرور نبودیم! (دوتای آخری منظورم اموات بود!)
مدتیه برای رسیدن به یه نتیجه و منطق برای خودم در جلساتی تحت عنوان انسان شناسی شرکت می کنم! روانشناس و فیلسوف و اسلام شناس و ...همه جور آدمی هستیم! من با این مقوله اخلاق نمی تونم کنار بیام! و ارتباطش با شرع و قانون!!!!!
...دلم می خواد یه دل سیر با هم حرف بزنیم! این حصار کلمات گنجایش اونچیزی که می خوام بگمو ندارن!
بگذریم! ... عزیزکم! خواهرم! قوی باش! همه چی به خودمون بستگی داره! و به احتراممون به همدیگه! احترام به آزادی همدیگه!!!!

یادت باشه من همیشه همیشه برات دعا می کنم که شاد باشی. سلامت و قوی.

مرسی عزیزم.
منم دلم میخواد تو اون کلاسا باهات شرکت کنم و با هم درباره ش حرف بزنیم..میشه ؟؟؟

دوست چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:06

سلام
ضمن خسته نباشید او تشکر
ایا درخواست من در پست قبلی شما رد شد؟

خیر

اگر اشکالی نداره اسم استاد رو نمیگم...
چند موسسه که ایشون اونجا کار میکنند رو معرفی میکنم ..شما میتونید تشریف ببرید خدمات موسسه ها و کلیه اساتید و دوره هاش رو ببینید و ازون به بعد صلاح مملکت خویش خسروان دانند...
جسارتا فقط نمیدونم چطوری اسم موسسه ها رو به عرضتون برسونم.
را ه ارتباطی بنده با شما قطعه کاملا.

رفتم به سایتی که فرمودید. شوکه شدم. باورم نمیشد همچین خواننده خفنی داشته باشم...
میگم من حرفای استاد رو از برم...میخواید خودم بیام درس بدم پولش نصف نصف؟؟؟!!!!....

بهاران۱۳۵۶ چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:48

سحر عزیز....اگه مثل بقیه بگم بخاطر صداقت کلامت خواننده روشن شدم(خیلی وقته خاموشم از خرداد) و الان برات می نویسم تکرار مکرراته..اما خوب راسته بنابراین می گم!... واقعا درک می کنم اون منصور و اون سحر رو...چون دیدم..نه اینکه فقط چون شنیدم یا واقعیته...می دونم یعنی چی...اما بعضی از ما همش دلمون می خوا فقط بقیه رو محکوم کنیم و یا مثل خانمی حکم بدیم که اخلاقیات و وجدان و خدا و ....نخیر اینا وجود داره و زیر گوشمون اتفاق می افته و تو انتخاب شدی که به قول خودت خدا باهات از این شوخی ها بکنه ..بگرد دنبال پیامش..

در ضمن من کلا خیلی مبادی آبادم تو صحبت اما نمی دونی چه حالی می کنم ؛تو؛ فحش می نویسی...

ممنون به خاطر اینکه برام نظر گذاشتی عزیزم.
و ممنون به خاطر همه حرفهات....

دوست مبادی آدابم کار خوب رو شما میکنی...من اصولا کار بدی میکنم دری وری میگم..کاره دیگه یهو میگی ای سگ تو روحت برینه دکی که نمودی منو...بعد یهو میبینی دکی پشت سرت داره بات میاد تو اتاق....

رهگذر چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:58

سلام سحر خانوم
می‌گن دورانی که آدم جدا میشه تا یک سال اگر اشتباه نکنم خیلی دوران سختیه وقتی به آدم خیلی فشار می یاد دنبال یه راه فرار است ولی معمولا آدمها با توجه به شرایطی که داشتن و براشون پیش اومده ممکن است تو راهی که انتخاب می‌کنن دچار اشتباه بشن من نمی‌دونم این چقدر درسته! باید راجع بهش تحقیق کرد و اگر درست بود به نظرم بهتره که با یه سری چیزهای دیگه این دوران را سپری کرد و بعدش راجع به تصمیمات بزرگتر اقدام کرد....
من این تجربه رو نداشتم و نمی‌تونم احساس شما رو خوب درک کنم و شاید نظر دادنم زیاد کار درستی نباشه (من بیشتر خواننده وبلاگت هستم و شاید تعداد انگشت شماری نظر داده باشم ولی بعضی وقتها سکوت رو جایز نمی‌دونم) این هم از اون پستهایی بود که سکوت رو جایز نمی‌دونستم....
امیدوارم که بتونی بهترین راه ممکن رو انتخاب کنی.

زن بابا چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:26 http://www.zanbaba88.blogfa.com

حالا خودم کم دیوونه شدم نگران تو هم هستم .

خانومی چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:28

من به گفته بعضیا که گفتن حکم ندادم من نظرم رو گفتم.درسته همه اینا در کنار ما و زیر گوش ما داره اتفاق میفته ولی شمایی که میگین حکم ندین و ... آیا اگر این شرایط برای خود شما خود خودتون یا اگر ازدواج نکردید مادرتون و هر عزیزی که دارید پیش بیاد باز هم روشنفکرانه میگید این مشکلت هست و زیر گوشمون اتفاق میفته و ...
نخیر هیچکدومتون تاب نمیارید
اون خانم هم درسته مشکلات زیادی احاطش کرده و شاید در بدو مشکل اون مقصر نبوده ولی الان این راه رو انتخاب کرده.
به خدا و انون و هیچ کدوم کار ندارم اخلاقیات اون چیزیه که من و تو رو به زندگیمون مقید و پایبند میکنه که آشیون کس دیگه ای رو دستخوش تغییر نکنیم همونطور که خودمون دوست نداریم آشیانمون به واسطه یک همجنس دیگه ویرون بشه
این شعار نیست حکم دادن هم نیت اینم واقعیت زندگی ماست

فرناز چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:39 http://www.mochaleokhis.blogfa.com/

امروز بعد از چندماه خاموش بودن می خوام بگم درسته مشکلات تو را ندارم ولی لحظه به لحظه بهت سر میزنم و با غم و شادیت غمگین و شاد میشم. همین

امیر چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:14

سلام بر بانو سحر هوگو
می بینم که باز هم الطفات فرموده و با متنی جالب ولوله ای در دوستان بوجود آورده ای...
آخه من چیکار کنم که تو آدم بشیییییی
هاااااااااااااااااا
خودت بگو
می کشمتتتتتتتتتت

حالا چرا هوگو؟؟؟
باز که تو نوفهمی من نوفهمم...

چرا بکشیم حالا؟؟؟؟
چه کار کردم مگه...
چه خبط و خطایی کردم که از آدمیت به دور بوده؟؟؟؟
راستی ممنون بابت متن کامل اون شعر...
عجب خفن بود
از روش بلد نبودم بخونم...

قندک بانو چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:23 http://manozebeliii.blogfa.com

من الان کاملا باورم شد که به قول خودت . خدا باهات شوخی داره

محرمانه(الیا) چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:01 http://offtherecord.persianblog.ir/

هنگ کردم... همین

ساحل پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:18

پس چرا بعضیا رو جواب دادی مگه نگفتی جواب نمیدی؟؟
راستش حرفم نمیاد یعنی نمیدونم چی بگم همینقدر میدونم که خیییییییییییلی چیزا رو نمیدونم...
ارزو میکنم خدا به هممون بینش عطا کنه...همین

ماهی خانوم پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:32 http://mahinameh.blogsky.com

به نظرم قبل نوشتن این پستت قرصاتو نخورده بودیا سحر جون!

مریم یادگار پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 http://maryam-yadegar.blogspot.com

دلم گرفت بعد از خوندن این پست سحر جون.نمی دونم چرا... انگار یه جورایی نگران شدم.لعنت به این جامعه ایران واقعا لعنت. که از هر چی آدمه داره ... می سازه. تا اونجایی که من می دونم اینجا از این خبرا نیست. یه جورایی صاف و ساده ترند همه. همه تکلیفشون معلومه. همه چیز رو می تونی ببینی و پنهانی هیچ چیز نیست هیچ چیز!
راستش می خواستم بگم زیاد خودتو نگران کسی نکن عزیزم. راه خودتو برو . اگه عشقی پیش اومد که خوش اومد. خودتو آروم نگه دار عزیزم. همه جور آدم هست. من رفتار اون آدم رو نپسندیدم اصلا.

فاطمه پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 http://zarj.blogpersia.com/


عزیزم برات نگرانم نمیتونی کارت رو عوض کنی از دست این اموات راحت شی
به سحر بگو خیلی مراقب خودش باشه. بعضی مردها خیلی موذی هستن و همیشه راست نمیگن. کلا خوشیشون از همه چی براشون مهمتره.

ماه تابان پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 http://yavashaki-89.blogfa.com

سلام.تازه اومدم اینجا.با خوندن پستت فکرم بهم نهیب زد.میدونی من خودم اند سرد مزاجم.یه روانی دیوونه که وقت سکس که میشه انگار جونم و میگیرن.بارها به همسر مهربون و همیشه عاشقم گفتم برو زن بگیر و با اون هر کاری داری بکن.ولی نمیدونم اگه واقعا این کارو بکنه من چیکار میکنم.عاشقش نیستم ولی خوب زندگیه دیگه.غرورم چی میشه؟همسرم خیلی مرد خوب و خانواده دوست و مهربونیه.ولی اگه یه روز بشه منصور؟من واقعا باید چیکار کنم؟

عزیزم
گاهی خیلی زود دیر میشه...
این یادت نره.

و اون روز حتی اگر همه عالم و ادم بگن که شوهرت و سحرنامی مقصرند من میگم بیشتر از اونها خودت مقصری.
چون لذتی رو که خدا تو و جودت گذاشته رو ندیده میگیری و اسم خودت رو میذاری سرد مزاج...
استاد کلاسهای کارگروهمون معتقده انسان بی میل به سکس وجود نداره...مثل اینه که بگیم بعضی آدم ها گرسنه نمیشن.تشنه نمیشن..میشه مگه ؟؟؟؟
خیلی حرف ها دارم که باهات بزنم...
به اینجا خوش اومدی...

شیرخان پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://sheerkhan2.persianblog.ir

سلام دوست من !
در مورد پاسخ ندادنم ، به حساب بی ادبی نذار !
بذار به حساب این که حال و حوصله بحث و کل کل ندارم !
در مورد لینک هم ، برای ما باعث افتخاره دوست من !
از خوندن مطالبت لذت میبرم ، بدون تعارف !

ساحل پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:11

کلییی حال میده نمیتونی جواب بدیا...
تصور کن سحری که دندوناشو به هم میفشاره کلی جواب تو دلش قلمبه میشه اما نمیتونه جواب بده..اخ جون

نمیتونم که البته میتونم ولی نمیدم (جواب منظورمه)
هر چه فریاد داری بر سر این شیرخان بکش...
وبلاگ اون رو که خوندم به این فکر افتادم که بی خیال جواب به کامنت شم..اینجوری تندتر آپ میکنم...ضمنا از خونه هم تلاش کردم. وبلاگت باز نشد ساحللللللل
یه فکری واسه کم سعادتی من بکن....

صبا پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:49 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سحرجان قضاوت نمیکنم امااصلاًلازم نیست خودتوشبیه کسانی بدونی که هیچ شباهتی به توندارند
--------------
به روزم

بهاران۱۳۵۶ پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:37

سحر جان و دوستانی که کامنت می ذارن...فقط خواستم بگم نباید همه چیز رو سیاه یا سفید دید و مرزبندی دقیق کرد...مثلا منصور بده چون رفته با سحرنامی و آخی بیچاره زنش ..داره معصومانه بچه بزرگ می کنه....خیلی وقته همه چیز را خاکستری و بینابین می بینم...با مطلق گرایی مخالفم..همه چیز نسبیه

فاطمه اورجینال پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:41

دارم فکر میکنم چقدر خوبه که تااین حد توی جامعه نیستم...
درصد حساسیت من به این قضیه ها انقدر زیاده که شنیدنش مدتها بهمم می ریزه...
ممکنه منم محکوم بشم به قضاوت ولی حرفهای خانومی رو خیلی خوب درک کردم و تادرصد زیادی هم باهاش موافقم...
---
که چی مثلا بی نمک؟!یعنی ازاین به بعد نمیخوای جواب کامنت بدی؟!خب اینجوری که مااگر بریم جلوی آینه حرف بزنیم سنگین تریم!!هیش!حالا یه مدیر نمونه شده چه کلاسی واسه ما میذاره...اصلا جواب نده...به درک!منم کامنت نمیذارم...اونم به درک!
یه یه یه یه یه!

دین دین دین
من غلط کردم گفتم جواب نمیدم .... تو هم غلط تر میکنی کامنت نداری...
هم اکنون بین عروس و مادر شوهر آشتی برقرار شد ایا؟؟؟؟

سر جدت با من قهر نکن..من حوصله یدک کشیدن عنوان در پیت مادرشوهر فولاد زره را ندارم....

آشتی ؟؟؟؟؟؟

خلیل پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:39 http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. خدا با کسی شوخی نداره. آدم ها وقتی تکلیف خودشان را روشن نمی کنند، وقتی گرفتار محیط دودوزه بازی هستند، دچار شوخی های آن می شوند. می دانی " شوخ " در لغت یعنی چرک، کثافت. همه گرفتار زندگی چرکین هستند. هر وقت توانستیم تکلیفمان را روشن کنیم، آنوقت از گیر این همه چرک راحت می شیم.

محمد پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:14 http://mohamed.blogsky.com/

فقط بغض کردم سحر!فقط بغض...
چقققققدر حرف دارم باهات دختر
آروم باش.آروم باش سحر جان.به خدا تو زندگی قرار نیست اتفاق خاصی بیفته!
به چی فک میکنی سحر؟ منم جات بودم وارد بازی اموات نمیشدم. چرا جوابش رو میدی اصلا. چی دارم میگم اصلا...

دوست داشتم تو این شرایط برادرت بودم ...

از دیار نجف آباد پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:38 http://fromnajafabad.wordpress.com/

چون نتونستم همه ی داستان رو خوب خوب درک کنم؛ بهتره هیچ نگم جز اینکه.... گاهی مواقع باید نگاه کرد که چی پیش میاد.... هرچه باشه عشقه.

در ضمن آرزوی روزها و شبهایی پرخاطره و یلدایی برایتان دارم.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

امیر علماء پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:08 http://www.vlife.ir/

خوشم میاد این اموات تو همه پستات یه نقشی داره!

خاتون پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:20 http://khatoonaz.blogfa.com

خسته ام...تنهام...شاید کمی هم پریشونم
چرا زندگی ما زنها اینقدر شبیه به همدیگه است
خدا داستان هممون رو از رو یه سناریو داره اجرا می کنه فقط شخصیتهاش عوض میشن
به من هم سر بزن...ما همه مثل همیم

یلدا جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:06

سحر عزیزم به دور از هر قضاوتی بیشتر مراقب خودت و اطرافیانت باش
عزیز من بعضی دوستی ها دوستی خاله خرسست
هر چند شما خودت حواست کاملا جمه من مثل این مامانا که مدام یادآوری میکنن تکرار مکررات کردم

مرضیه جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:04

به به!چه خبره اینجا!
سحر بانو از یه زاویه دید جدید!!
بیخیال خواهر!
تو چرا این روزا شدی زینب ستم کش!!
جدا بیخیال!
مگه ما آدما کم بدبختی داریم که بدبختیای بقیه هم بیاد روش!
تو این دوره زمونه واسه زندگی کردن وزنده موندن باید بشی سیب زمینی!
اگه مایل به سیب زمینی شدن هستید با اینجانب تماس بگیرید!
مشاوره وکلاس رایگان!
صد در صد تضمینی!
------
در مورد مسائل مثبت ۱۸ هم من نظر ندم بهتره!
کلا من و فاطمه در این زمینه ها خفن قاط میزنیم!
------
إ إ إ إ إ إ !!!!!!!!!!
سحر جدا واست متاسفم!
عروس قحطی بود؟؟؟؟!!!!!!!
دختره خودشو انداختا!!
بیچاره نکن خودتو و پسرتو!
(من همیشه میگم بیچاره فامیل شوهر این فاطمه! توانایی داره ظرف سه سوت همشونو بشوره،پهن کنه تو آفتاب! )
------
این قضیه جواب ندادن چیه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

والا من بی تقصیرم...
خودشون بریدن دوختن پوشیدن لااقل نمیپرسن بهمون میاد یا نه ؟؟؟؟؟
به کسی نگیااااااا....این دوسجونت از همون اول گربه رو کشته...گفته اگه مامانت حرف اضافه بزنه نه من نه تو..اینه که پشم وپیل کلاهه ریخته رفته پی کارش....

قضیه جواب ندادنم همینیه که ملاحظه میفرمایید....

خانم هویج جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:06 http://hawijfamily.danagig.ir

چی بگم دختر؟
خیلی ناراحتم واسه ناراحتیت. کاش خدا به من و تو یه برادر داده بود. شاید همه چی یه طور دیگه میشد

دوست بانکی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:28

سلام بر خانم مدیر
اگر کانال معرفی شده مناسب نیست لطفا خودتون کانال مناسب رامعرفی کنید
خدایش با مدیران خانم کار کردن حیلی هم شیرینه هم جالب

سلام از بنده است
مناسب که هست . فقط اگر لطف کنید ایمیلتون رو بدید خیلی بهتره.

الان اینی که فرمودید تیکه بود آیا...فحش بود آیا...تعریف بود آیا...چی بود آیا؟؟؟؟؟
راستش آدمای زیادی با عنوان یه دوست.دوست .دوست شما و اینجور چیزا واسه من پیام میذارن ...
اینه که جدا نمیدونم کی به کیه...
خلاصه عنوان دوست بانکی بهتره...به جاتون میارم...

سمیه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 http://datoshu.persianblog.ir/

اینها چه ربطی به مسخرگی خدا داره سحر جان کار خود بنده هاست . مثلا اون یکی سحر چرا باید بره دنبال یه مرد زن دار به اون چه که اون در مورد مسائل جنسی ارضا میشه یا نمیشه
یا خود تو که میگی در کارت موفقی می دونی چقدر آدما هستند که حسرت موقعیت تو رو می خورن در 27 سالگی مدیر کارآمد و لایقی باشی باید خدارو شکر کنی

کوچولو عیسی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:59

سحر نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم بدجور نگرانتم
سحر سحر سحر کاش واقعا مادریم را قبول داشتی
کاش مادرت هم از آشناییت با سحر اطلاع داشت
سحر با نظر خانومی موافقم بابا ما داریم کجا میریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا اخلاق تو زندگیمون داره روز به روز بی رنگ میشه
سحر اون سحر چیزی از وجدان تو وجودش مونده اون هنوز مطمئن نیست کرش درسته !!!!!!!!!!!
سحر شاید خدا باهات شوخی کرده که دستش را بگیری
سحر شاید خدا میخواد تو بشی مامان اون سحر
سحر تو رو خدا به چیزای دیگه هم فکر کن
سحر اگه منو و تو تو زندگیمون هزار نیاز داریم که بیجوابه راه های دیگه ای هم وجود داره
سحر شاید از این نظرم بدت بیاد اما نزار نوگرایی باعث بشه خیلی از بی اخلاقی ها هم برات بی قضاوت بمونه
قبلا هم بهت گفتم بی اخلاقی بی اخلاقیه هر جای دنیا که باشی با هر دینی با هر مذهبی
سحر تو ماهواره میبینی تو داروخانه ها الان هر جا که میری داروهای مکمل جنسی خانمها آقایان به نظر تو منصور هیچ راهی نداره برای گرم کردن زنش ؟
به نظر تو جور سردی زنش را باید یه زنه دیگه بکشه ؟
و از همه بدتر به نظر تو این زن باید جور سردی همه زنا را بکشه ؟
سحر تو همه اینا رو میدونی
سحر تمام بدنم یخ کرده میلرزم میترسم از این مدل نوشتنت میترسم
سحر یه متنی هست میگه مواظب گفتارت باش که کردارت میشود مواظب پندارت باش که نمیدونم چی چی میشود
مواظب خودت باش جان مادر (اینو از ته ته دل گفتم)

و در مورد شوخی با خدا دختر آدم با گنده تر از خودش در نمی افته اینجوری نوشتم که به نوشتن و گفتنت بیاد
آخه بنده خدا من و تو که میدونیم خدا بخواد حالمون را بگیره سه سوت رو هواییم باهاش سر شوخی نداشتیم باهاش در نیفتادیم اینه حال و روزمون خواهشا این مورد را هم بی خیال شووووووووووووووو

ساحل شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:29

سحر پست اخر اینو بخونش امروز/ اینجام که نمیشه انگلیش نوشت برو وبلاگم لینک زنانهترین اعترافات حوا رو باز کن بخون بری یااااااااااااااااااااااااااااا

رفتم.
خوندم...
امروز هر چی هر کجا آدرس بدی میرم میخونم...
امروز قاطیم...
یه کوت کار نکرده دارم و تصمیم دارم تا آخر وقت فقط بچرخم تو نت...
تلفن تعطیل...کار تعطیل...فکر تعطیل..حرف تعطیل...
فقط نت آزاد....

جودی آبوت سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 http://sudi-s.blogsky.com

سحر جان .گلم آروم باش فدات شم . انقدر چیزای بد تو دنیا زیادن که فقط باید بهشون فکر نکنی
به خودت فکر کن و به آرامشت بووووووووووووووس

به خودم و آرامشم...
چه واژه های غریبی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد