تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه ۵

یه تیکه تند تند مینویسم چون با هستی قرار دارم بریم بوستان خرید 

مشکلات یکی دو تا نیستن که . ۱۳ خرداد روز مادره هم باید از طرف خودم کادو بخرم هم از طرف نبات زعفرونی که همه زحمتشو مامانیش میکشه. ۲۱ خرداد تولد هدی است و ۴ تیر روز پدر... 

فصل گرما هم شروع شده و آقای نبات خان شکلات خان (اسم جدید نبات زعفرونی) یه سری لباس خنک لازم دارن . فلذا من بیچاره همین روزهاس که یه اطلاعیه بدم  خونه تمییییز میکنیم.... جارو میکشیییم.... بچه نگه مییییداریمممم... مامانتونو بهشت زهرا میبریییییم... .

دیروز هستی گور به گور شده زنگید گفت از اداره بریم بستنی بخوریم. بنده در گرما یک ربع تمام دم در بستنی فروشی اسکل بودم چرا؟ چون آقای بستنی فروشی گفت بستنیمون هنوز حاضر نیست. زنگیدم دیدم هستی مونده تو ترافیک کرج به خاطر بازی پرسپولیس و خلاصه که دست از پا درازتر له له زنان گز کردم تا خونه 

هی شیطون وسوسه م کرد برم تک خوری کنم یه بستنی ساندویچی چیزی بزنم تو رگ. اما بر نفس خبیث کیوونی فائق اومدم و خسته و کشته رسیدم خونه. 

مامان با جدیت تمام مشغول دیدن سریال فرار از زندان بود. من ازش عقب تر بودم . ناگزیر یه کم باهاش دیدم که از بخت بد سارا تانکردی مظلومانه کشته شد و حالم رفت تو قوطی. 

 یه کم با نبات سر و کله زدم تا خوابید. 

ناگهان آن اتفاق خوب رخ داد 

جی جی جی جینگ...(به قول خاله شادونه-حسین عاشق این کارشه)

 

 

اتفاق خوب این بود که هستی وارد شد با ۳ تا ظرف بستنی شکلاتی 

و برق شوق جهید تو چشمای من... جدا گاهی فکر میکنم نبات زیر دست ننه به این شکمویی چرا اینقدر بد غذاس؟؟؟ 

خلاصه که در نهایت شادمانی بستنی خوردیم و درباره کادوی روزمادر حرفیدیم. 

بعد زنگ زدیم به زری که از راه دانشگاه سمبوسه بگیره و باز شاد باشیم(ببخشید دیگه ما جز خوردن تفریح دیگه ای بلد نیستیم) 

و تا زری بیاد تصمیم گرفتیم بخوابیم تا اومدیمبخوابیم صدای خاطره تعریف کردن و اد بود کردن نبات بلند شد. خودمو زدم به خواب و آرزو کردم مامان دلش بسوزه بیاد در اتاقو ببنده ما یه چرت بزنیم. 

اما هیهات مامان و نبات با هم اومدن 

آرزومو که به مامان گفتم مامان کلی خندید و نبات رو برد. 

من و هستی اندکیمون شد ۱ ساعت 

۷.۳۰ پا شدیم و من تا چشام واشد گفتم هستی پس سمبوسه چی شد؟؟؟؟ 

کاشف به عمل اومد که ساندویچیه بسته بوده (روز روز دماغ سوختگی بود کلا) 

اما خوب روی ما زیادتر ازین حرفاس 

مامان ایناکه رفتن پردیسان زری و الهه اومدن و ما بدو زنگ زدیم یه جای دیگه واسمون ۴ عدد سیب زمینی آوردن + ۲ تا ژامبون تنوری و تا اون وامونده برسه مامان اینا اومدن و ۳ شد حسابی 

 

شب هم فرار از زندان دیدیم و لالا 

امروزم خبر زیاده 

فردا میگم

نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:52

بی شـَلـَف
می تونی بگردی پیدام کنی
خنگی که تا حالا نفهمیدی

خنگ ننه ته رهام خاله
من والا با این تحریم لینکی که ننه ت کرده ما رو (یعنی گفته حق ندارید منو بلینکونید ) صبح تا شب داریم دنبال تو و ننه ت میگردیم...
کلا جیگری دیگه دست خودت نیست...

یه دوست سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:42 http://justmylife.persianblog.ir

سلام
بالاخره پیدات کردم!
دختر مردم از بس سرچ کردم حتی به مامان عیسی هم گفتم اگه خبری ازت داره بهم بگه که نگفت! ولی چون بنده به شدت کاوشگر ( شما بخوانید فضول) هستم یافتمت!
وقتی فیلتر شدی خیلی ناراحت شدم!

سلام گلک
عاقبت جوینده یابنده بود
عاقبت فضول(همون کاوشگر) برنده بود
مامان عیسی در یه مسابقه شرکت کرده بود که مجبور بود خودشم بگرده و منو پیدا کنه . این بود که احتمالا وقتی من یافته شدم دیگه فکر کرده تو هم منو یافته نمودی۰چون منو لینکونده


مرسی جدا. خودم نمیدونی چقدر ناراحت شدم
حالم هنوز از تو قوطی درنیومده

دوست عسلی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:54

سلام
خسته نباشید
دائم بهت سر میزنم
فعلا که وقت خوردنه تا ببینیم بعدا برای رژیم چه برنامه ای داری ضمنا یادت باشه که باید از خوردن زیادی هم پرهیز کنی اخه چاقی بد دردیه .
تونستی بازم سفر برو برات خوبه مخصوصا ...
موفق باشی

ممنون
همیشه همیشه همیشه شرمنده محبتا و خوبیاتم
فعلا رژیم رو بوسیدم گذاشتم کنار
اما شنبه وقت دکتر تغذیه دارم
البته رژیم رو از هفته دیگه میگیرم
چون آخر اون هفته میخوام برم سفر و سفر بی خوراک به درد سگ نمیخوره
ایندفعه بیام ولایتتون منو ببینی دیگه مانکن مانکن شدم...

مهدی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:32 http://spantman.blogsky.com

آخ جون خوبت شد تنها خور نامرد
چیجوری هوس سمبوسه جنوب می کنی بدون من؟

بفرمایید واسه خودتون پپسی باز بنمایید!!!
شما سمبوسه جنوب طبخ بفرمایید اونی که نیاد بخوره...

دختر ماه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:46 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

مرسی که سر زدی عزیزم.کاش آدرس اون وبلاگ فیلتر شده رو هم میذاشتی!

خواهش دارم .
میگم چه اسم لطیفی داره عنوان وبلاگت
اینم آدرس وبلاگ فیلتر شده خدابیامرزر:
sf22761.blogsky.com

مامان عیسی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:07

ما رو باش فکر کردیم میخوای در حقمون کار خیر بکنی نکنه کفگیرت خورده ته دیگ مامانمونو بهشت زهرا میخوای ببری هاهاها
وقت کردی یه ذره به خودت برس سحر جون گشنه نمونی نه این که بچم شیر خشک میخوره باید مامانش حسابی قوی باشه
امروز مود متلکم گرفته
من میخوام برم بهار زود باش بیا این پست را بخون قرار بزاریم امروز بعد از ظهر بریم بهار یه جا رو میشناسم لباس تو خونهای خوب داره هر تکه ۱۵۰۰ نخی و خنک و عالی
من حدود ساعت ۲.۵ اونجام
قربون این نبات زعفرونی قرار بود عکسش را بزاری
آی گفتی من و بابام کادومون را پیش پیش خریدیم و الان داره مورد استفاده مامانجون قرار میگیره
تو فکرم از طرف عیسی چی بگیرم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه دیگه بازم نوفهمیدی
به کفگیر ربطی نداره
میخوام خودمو قالبت کنم بشم . دارم به هر دری میزنم تا دلتو به دست بیارم
آی آی آی آی
منو با مامان یلدا عوضی گرفتی اول صبحی هی تیکه بارم میکنیاااااا

یه چیز میگم به کسی نگو
من بلد نیستم تو وبلاگ عکس بذارم...
به دادم برسین

ای ول
چی خریدی؟؟/ کم کاری میکنی خبر نمیدیا....

از طرف عیسی یه دختر خوشگل واسه خودت بخر
اسمشم بذار سحری

غزلک چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 http://golemamgoli.blogsky.com/

من هم نبات میخوامممممممممممممم

چند وقتشه؟؟

میخرم واست...

متولد ۱/۱/۸۸ می باشد.

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:30

من ۶ ماهه هم یه چیزایی برات نوشته بودمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگه گفتم ننوشتیییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ننه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:46

e e e e e
شناختی منو سحر جان؟!!!!!
هان زبون دراز پر رو
هنوز صدقه سرم برنامه داشتم واست

کی؟
من؟
نه!!!
تو کی هستی؟؟؟؟؟؟

برنامه رو ادامه بده بی شلف
باش حال می کردم

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:47

راستی اینجا دیگه لینکم کن
با همون اسم مخفی پسر
فعلا رخصت پهلوون

تو رو خدا؟؟؟؟؟
خوش خبر داشتی داداش
نمیدونی چه داستانی داشتم تا هر روز بهت سر بزنم

مامان عیسی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:10

برو وبلاگ عیسی را ببین

چشممممم

خانومی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://khanoomi.blogsky.com/

نه بابا این همه تعریفی هم نیست

خوب ما همدیگرو نمی شناختیم منم همچین گ..ز پیچ میشم تو این مواقع اصلا نمی دونم باید چی کار کنم حالا رفتم سر قرار طرف رو چجوری بیابم ولی اون اومد جلو گفت شما با کسی قرار دارید
خوب دیگه اونقدرم خنگ نبودم که نفمم چرا این سوالو کرده
ولی اگر خودم زودتر میرسیدم عمرا جز زدن اس ام اس راهی به نظرم نمی رسید

ببین راستی تو زیاد میای سمت خونه ماها ( بوستان ) ی نشونی بده شاید یافتمت !!

من سحر هستم ۲۶ سال و نیمه از تهران

نشونی سر راست تر اینکه غالبا با هستی تو مغازه ها در حال دعوا کردنیم. هستی معتقده سلیقه من جینگوله و من معتقدم اون دلمکرده و افسرده س . چون یا میگه سفید بخریم یا مشکی. بر عکس من که سلیقه م گل من گلیه...

نشونی بیشتر هم بخوای باز میدم خدمتتون

مامان عیسی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:03

عکس گذاشتن کاری نداره عزیز
ما هم یه روز بلد نبودیم
مراحل کار را برات میگم
۱- باید حجم عکست را کم کنی برای این کار از منو استارت - آل پروگرم - مایکرو سافت آفیس - آفیس تولز - مایکرو سافت آفیس پیکچر منیجر را باز میکنی .
تو این برنامه از منوی فایل - اپن - عکس دلخوات را باز میکنی .
بعد از منوی پیکچر (نوار ابزار ) گزینه کمپرس پیکچر را انتخاب میکنی
یک صفحه جدید باز میشه سمت راست صفحه یک سری گزینست از بین آنها وب پیج را انتخاب میکنی و بعد OK
عکس جدید را در یک جای دلخواه ذخیره میکنی
2- وارد یک سایت اپلود عکس میشی مثل http://www.irupload.ir/
http://www.img98. com/
www.picofile.com
اونجایی که بروز نوشته کلیک میکنی و آدرس عکس را میدی و بعد آپلود را میزنی
یه آدرسی بهت میده که با www شروع میشه اون را کپی میکنی (البته سایت ها چندین ادرس مسدهند که سایز عکس در اونها کوچیک و بزرگه باید عکس با سایز متوسط را انتخاب کنی )
3 - تو بلاگ اسکای قسمتی که متنت را مینویسی جایی که میخوای عکست نمایش داده بشه کلیک کن بعد از منو ابزار بالای کادر متن یک ابزار هست یه مربع توش یه درخته موس را که روش نگهداری مینویسه درج عکس و تصویر روی اون کلیک میکنی یه کادر دیگه باز میشه تو اون کادر یه جا نوشته آدرس اون آدرسی که کپی کردی را پیست کن اینجا
همین
ولی به جای اینکه از اول تا اخر بخونی بعد بگی سر در نیاوردی
برو اول عکست را انتخاب کن و بعد مرحله به مرحله کارایی که گفتم انجام بده
زود باش منتظرم

ازونجایی که هر چیز زکاتی دارد و زکات علم انتشار آن است این کامنت را انتشار میدهم تا به خدا بی حساب شوم

با تشکر از مامان عیسی

خیلی معلم توپی هستی
حرف نداری خدا وکیلی

مامان عیسی شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:49

عکس عیسی نوش جونت امیدوارم تونسته باشی به طور موفق آمیزی از این آموزش استفاده کنی
یک نکته هم خدمتتون عرض کنم که زکات این آموزش گذاشتن عکس حسینه
پس
زود باش زکاتت را بده دارم هلاک میشم از فضولی اینکه این گل پسر را ببینم

تاریخ کامنتت امروزه...
اعظم جون من ۴ شنبه عکس حسین رو گذاشتم
تو خوابی یا من دارم خواب میبینم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد