تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

این یک تکه نیست - من دارم تمرین میکنم عکس گذاشتن رو یاد بگیرم

 عیسی این ننه ت ترشی نخوره یه چیزی میشه... 

 

 

 

 

 

رهام اگه بدونی چقدر این عکستو دوست می دارم.... 

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
خودم چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:27

ببخشید دوستان
خودم از اینکه یاد گرفتم عکس بذارم ذوق زده شدم. گفتم به خودم یه خسته نباشید بگم و البته به مامان عیسی یه دمت گذم...

منظور ایشان از کلمه آخر دمت گرم بوده است
از شدتذوق زدگی است....

محمد چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:31 http://mohamed.blogsky.com/

سلام سحری
چطوری؟ اون نبات زعفرونی خوشگلت چطوره! چه خوب شد دوباره نوشتن رو شروع کردی.واقعا خوشحالم.

من این پستت رو که یه تیکه نیست به فال نیک میگیرم و امیدوارم دیگه برا هر پستت یه اسم خوب بذاری درست مثل نبات زعفرونی! و دیگه اسم پستات تیکه تیکه های زندگیت نباشه! من که بی صبرانه منتظرم ببینم این نبات زعفرونی چه شکلیه! بیشتر ازش و شیرینکاریاش بنویس!

خوبم
خوشم میاد اعتراف کردی نبات زعفرونی خوشگله

باباجون خوب من بلد نبودم عکس بذارم
حالا که یاد گرفتم وایسا ببین چه کولاکی کنم

حیف که اداره از نبات عکس ندارم
ولی مژده میدم که نبات زغفرونی کامینگ سون

محمد چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:38 http://mohamed.blogsky.com/

از اول این چند تا پستت رو خوندم. یه سوال دارم تو رو خدا اگه دوست نداشتی اصلا جواب نده.اصلا اگه دوست نداشتی این رو آپ نکن!
چرا احساس تو و محسن راجع به اتفاقات اخیر زندگیتون اینقدر متناقضه؟ بالاخره دو تا تون باید از این همه عذاب یه حس مشترک داشته باشین! چرا اون اینقدر تو رو میخواد و تو اینقدر ازش متنفری! ؟ واقعا داره همه ی اینا رو تظاهر میکنه! یعنی واقعا اصلا دوستش نداری؟ ببخشید اگه سوالم بی ربطه یا ناراحت کنندست. در ضمن من به همه ی مطالبی که قبلا راجع به محسن و اخلاقاش و رفتاراش با خودت نوشتی اطمینان دارم و همه رو هم خوندم ولی نمیدونم یه حسی داشتم گفتم بپرسم. اگه به طلاق توافقی راضی شده چرا اینقدر اظهار علاقه میکنه؟
بازم ببخشید.

بالاخره موقعش شد.
و جوابت رو مفصل دادم...

خانومی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:59

ببین اصلا عنوان رو نخوندم اومدم بگم عکس بچه مردم میزاری ما رو سر کار بذاری که بعد دیدم در حال امتحان بودی
حالا بجنب عکسای اصلی رو بزار

سعیده پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:59 http://makhfipesar.persianblog.ir/

چی؟
تبلیغ می کنی؟
تهدید می کنی؟
می خوای بترکونی؟
هان؟
خب الاغ می گفتی بلد نیستی عکس بزاری چرا ما رو اونقدر دق دادی.

والا من هزار بار به زبون بی زبونی گفتم شما دو تا پت و مت (سرکار علیه و اعظم بانو ) خنگید نوفهمید به من چهههههههه

مامان عیسی شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:47

سحر حالی کردم که نگو
ماشاالله ماشاالله ماشاالله ماشاالله ............................................................................................................................................
هزار تا ماشاالله و الله اکبر و فتبارک الله و از این حرفا به این نبات زعفرونی
بابا نبات چیه بگو الماس بگو جیگر بگو ماه
فداش بشم من خیلی جیگر این الماس خاله
اسفند براش دود کن و صدقه یادت نره من براش میزارم
در ضمن لازم نکرده بتروکونی هی عکس بزاری بچم چش میخوره یه وقت
بابا در برابر این همه زلف الماس خان باید موهای عیسی را میگفتی شوید
خیلی شبیه دختراست اصلا پسرونه نیست
اول و آخرش خیلی جیگره
بعدشم خوت منو چشم زدی من ترشی خوردم
بابا از بسکه تکه تکه میکنی من فکر کردم آخرین پستت تکه ۶ دیگه اون بالاییاش را ندیدم اصلا
خدا برات حفظش کنه همیشه سالم شاد سرحال و باهوش

بابا اینقدر ازش تعریف نکنین همچنان تحفه ای هم نیست به خدا
عکس عیسی تو رخش افتاده خوشگل میبینیش عزیزم (اعتراف میکنم اینو از همکار هستی یاد گرفتم)
کشتین منو اینقدر دعوام کردین که تیکه تیکه مینویسم.
خوب این اسم وبلاگه چه کار کنم؟؟؟؟
ببین مجبورم میکنی عکس الانشو که پسر شده هم بذارم ببینیاااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد