تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

اولین سفر مجردی

یه دزدی بی شرمانه از خاله ی نبات ( راستی ببینم خاله ی نبات خاله نبات منم میشی؟؟؟؟ البته قبلش باید از هستی اجازه بگیرم چون ایشون خیلی حساسن که تک خاله باشن.... ) 

 

زندگی بافتن یک قالیست،
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی،
نقشه را اوست که تعیین کرده !
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین!
نکند آخر کار
قالی زندگیت را نخرند؟

 

 

 

قراره با هستی زهرا الهه هدی و نبات بریم شمال 

یه سفر مجردی... 

احساسم اینه که این سفر یه نقطه عطفه و یه اتفاق ناب توش میفته... 

 

میتونه خیلی خوب باشه یا نباشه 

میتونه تجربه های بعدی رو به همراه داشته باشه یا نداشته باشه 

 

همینو بگم خیلی سخت اجازه واسه رفتن صادر شد 

از همه جهات 

 


 

 

برای این روزهایم: 

 

آرزوهای محالم کار دستم داده اند 

گاه پابند یکی گاهی تباه دیگری......

نظرات 24 + ارسال نظر
خاله‌ی نبات سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:02

زندگی بافتن یک قالیست،
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی،
نقشه را اوست که تعیین کرده !
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین!
نکند آخر کار
قالی زندگیت را نخرند؟

یه دزدی بی شرمانه!!!!
با عرض معذرت از خاله ی نبات

امیر علماء سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 http://vlife.persianblog.ir/

شعرت منو به یاد این جمله انداخت :
به نام او که حکم می کند و ما محکومیم !

فرقی نمیکنه حکم چی باشه
محکوم بودن حس تلخیه....

خانومی سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17

خوش بگذره
بهم خبر بده برات نوشتم توی هفته میتونم برنامه بذارم ۵.۳۰ به بعد فقط روزش رو قبلش بهم بگو

روزش واست فرقی نمیکنه؟

سعیده سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:25

منم از این متن خیلی خوشم اومد توی یه مجله خوندم.
جان سحر با نبات چطوری می ری سفر؟
بهش غذا چی می دی؟ مگه واسش آشپزی نمی کنی؟
این بچه چی می خوره؟
حال می کنم سخت نمی گیری
چشمم شور نیست خیالت راحت که بهت خوش می گذره

عین یه مادر مهربون!!!! هر وقت بشه واسش آشپزی میکنم هر وقتم نشه غذای سفره رو بهش میدم که خیلی فرقی نداره چون در هر دو صورت هیچی نمیخوره....
فلذا راهی نمیمونه جز اینکه در سفر مقادیر زیادی شیرخشک همراه میبرم...
سعیده جون سخت نمیگیرم اوضاعم اینه وای به اینکه سخت هم بگیرم...

ساحل سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:32

منم شمال میخوام سحر...خوش بگذرهبهت زود برگردی دلمون تنگ میشه..راستی منتظر خبرا و اتفاقای خوبیما

تو خودت ساحلی عزیزم
شمال و دریا میخوای چه کار؟؟؟

صبا سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:08 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

خوش بگذره عزیزدلم.مواظب خودت ونبات باش.مواظب همه چی باش.مواظب همه آرزوهای محالت.

آرزوها وقتی محالن شاید زیاد احتیاجی به مراقبت نداشته باشن!!!!

آموزشکده خوارزمی سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:24 http://diplom.blogsky.com

رفع مشکل مدرک تحصیلی از پایه دبستان تا دیپلم ،توضیحات نحوه دریافت مدرک دیپلم، سیکل، پیش دانشگاهی،

محرمانه(الیا) سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://off-the-record.blogsky.com/

خوش بگذره عزیزم :)

خیلی خوش گذشت
جات خالی بود.
امیدوارم به تو هم سفر خوش بگذره.

محمد سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:31 http://mohamed.blogsky.com/

سفر بی خطر!
کلی چیز نوشتم و پاک کردم .همون سفر بی خطر از همشون بهتره!

منم چند خطی جواب نوشتم و پاک کردم.
ممنون از همشون بهتره....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

سحر
سحر
کاش بتونی افکارتو ناراحتیتو پشته سر بگذاری
کم کم و مستمر
مثل خورشید که در تاریک ترین لحظه بیرون میاد کم کم ولی یک دفعه همه جا رو روشن میکنه
مثل لحظه زیبای سحر

موفق باشی

میتونم صابر
شک ندارم...

صابر رمیم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:08 http://bpencil.orq.ir

یادم رفت معرفی کنم
معذرت
نظر قبلی ماله من بود
پس مثل سحر باش

تصمیم دارم خود سحر باشم نه مثلش...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:40

برای انسان کور شیشه والماس فرقی ندارد. پس اگر کسی قدرت رو ندوست احساس نکن که تو شیشه ای شاید او کور باشد

کسی که قالی زندگی مارو نمیخره شاید قدر ما و قالی مون رو نمی دونه. نه این که قالی ما بد بافته شده باشه

درست نمیگم؟

نظر به اینکه نمیدونم شما کی هستید نمیدونم مشکل کجاست؟؟؟

ماهی خانوم سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:52 http://mahinameh.blogsky.com

سلامممممم جیگر بلااااااااااااااا
خوبی عزیز دلم؟
من مطمئنم اگه بخوای بهت خوش می گذره سحر خانومی نازنازی. کاری کن که به نبات و بقیه ی همراهان حسابی خوش بگذره و اصلا تو فکر نرو خوششششششششششششششگل خانوم! (به کوری چشم سوسن خانوم)
بخورم من اون سفر رفتن مجردیتو آتیش به جون گرفته!
مواظب خودت باش حساااااااااااابی
آره من کلی از احساساتم رو با این شکلکها بروز می دم!
دوستت دارم موفرفری من
بوووووووووس

سلامممممممممم
خیییییییییلی خوش گذشت ماهی جون
جات جدا عمیقا خالی

دیدی دیدی دیدی غلط گفتی
من موفری نیستم اصلا.... ( لابد اینم به کوری چشم آنی شرلی )

کارانا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 http://karana.persianblog.ir

سلام!
عزیزم ان شا الله که خوش می گذره با تجربه های زیبا،
عزیزم آرزو ها همیشه همینجورین
ناراحتی ؟

آره ناراحتم
دلم میخواست جریان غول چراغ جادو راست بود...

دختر ماه چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 18:10 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

منم سفر مجردی میخواممممممم البته من در خانه اولتیماتوم داده ام بسیار !!!که به زودی به یه سفر مجردی خواهم رفت!!! و کسی هم حق نه گفتن ندارد و این حرف هااااا

و منظورت رو از قسمت آخر نفهمیدم..شاید خیلی شخصی بود!!

اولتیماتومت رو سریعا بچسب...
چون بر طبق قواعد سیاسی به اولتیماتوم هم که زمان وارد شه مشمول قانون شوتینگ رو هوا میشه...

خیلی شخصی بود. آرزویی بین من و خودم.

شب نامه پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 http://shabname5.loxblog.com

سلام سفر خوش بگذره ...

ولی تو رو خدا هر جای شمال میرید بابلسر نرید دوباره خیلی مزخرفه ...

همش یه رودخونه داره ...دیگه هیچی نداره
تازه الانم که دانشگاه تعطیله میشه شهر مردگان ...

خیلی اعصابم خورد میشه وقتی هرکی میخواد بره شمال میره بابلسر ...

فکر کنم مهدی هم حتی با نظر من موافق باشه ...
نمیدونم دیگه چی بگم ...

در هر صورت هرجا هستی بهتون خوش بگذره...

والا ما ایندفعه رو مجبور بودیم بریم بابلسر
چون اولین بار بود تنها سفر میرفتیم و مجبور بودیم به دستور پدر جان بریم ویلای خودمون که از هر نظر!!! مطمئنه...

اینم بگم که ما کلا سوزنمون که رو یه شهر گیر کنه دیگه ولش نمیکنیم... چند سال پیش هم به همین شدت گیر داده بودیم به نوشهر...

ببینم مگه تو و مهدی شمال دانشجو بودین؟؟؟

حامد پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 http://hamed-iliya.persianblog.ir

کار آخر این نقشه پیدا بود.. اما چه کنیم که دور است و محال .. این هم همان خواستن اوست... ما می بافیم بی آنکه بدانیم... اما چه خوب است که حواسمان جمع او باشد و قلبمان سرشار از توکل به او............
امیدوارم که تو دنیای جدیدت شاد باشی و خوشحال و با یه دنیای قشنگ تر

من به این وضعیت اعتراض دارم...
به این بافتنی که من در اون نقشی ندارم....

اعظم شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 http://29khordad.blogsky.com

سلام
خوبی گلم؟
دیشب همش تو فکر تو و نبات بودم گفتم کاش بهتون خوش بگذره. می دونی من از این مامان استرسی هام همش تو فکر نبات بودم.

مرسییییییییییییییییییی
خیلی خوش گذشت جات خالی
برعکس تو من ازین مامانای خل و چلم...
اما یه چیزی میگم به کسی نگو
ما مامانا سر و تهمون استرسی تشریف داریم
بعضی هامون به رو میاریم بعضی هامون نمیاریم.

اعظم شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 http://29khordad.blogsky.com

سحری کجایی دختر زود بیا یه خبری بده. نبات خوبه؟

خبر خبر خبر

خودم و نبات هر دو خوبیم...

خانومی شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:06

رسیدن به خیر
نه عزیزم فرقی نمیکنه فقط روز قبلش بدونم که برنامه نذارم

چشم
خبر میدم.

آرمین صالحی شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 http://salehii.wordpress.com

سلام شعر خوبی بود .

با تشکر از خاله نبات...

شب نامه شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:34 http://shabname5.loxblog.com

سلام ممنون که به ما سر زدی ..

آره ما دقیقا بابلسر دانشجو بودیم .
فقط با هم بودنمون خیلی خوش گذشت و خاطراتی که از اون روزا مونده .
وگرنه از خود شهر ومردمانش خیری ندیدیم ...

در هر صورت سفر بی خطر ..

چه بد...

برعکس تو من از بابلسر خییییییییلی خاطره های توپی دارم
مردمش رو نمیدونم . اما شهر بابلسر رو دوست دارم

امیدورام ایندفعه واسه تحصیل برید شیراز
مردم شیراز حرف ندارن...

امیر شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:34 http://www.yaghy.blogsky.com

نظر به این که اونی که نمی دونی کیه منم دیگه نشناختی

آی کیوم در حد کروکودیله امیر جان
شما ببخشید...

پونه یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:28 http://www.rozhin-maman.persianblog.ir/

بچه ی منم دقیقا هیچی نمیخوره واینو بگم هرچی حساستر باشی بدتره

واالله من حساس نیستم
اما وقتی میگم هیچی نمیخوره واقعا هیچی نمیخوره پونه جون
گاهی جدا میترسم غش کنه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد