تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه ۸

 

 

وقتی دارید این تکه رو میخونید تصور کنید آهنگ یار دبستانی من داره پخش میشه... (با عرض معذرت من نه تنها بلد نبودم عکس بذارم که البته الان یاد گرفتم بلد هم نیستم آهنگ بذارم ) 

 

دیروز یه روز اینجوری داشتم  

دیروز جشن فارغ التحصیلی زهرا بود  

 

 

زهرا صمیمی ترین دوست هستی - دوست خوب من -  دختر عموی هدی و همسایه دیوار به دیوار ماست.. 

مراسم ساعت ۳ شروع میشد . من و هستی در نهایت بدو بدو ۳۰/۴ رسیدیم. خیلی دو دل بودم برم یانه. دیگه جدا بعد وقت اداری روم نمیشه حسین رو بسپارم دست مامانم. اما ازونجایی که صبح زنگید و کلی شتک پتکم کرد رفتم. و خیییییلی خوشحالم که رفتم. مراسمشون خیییییلی با حال بود. 

یه بخش ترین ها داشتن که دانشجوها از بین خودشون انتخاب کرده بودن. 

متفکرترین-مدیرترین-جوگیرترین-خرخون ترین-سیاسی ترین-هیکل ترین-خودشیفته ترین - لوس ترین-خوش تیپ تین-محبوب ترین-آچارفرانسه ترین-سربه هواترین-علاف ترین-توپیچ ترین -شادترین-شیرین عسل ترین و ... 

هرکی انتخاب میشد میومد یه کم برای بچه ها صحبت میکرد . بعد بهش یه لوح یادبود میدادن و یه هدیه از شرکت همکاران سیستم که اسپانسر برنامه بود.  

واقعا خندیدیم.  

یه بخش دیگه یه مسابقه بود که بچه های دانشکده برق دانشگاه تهران اجرا کردن و مسابقه دروغ سنجی بود 

آخر برنامه یه کلیپ از روزهای دانشجویی پخش کردن که من رو برد به حال و هوای سالهای دانشجویی م. چقدر اون روزها به نظرم دورن. بعد مراسم به بچه ها خسته نباشید میگفتم و یه جمله امیدوارم شما مدیران جوان و لایق رو در کنار خودمون در کار داشته باشیم.و فکر میکردم من فقط ازینا ۵سال بزرگترم این حرفم چقدر ننه بزرگیه... 

و خلاصه دیشب به شدت احساس پیری داشتم... 

حسی که دوستش نداشتم 

 

اما واسه زهرا خوشحال بودم. فارغ التحصیلی از دانشکده مدیریت دانشگاه تهران کم چیزی نیست.(اگه خودش بود میگفت من فارغ التحصیل نیستم ۹ ترمم..) 

و موقع کلیپ وقتی اشک گوشه چشمش رو دیدم درکش میکردم. 

سخته بگی خداحافظ روزهای شیرین دانشجویی 

 

 

شنبه شب بعد از ۳ روز داد و دعوا و توهین و عربده کشی صلح بر قرار شد و بنا شد اموات بیاد حسین رو ببینه.Gun Touting بنده تا اطلاع ثانوی مجبورم در این قرارهای پدر و فرزندی حضور داشته باشم. چون حسین به شدت وقتی میبیندش غریبی میکنه و البته اینکه هنوز میترسم ببردش و نیاردش(به جهت چزوندن من) 

ما رو برد رستوران نارنجستان در سعادت آباد . از هند یه دست بلوز شورت و یه بلوز شلوار و یه کفش ازونایی که راه میره چراغاش روشن میشه برای نبات آورده بود.فقط خدا میدونه  چقدر واسه کفشاش ذوق کرد. تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

شب گندی بود. خیلی گند 

یه عالمه حسرت تو دلم موند. روزی که باید میبردیمون گردش و تفریح روزی که باید برام هدیه می خریدی روزی که باید حسین رو نگه می داشتی تا شام بخورم روزی که باید میگفتی مجمع شرکتت واست مهم نیست دلت برای من تنگ شده برای حسینخون تنگ شده اونروزها رو عرش سیر میکردی و هرچی بهتمی گفتم جوابش یه کلمه بود غر نزن همینه که هست 

و الان حصار سنگی دور قلبم دیگه هیچی رو باور نمیکنه. هرچند اگه تو راست بگی 

آآآآآی آقایون ما زنا تا خوبیم خوبیم. وقتی بیرونتون کنیم از دلمون دیگه کردیم.... 

این روزها دلتنگم. شکلک های وبلاگ جشن دیشب فضای نارنجستان همه و همه ثانیه ای شادم میکنه 

حسرت عجیبی میکشم. یه دلتنگی شوم لایزال 

اگه میدونستم سرنوشت ما آدما رو کی می بافه حتما ازش میخواستم مال من رو کلا بشکافه....

نظرات 9 + ارسال نظر
خانومی دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 http://khanoomi.blogsky.com/

چه جالب بوده جلسه پایان نامه.
دفاعیه ما اونقدر سوت و کور بود که نگو.
توی یک کلاس نمدار .البته توش صندلی چیده بودن و خودمون مهمون دعوت کرده بودیم وشربت و شیرینی و... ولی کلا بی رمق بود مثلا هم دانشکده هنر بود.خا بر سرشون.

جلسه دفاعیه پایان نامه نبود . جشن فارغ التحصیلی بود
البته کلا خیلی با رمق بود
ازونجایی که رمق از نظر اینجانب در خوردن و خندیدن خلاصه میشه اینجا هم خوب پذیرایی کردن هم خوب خندیدیم اینه که خیلی بهم خوش گذشت...
دفاعیه تو اکثر دانشگاه ها همینطوریه. میزبانی و مدعوین پای دانشجوهاس و کلا سوت و کوره
اینه که کلا ناراحت نباش . تو پاچت نرفته

باقری دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 http://haqiqat.mihanblog.com

آفتابگردان دنبال خورشید می گشت ، ناگهان ستاره ای چشمک زد..آفتابگردان سرش را پایین انداخت



آری...گلها هیچ وقت خیانت نمی کنند

سلام وعرض ادب واحترام

سلام و عرض ادب و احترام متقابل....

من اگرگلی را دیدم که خیانت میکرد و به شما نشونش دادم اونوقت تکلیف چیه؟

صبا دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

حسرت نخورسحرجان.غمت رودرک میکنم امااونی که سرنوشت توروبافته نیازی نیست توبهش بگی بشکافه اگه خودش صلاح بدونه حتمااینکارومیکنه.بنابراین همه چیزوبسپاربه خودش.عزیزم شرایط خیلی سختی داری امامهم اینه که تصمیمی که گرفتی-اگه مطمئنی درسته-برات قابل احترام باشه.

چی بگم؟؟؟
سخته
خیلی سخت

کوچولو عیسی دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:27

سلام
میگم به من سر نزدی حالت یه جوراییه
سحر جون کاش میشد زودتر میدیدمت و یه عالمه با هم میحرفیدیم و من میفهمیدم چی به چیه و کی به کیه تا اینجور وقتا میتونستم یه حرفی داشته باشم واسه گفتن
اما اگه بیرون کردی برای اینکه کمتر آزرده بشی از این ملاقلات ها و حرفها و حدیث ها خودت را دور کن .
زحمت پیش حسین بودن در کنار اون را به یکی دیگه بده
اگه فکر میکنی این ملاقات ها میتونه کمک کنه یه چیزایی را مرور کنی و تصمیمات جدیدی بگیری که برای خودت و حسین خوبه خوب ادامه بده و گرنه کاته کاتش کن
و هزار حرفه دیگه که تا نبینمت بهت نمیگم

کاش میشد
میدونی کلا خودمم حالم به هم میخوره ازین اوضاع اما چاره ای ندارم. گفته بعد ۱۵ خرداد میاد برای طلاق تفاهمی. میترسم اگه دل به دلش ندم دوباره سر لج بیفته بزنه زیر همه چی و من بمونم و دوندگی تو دادگاههای خانواده
قصدم اینه که تا آخر هفته دیگه باهاش راه بیام
اگر راضی به طلاق شد که شد وگرنه یه دعوا راه بندازمو موبایل خاموش و بسم ا...
تا اون موقع چاره ای جز بع بع کردن ندارم

در مورد حسین هم دلم راضی نمیشه تنها بره
اگر نرمحتما اینقدر زق زق میکنه که اموات کلافه شه
چون زود با آدم ها اخت نمیشه
اما به خودم میگم بالاخره اون پدر نباته
واسه من امواته واسه حسین پدره
بذار دندونرو جیگر بذارم تا لااقل وقتی میره خونه ننه اموات خیلی اذیت نشه و با باباش حداقل اخت باشه

نمیدونم .به خدا عین خر تو گل گیر کردم.

VpnServ دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:36 http://www.1.vpnserv.biz

این اتصال از هر نقطه دنیا، موقعیت مکانی شما را به کشور آمریکا تغییر می دهد و شما در شبکه اینترنت یک کاربر آمریکایی شناخته می شوید ، شما پس از اتصال به این سرویس ، در زمان باز کردن وب سایت، درخواست شما به سرور ما ارسال شده و از این سرور دریافت می شوید و به دلیل اینکه سرور ما در کشور آمریکا واقع است ، بدون هیچ فیلترینگ می توانید از سرویس سایتهای فیلتر شده استفاده نمائید

[ بدون نام ] دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:16

فقط از خدا می خوام که بهت آرامش بده... چون خودم تنها آروزی زندگیم همینه. :)

ممنون
کاش اسمتون رو هم مینوشتید

محرمانه(الیا) سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 http://www.off-the-record.blogsky.com/

:)))))).... اون کامنت بالایی واسه منه... دیشب انقدر گیج می زدم که یادم رفته اسمم را بنویسم. ;)

دمت گرم
واست بغل بغل آرامش از خدا میخوام

سعیده سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:33

وای سحر نمی دونی وقتی داشتی سوغاتی ها رو اسم می بردی
حواسم به تو بود
بلوز شورت (اینجا رو شاخ درآوردم) بعد گفتی بلوز شلوار (عادی بود) بعد گفتی کفش های چراغدار (دیگه رفتم رو هوا) که یهو آخرش دیدم نوشتی واسه حسین آورده
مردم از خنده با این برداشتم.
بازم شرمنده

از خنده مردم!!!!
فکر کن
بلوز شورت برای من!!!
همراه با کفش چراغی!!!!

دوست عسلی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:21

سلام
خسته نباشید
حسین اقا خوبند؟
منم جدا اشک تو چشمام حلقه زد راستی چرا؟
مواظب خودت باش .

نمیدونم چرا
به هر حال پیش اومده
اگرچه تلخه اما حقیقته....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد