تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

فقط همینو کم داشتم...

 

وسط سرماخوردگی و گلو درد و تب و لرز سگی و صدایی که درنمیاد و کارمندای تنبل بی خاصیت که داد میزنی کار نمیکنن چه برسه صداتم در نیاد و مامانم که داره میره مشهد و من بیچاره که نمیدونم واسه مرخصی فردا و پس فردا مریضی خودم رو بهونه کنم دکی کمتر عصبانی میشه یا نبودن مامانم و سمانه که از صبح ۳ بار زنگ زده کار داشتم نتونستم باش بحرفم و اینقدر بی شعوره که نمیگه صدات درنمیاد من مزاحمت نمیشم و نمیدونم چرا فکر میکنه ماجرای عشق افلاطونیش به حسین و آرزوهاش برای اینکه حسین بره فکر کنه متنبه شه و برگرده برای من جالبه و فافا که قرار بود ۴ شنبه بیاد پیش نبات و ظاهرا نمیاد و دلشوره اینکه هستی به موقع میرسه خونه و نکنه بابا اینا از پرواز جا بمونن و صدای گریه نبات پشت تلفن که میگه ماما ماما و دل ضعفه و دلغشه خودم فقط و فقط و فقط یه چیز کم داشتم: 

 

 

 

این که دکی بگه این مدارک رو ارسال کنید برای شرکت ... و من وسط ارسال مدارک یهو چشمم بیفته به یه سونوگرافی و حس فضولیم گل کنه و ببینم بببببببببببببببببببببببللللللللللللللللللللللههههههههههههههههههههههههههههههه 

همسر دوم دکی بارداره...... 

 

شرمنده تم دکی عزیزم...دوست دارم جای خود....مدیونتم جای خود...بهم خییییلی خوبی و لطف کردی جای خود... 

اما در این لحظه جدا دلم میخواد از دستت داد بزنم... 

 

پ.ن : روز تولد خانوم اول دکی تماس گرفتم بهش تبریک بگم خیلی دپ بود. یه شک و ظنی به دکی کرده. گفت جدیدا خیلی شبها خونه نمیاد میگه ماموریتم..بعد فرداش میبینم مصاحبه کرده تو فلان روزنامه...بدترش اینه که میبینم مصاحبه زنده داره تو رادیو...حالا کجاس خدا اعلمه... 

حالا شما توقع دارین من به این آدم اونم روز تولدش چی بگم؟؟؟؟  

آخرش گفت راستی بابت کت و دامن ممنون . میدونم اینا کار شماس و دکی ازین کارا بلد نیس... 

بعدشم یه چیزی گفت که رسما آتیشم زد... 

گفت : تا جوون بودیم نداری و درس و بچه داری نمیذاشت بفهمیم خوشی یعنی چی؟ حالا که دستمون به دهنمون میرسه و بچه ها بزرگ شدن نمک تو چشممون میریزن که بازم نبینیم خوشی چیه؟؟؟ 

 

خدایا منو ببخش ولی هر کاری لازم باشه میکنم تا نفهمه دکی چه گندی زده... 

 

و تو این لحظه به تیکه پندهای حکیمانه یادداشت مریم فکر میکنم و نمیدونم خانوم دکتر چقدر مقصره...

نظرات 36 + ارسال نظر
کوچولو عیسی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:18

سحر !!!!!!!!!!!!!!!
تو دیگه چرا ؟
البته کلا شخصیتت برام جالبه اینکه میتونی مریم را جدا از کاری که میکنه بپذیری و حتی اون نوشته ها برات حکیمانه باشه شاید بشه گفت نقطه قوت شخصیتته اما
واقعیت همون چیزیه که
زن دکتر گفته : تا جوون بودیم نداری و درس و بچه داری نمیذاشت بفهمیم خوشی یعنی چی؟ حالا که دستمون به دهنمون میرسه و بچه ها بزرگ شدن نمک تو چشممون میریزن که بازم نبینیم خوشی چیه؟؟؟

واقعیت محض همینه یعنی اگر کم و کاستی هم بوده اولا دو طرفه بوده دوما بخاطر مشگلاتیه که اکثرا اول زندگی باهاش درگیرن
همین آقای دکتر و یا اون محمد چرا تو جونیش نیفتاد دنبال یکی دیگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا چرا ؟
یه مطلبی خوندم از نسوان مطلقه که خیلی جالب بود بتونم برات میزارم
و حرفش این بود که زنه ایرانی وقتی خیانت میکنه حکمش سنگساره و اگر مردش بهش خیانت بکنه محکومه به نرسیدن به مردش و کم گذاشتنش برای مردش
و لپ کلام که در هر صورت این زنه که محکومه و چه تلخه که همین حکم محکومیتها را هم دارن زنانی از جنس همین زنان صادر میکنند


یه چیزی بگم منو نمیزنی؟؟؟
من حتی حس میکنم مریم رو خیلی هم دوست دارم. باورت نمیشه اگه بگم یکی از کسایی که جدا دلم میخواد یه روز ببینمش مریمه...

من هرگز و هرگز و هرگز کار مریم رو کار دکی رو و کار لیلا رو تایید نمیکنم . فقط نمیخوام آدم ها رو قضاوت کنم. چون دلم نمیخواد آدم ها هم من رو قضاوت کنن....
همین امروز یکی از گردن کلفتهای اداره مون برگشت گفت ازون مرد توانمند فقط چنین همسری انتظار میره....(ایشون نمیدونن ما جدا شدیم)...و من فقط گفتم نظر لطفتونه..چی میگفتم؟؟؟
من فقط میگم قضاوت کار ما نیست . همین.

و هر کی نفهمه تو یکی میفهمی من اگه دلم میخواد ازین سرزمین برم اصلی تربن دلیلش ظلمیه که دین ما قانون ما جامعه ما عرف ما زنان ما و مردان ما به من کردن به عنوان یه زن...

دیگه نمیدونم چی بگم...تو هرگز نمیفهمی الان چه حسی دارم و در چه حد دلم میخواد چنین دکی رو بزنم که نتونه از جاش پاشه...

نیکو دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:39 http://boyekhobegandom79.blogsky.com

وای سحر حالم بد که بود از این جنس مذکر بدتر هم شد . نمیدونم چی بگم چون همه چی رو هم تو میدونی و هم من و فقط تاسف میخورم . یه نفر که تو یه ارتباط با یه مرد متاهله میگه : خب اگه با من نباشه هم میره با یکی دیگه چه فرقی میکنه . مشکل اینجاست که همه منتظ یه معجزه اند و هیچ گس حاضر نیست از خودش شروع کنه .

همیشه یه سر این ماجرای هیهاتی یه جنس مونثه از جنس خودمون حتی اگه دلایل خودش رو داشته باشه ...
به قول فیلم واکنش پنجم یه زنه که از فضا نیومده..مال همین زمینه...
خوشحالم که تو لااقل به این نکته که من خیییلی بهش فکر میکنم یه اشاره ای کردی ...
من هم فقط تاسف میخورم نیکو...
ظاهرا کار دیگه ای ازم ساخته نیست...

اعظم دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:55

خداوندا مرا یاری ده، تا قبل از اینکه درمورد راه رفتن کسی قضاوت کنم. قدری با کفشهای او راه بروم.
با اینکه دلم برای زن دکی خیلی میسوزه ولی حرفی نمیزنم.
ایشالا زودتر خوب بشی. منم سرماخوردم دیروزم آمپول زدم.
فردا هم عروسی منا ست هنوز موهامم رنگ نکردم. بینیمم قرمز و داغونه.

خییییلی تلاش میکنم با کفشهای دکی و همسرانش راه برم ... یه جورایی نشدنیه... گمونم مشکل از پاهامه ...فقط با کفش خودم بلدم راه برم...
اما من هم دلم خییییلی براشون میسوزه...خصوصا الان که پای یه بچه هم در میونه
امیدوارم عروسی بهت خوش گذشته باشه.سلام و تبریکات ویژه منم به عروس خانوم ابلاغ کن.

رهگذر دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:14

سحر خانوم یه سوال!
دوست ندارم به موقعیتی ببرم که اذیتت کنم ولی بعضی وقتها نمی‌تونم سکوت کنم ... می‌فهمم که کار درستی نیست ولی یه حسی می‌گه این مطلب رو مطرح کنم....
فرض کن مثل سال اول ازدواجت داشتی با شوهرت زندگی می‌کردی و با هم مشکلی نداشتین و همه چیز به خوبی می‌گذشت شوهرت مثل دکی یواشکی یه کارهایی می‌کرد و تو با محل کارش در ارتباط بودی و یک نفر که این قضیه رو می دونست هیچ ندایی بهت نمی‌داد ... بعدش که دیر شده بود می‌فهمیدی موضوع از چه قراره!! با خودت نمی‌گفتی یه نفر می‌تونست گوشی رو دست من بده تا قبل از اینکه خیلی دیر بشه من اقدامی کنم ولی این کار رو نکرد!!!!!مگه نمی‌گی تو این جامعه به زنها ظلم شده به نظرت این هم کمکی به ظلم نیست در حق همنوع خودت؟
ممکنه هر کس تو این شرایط قرار بگیره با خودش فکر کنه این کار به من مربوط نیست ... ولی مثل جریان بچه کوچیکیه که دونسته یا ندونسته داره با آتیشی بازی می‌کنه که ممکنه خونه یه خانواده رو بسوزونه(منظورم دکی است) با اون بچه چی کار می‌کنی؟ باز هم سکوت می‌کنی؟!
دوست دارم نظرت رو بخونم چون دیدگاه آدمها به مسائل متفاوته و جنبه‌هایی رو می‌بینی که شاید من نمی‌بینم.

رهگذر عزیز اگر ردی میذاشتی که شما رو میشناختم قطعا بهتر بود. با هم آشنا میشدیم و کاملتر جوابت رو میدادم ولی چون ترجیح دادی رهگذر بمونی من هم گذرا جوابت رو مینویسم...
نمیدونم چقدر نوشته های من رو میخونی و چقدر من رو و دکی رو میشناسی اما قیاس زندگی الان دکی با سال اول ازدواج من خیلی قیاس اشتباهیه. اگر سال اول ازدواج دکی بود و بی پرده بگم اگه در جوانی های همسر اول دکی این اتفاق افتاده بود قطعا واکنشم جور دیگه ای بود. اما دکی ۲ تا بچه داره که یکیشون دانشجوی دکتراس ....(اینو گفتم که سن بچه هاش دستت بیاد نه تحصیلاتشون) بذار یه جور دیگه بگم. اگر این اتفاق برای زندگی پدرم افتاده بود دلم میخواست مامانم هرگز نفهمه ...
من نمیتونم خودم رو جای همسر اول دکی بذارم چون فاصله سنیمون خییلی زیاده ...یه نسله... اما جای دخترش چرا...

امیدوارم یه کوچولو جوابت رو گرفته باشی...

و من هم دوست دارم نظر تو رو بدونم..خصوصا اگه زن هستی.

زن بابا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:20 http://www.zanbaba88.blogfa.com

من اجازه دارم وبلاگ شما رو لینک کنم ؟

بنده رو با این لطفتون مفتخر میکنین دوست عزیز.

فاطمه اورجینال! دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:06

اول یه چیزی درباره ی مریم بگم!من هیچ وقت نتونستم زنهایی که هوو میشن رو تحمل کنم ولی به نظرم اگر زندگی محمد واقعا اونی باشه که مریم میگه(که به نظرم هم لزومی برای دروغ گفتن وجود نداره)و با توجه به گذشته ی مریم این مورد از جمله معدود مواردیه که درکس برام به مراتب راحتتره...یه رابطه ی علت و معلولی !ولی مشکل اینجاست که جمیع جماعت رجال خودشون دارای شرایط بحرانی و ویژه میدونن!!
(این پست شد مریم شناسی!!)
یه چیز دیگه هم بگم:به نظرمن تمااااااام نقص از قانونمونه!قرآن میگه اگر میتونید عدالت برقرار کنید باکلی بند و تبصره زن دوم بگیرید بعدهم دوباره خودش میگه:که نمی تونید!!! یعنی همون حکایت اون یارو که رفته بود مادرش رو بفروشه!گفتن مادرت رو میخوای بفروشی؟!!!!گفت یه قیمتی میگم که نخرن!!
---
مرضیه من تورو میکشم!!!من یه جمله گفتم ببین چه بااین سحر نشستن کله پاچه ی منو بار گذاشتن!!!
درست شنیدم مرضیه؟تو ظرفیت عاشق شدن نداری؟!(طرح رو کردن دست دوسجون به شیوه ی نوین!!این وسط چه حالی میکنه سحر!)

مریم که هنوز هوو نشده بنده خدا...من نمیدونم چرا اینهمه به این دختر حسم مثبته...فارغ از همه نوشته هاش و کارهاش و درست و غلط بودنش کلا به دلم میشینه ... چه کار کنم خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ما به این چیزی که تو گفتی میگیم جمیعت رجال کلن یه تری به کونشونه...گاها هم البته ترهای زیادی به کونشونه...

نمیدونم ولی من کلهم ازین دین و آیین و مذهب و مملکت و شرع و عرف و قانون و اینا دل خوشی ندارم و همشونو باهم مقصر میدونم..(آیکون یه سحر غرغرو...)

تازه خبر نداری ما میخوایم یه قرار نخودچی خرون بذاریم آی بستنی بخوریم آی کله پاچه تو رو بار بذاریم...
چی؟؟
چی؟؟
چی؟؟
ظاهرا باید روز قبلش اول با تو یه قرار بذارم...یاللللا بگو جریان چیه؟؟؟

سمیه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:24 http://www.datoshu.persianblog.ir

یه سوال قدری خصوصی
از کی فهمیدی دیگه نمی تونی با اموات زندگی کنی؟ چرا گذاشتی بچه دار بشی اگه نمی خواستی باهاش زندگی کنی؟
البته ببخشید فضولی می کنم این مدت وبلاگتو که دارم می خونم این سوال ها واسم پیش اومده

زندگی ما از وقتی دچار بحران شدید شد که ایشون شد مدیر عامل..یه جورایی پول قدرت و موقعیت رو به اضافه تیپ خوب و روی باز و روابط عمومی بالا بکن...
یه کمی برای این کار جوان بود و قدری هم بی جنبه...
و البته انتخابات و روی کار اومدن گروه همفکر خودش و استاداش که همه شدن وزیر و وکیل و سفیر و رفیقش که شد داماد یکی از رجل سیاسی کشور و همه و همه شد مزید بر علت...

بارداریم ناخواسته بود. اینقدر مطمئن بودم باردار نیستم که حتی نمیرفتم آزمایش خون بدم... فکر میکردم دچار کیست رحمی شدم و آخرش هم رفتم سونوگرافی و اونجا بود که دکتر گفت یه توده ضربان دار در رحمت دیده میشه احتمالا بارداری...و من گفتم امکان ندارهههههههه...وقتی رفتم آزمایش دادم آخرای سه ماهگی نوزاد بود...
تا یک قدمی سقط هم پیش رفتم...حتی آمپولش رو هم خریدم...تا اون موقع هم به هیچکس نگفته بودم..اما یه دوست منصرفم کرد.شاید باورت نشه با گفتن یه جمله: به این بچه رحم کن.خدا بهت رحم میکنه...

نمیدونم سمیه..هنوز هم گاهی میگم کاشکی به حرفش اعتنایی نکرده بودم..

یلدا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:06

سلام سحر جان
من هم با تو هم عقیده هستم در مورد مریم حس بدی ندارم نسبت به اون
آدما خیلی متفاوت هستن یه جاهایی مردا مقصر هستن و جاهایی هم واقعا خانوما منم مخالف این هستم که بگم همه ی آقایون بد هستن
ولی ظلم واقعا به ما خانوما میشه . خیلی حس بدیه که وقتی از جوونی و خواستهای دلت می گذری ساپورت میکنی همه جوره شوهر و زندگیت رو به امید روزی که میوهاشو با هم برداشت کنیم اون وقت یکی از راه برسه و ...
مطمین باش خانم دکتر شما خیلی وقت همه چیز رو می دونه
آدم بعد چند سال زندگی طعم بوسه ها لبخند ها مهربونیها و بد اخلاقی های شوهرش دستش میاد
سحر بعضی بوسه ها و محبت ها طعمشون از زهر هم تلخ تر
کاش مردا اون قدر مرد باشن که وقتی دلشون یه رابطه ی جدید می خواد شهامت داشته باشن و بگن
من چقدر دلم پر بود.میبخشی پر چونگیمو

یلدا ۳ بار جواب پستت رو نوشتم عین ۳ بار پرید...

یه کلام میگم حرفاتو قبول دارم.. اما بعید میدونم زنش تا قبل این شک هاش بویی برده بود..
آدم ها اگه بخوان کاری کنن که کسی نفهمه میکنن و کسی هم نمیفهمه...

ساحل دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:23

سحر چقدر وقتی نیستم دلتنگت میشم لامصب بهتری،؟ حال اینروزای منم گمونم فقط تو میدونی_در مورد دکیم دلم کلی واسه خانم اولش گرفت راستی اگه اون زنم دلش تنوع یا عشق بخاد مجازاتش چیه؟میشه یکی از اقایونی که اینجا رو میخونه بمن جواب بده

خوب خبرت همیشه باش...
وقتی میری و نیستی و تو پیچی و اس ام اسای دپی میدی و اینا خوب خره یه نفر تو این تهرون خراب شده هست که دلش واست میگه قیییینج و اون منم جسارتا....
بقیه شم قابل توجه آقایونا......

خانم هویج دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:17 http://hawijfamily.danagig.ir

وای
طفلی زن دکی
الیته من قصد قضاوت ندارم چون مطمئنم یه جورایی وقتی این اتفاقا میفته مشکل از یه طرف نیست و هردوتا مقصرن.
چی گفتم؟؟؟ تو سر در آوردی؟

آره بابا من سر در آوردنم کلا خوبه .. این که چیزی نیست ... سر که خوب در میارم هیچ گویا دم هم خوب در میارم ...

مرضیه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:31

اول یه چیزی بگم:
مرده ی جوابات به کامنت های اعظم و هستی ام!
سحر ته ته جوکری به خدا!
-------
آخی!
ایشالا زودتر خوب شی!این سرماخوردگی خیلی اعصاب خورد کنه!مخ آدم هنگ میکنه!
امیدوارم فردا مرخصی باشی،آخه نبات زعفرونی من ،مامانشو میخواد.
راستی سحر یه چیزی:
دقت کردی هر وقت قاطی میکنی به سمانه گیر میدی؟!
کلا هستی وسمانه شدن کیسه بکس شما!!!
-------
ببخشیدا ولی عجب بیشعوره این دکی!!
حتما فک کرده خیلی نابغس،خواسته نسلش منقرض نشه!!
بیچاره زن اولیه!
برخلاف اونچه بقیه میگن به نظرمن خیلی کم پیش میاد زن اول تو ازدواج مجدد مقصر باشه !
مردا پررو شدن خواهر!
یعنی پر روشون کردن!!!
-------
سحر جون اگه این عشق فاطمه همینی باشه که ما تا حالا شناختیم(که فکر میکنم هست!) از سرشم زیاده!

خارج از شوخی به نظرم خیلی به هم میان.

امیدت ناامید نشد بنده هم ۳ شنبه مرخصی بودم هم ۴ شنبه و در جوار نبات نمیدونی چه حالی کردم مرضیه..یعنی حال واسه یه دقیقه ش بود...
آخخخخخخخ که تو اگه بدونی این سمانه چه کارایی میکنه و چه استدلالای تخمی واسه کاراش میاره حال و روزت میشد عینهو من...
تقصیر من چیه که وسط قاطینگا پاتینگای من اون میپره وسط میگه یه خبر حسین فلان شد...

ای جان منی تو...
به احتمال زیاد فکر کرده چون خودش دکیه حامدم دکترا قبول شده هرچی پسر بزان دکتر میشه اینه که گفته یه تیری میندازیم تو تاریکی شاید پسر شد و دکتر شد و....

مردا رو بعضا پر رو کردیم البته...شاهد مثال : سمانه به این پسره گفته شما آقایون جدا کمپوت اعتماد به نفسین.. پسره گفته شایدم چون شما خانوما کمپوت بی اعتماد به نفسی هستین...
حالا من حق دارم حرص بخورم یا نه؟؟؟

حالا هی تو تعریف کن هی من برم تو فکر و هی از فضولی بمیرم...

بانو سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 http://www.zizigolbanoo.blogfa.com/

بیچاره زن دکی!
هر وقت خواستی دکی رو بزنی منو صدا کن بیام کمک!

البته تا جایی که من دورادور میبینم زن دکی هم در برخی موارد در گذشته و حال شدیدا کتک میخوادااااا.....

خواننده سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:58

سلام عزیزم.

منم معتقدم به زنها ظلم شده و می شه و خواهد شد..ولی باید بگم حق با توست نمی توان کسی را قضاوت کرد..
من شاید چون تو شرایط مشابه هستم بهتر از همه درک کنم ببین سحر جان شروع زندگی همه چیز خوبه چون دو طرف فکر می کنند درست انتخاب کردند چند ماهی که می گذره کم و بیش متوجه اختلاف نظرها مابین خودشون می شند ولی چون اهداف دیگه مثل پیشرفت تو کار ،خرید خونه ،ماشین بهتر ،دادن اقساط بهتر زیستن و...دارندو کار مضاعف و همت مضاعف.. به این اختلاف ها فکر نمی کنند....تا اینکه چشم باز می کنند می بینند ای وای یه هفت هشت سالی (البته بستگی داره کی به این اهداف برسند زمانش متغیره) از زندگیه مشترکشون گذشته و یکی دو بچه و این همه پولو ولی از زندگیشون لذت نبردند ..حالا ای اختلافای طرف مقابل را می بینند خیلی خوب بعد کمبودای عاطفی که از طرف مقابل دارند اینایی که می گم برای هر دو طرف صادقه...برای همین سعی می کنند از کس دیگه این محبتو جستجو کنند و یه رابطه قایمکی قطعا دارند..زن ومرد هم فرقی نمیکنه من دارم می بینم البته یه تفاوت هست اگه آقا یه کمی ایمان داشته باشه اون رابطه را شرعی می کنه ..خانمها که نمی تونند یواشکی ادامه میدهند...
نگید نه چون من دارم می بینم....
حالا چرا این اتفاق می افته چون ما ایرانیا یا جهان سومیا راحت بهم دروغ می گیم وطلاق یه معضله اجتماعیه در صورتیکه اگه واقعا همدیگه را دوست نداریم بهتره جدا بشیم و بذاریم هر کدوم لذت زندگیشو ببره .....
باید بفهمیم که خانم دکتر تمام روزشو به این فکر می کنه که من چکار کردم که آقای دکتر شد آقای دکتر..و آقای دکتر که به لذتاش داره ادامه می ده...
مشکل تو فرهنگ دروغ ماست نمی دونم حرفامو قبول دارید یا نه..
ولی این چیزیه که من دارم تو واقعیت می بینم..عزیزان جوان من...

کاش میشد عین تو فیلم های خارجی یه روز یه شاخه گل بذاری رو میز توالت اتاق خواب و تو یه نامه بنویسی ترکت کردم..مدتی بود دیگه دوستت نداشتم ولی تو پایان جلسات مشاوره به این رسیدم که نباید باهات ادامه بدم..امیدوارم شاد باشی... و خداحافظ

متاسفانه بخش زیادی از حرفات واقعیته..چه ما قبول داشته باشیم چه نه...

محمد سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 http://mohamed.blogsky.com/

پست مریم رو خوندم و یه چن دقیقه همینجوری زل زدم به مانیتور.

اصلا عادت ما ایرانیهاست که تو سفر خییلی بهتر خرج میکنیم.اما تو زندگی عادی گاهی برا خریدن ساده ترین چیز با هم کلنجار میریم.لعنت به این بی فرهنگی مزخرف و لعنت به دکی...

فک کنم یه بار دیگه هم بهت گفتم از آدمای خییلی پولدار و خیییلی با هوش و خییلی قوی و خلاصه خیییلی باید ترسید.همش ویترینن و تو انبارشون هیچی تقریبا نیست.همه ی انرژیشون صرف ویترینشون میشه و همیشه تو سفرن.پس خونه چی.یه خرید کوچولو و بی ادعا.یه دراز کشیدن بعد از ظهر با پیژامه.یه نوازش آروم و بدون عجله ی همسری که جوونیش رو برا تو گذاشته.نمیییدونم.پستت حالم رو گرفت...

چرا زل زدی به مانیتور؟؟؟؟
خیییلی دلم میخواد بدونم از ناراحتی بوده از عصبانیت بوده از موافقت بوده و بهتره بگم کجای نوشته ت زلوندت به مانیتور...

اگرم گفتی یادم نبود..اما امروز که نوشته ت رو خوندم ناخودآگاه چشمم افتاد به روزنامه هایی که برامون آوردن و عکسهای جورواجور دکی .. روزنامه رو که وا کردم و مصاحبه ش رو که خوندم دوباره کامنتت رو خوندم و به خودم گفتم چند تا از عکسایی که تو این روزنامه س رو از نزدیک میشناسم و زندگی های در به داغونشون رو تو سالهای اخیر از نزدیک دیدم..باورت نمیشه ۴نفر...۴ نفر آدم خییلی مهم و خییلی سرشناس

راست میگی ... خیییلی ها خخخخخییییییلییییی ترسناکن...

مامان رهام سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:09

منم بخودم اجازه نمیدم در مورد مریم قضاوت کنم. چیزی که الان مریم شده نتیجه چندین ساله که ما از لحظه لحظه اش فقط چند جمله شنیدیم.
در مورد خانوم دکی اشکال از مامان و باباش بوده
اگه چهار پنج تا داداش توووووپ واسش ردیف می کردن (یعنی می شدن برادر خانومای دکی) این دکی اینقدر دم درنمیاورد.
والا!!!!!!!!!
زن بیچاره حالا فریاد کنه، به کجا می رسه؟

عجب جمله ای گفتی باباااااااااااااااااااااا
کف کردم..دمت گرم...حال دادی اساسی...
چیزی که الان مریم شده نتیجه چندین ساله که ما از لحظه لحظه اش فقط چند جمله شنیدیم.
بابا ای ول سعیده..مرسی...

ای جان منی تو با این حرفات امروز...
پس گیر از اونور بوده ما هی به این دکی بدبخت گیر دادیم...

فلفل بانو سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:08 http://pepperandsald.persianblog.ir/

وااااااااااااااااااییییییییییییییی خدای من.
نمی دونم چی بگم بعضی موقعها این زنا خودشون مقصرند ولی بعضی موقعها نه.

خلاصه خلاصه ش این میشه که آقایون به هر حال بی تقصیرن...
زنا هم یا مقصرن یا نیستن...
فهمستم ...

کوچولو عیسی سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:06

زدن کدومه عزیزم
شما صاحب اختیاری
گفتم این که آدم بتونه در عینه حال که به غلط بودن کار یه طرف معتقده برای شخصیتش احترام قائل باشه و ......... عالیه و جای تبریک داره
بعدشم سحر راست گفته خوب تو محسن را به اینجا رسوندی اگه تو نبودی توانمندی که جای خود داره محسن خواب این روزگار را هم نمیتونست ببینه
مراقب خودت باش
و سعی کن حتما یه جوری دکی را بزنی که له بشه خواستی خودمم میام کمکت

چی بگم...خودم کردم که لعنت بر خودم باد...
اون ان جی او رو که راه انداختم تو رو حتما میکنم رئیسش چون اصولا قاطی تر از من تویی...

صبا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:16 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سحرجان من هم نظرتوروقبول دارم هم اعظم رو.وب مریم رودنبال میکنم.اماازنظرمن توی اینجورزندگی هاهردوطرف مقصرند.به نظرتومنطقیه که محمدصرفاًازروی خجالت زنی روبه همسری قبول کنه که میدونه باهاش مشکل خواهدداشت.اگه زن بتونه مردش روازهرلحاظ تامین کنه وروحش روبی نیازکنه هیچ وقت خیانت نمی بینه.البته بایدفاکتوربگیریم اززن ومردهایی که به زندگی خودشون قانع نیستن.من معتقدم زن ومردی که توی خونه تامین روحی نداشته باشن،دیریازودبیرون ازخونه این نیازروتامین میکنن.

نه به نظر من کار محمد منطقی نیست و این حرفش باورم نمیشه...اما به طور کلی آدمایی رو که نمیتونن به کسی نه بگن رو خوب میشناسم...
حرفات رو دربست قبول دارم به اضافه یه چیز دیگه...
اونایی که به زندگی خودشون قانع نیستن دارن خیییلی زیاد میشن و این خیییلی بده...

امیر سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:15

سلام سحر خانوم
به نظر شما می شه یه مرد لایی بکشه و خانومش خبر دار نشه؟ شاید می دونه و نمی خواد به روش بیاره؟
و یه سوال اساسی
شما به این خانوم دکی حق میدی که اونم این کارو بکنه؟

والا یه ضرب المثل نمیدونم کجایی میگه اگه مردی به زنش خیانت کنه اولین کسی که میفهمه زنشه و اگه زنی به مردش خیانت کنه آخرین فردی که میفهمه مردشه...
منم این ضرب المثل رو تا حدودی قبول دارم اما یه چیزی رو یه نمه بیشتر قبول دارم:
ازین جنس دو پا هر کاری بگی بر میاد حتی اینکه یه جوری لایی بکشه که زنش نفهمه...

اما جواب سوالت:
خیر..هرگز
بنده به دکی هم حق نمیدم ... دوستش دارم رئیسمه گردنم حق داره جای خود ولی این جای کارو سوتی داده اساسی...

قندک بانو سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:16 http://manozebeliii.blogfa.com

چقدر دلم میخواد به کتک مفصل به این دکی بزنم
به نظر من خانومش فهمیده داستان چیه . میخواد ببینه شماها چیزی میدونین یا نه

(بوس) ( بغل)

گمونم بتونم یه ان جی او راه اندازی کنم با هدف کتک زدن نسوان وبلاگی به دکی جهت حمایت از آن بانوی محترمه...

خودمم گمونم منظورش همینه..این روزها خیییلی بهم زنگ میزنه و خیییلی باهام درد و دل میکنه..خودمم گمونم میخواد ببینه من چیزی میدونم یا نه..

جودی آبوت چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 http://sudi-s.blogsky.com

واااااااااااااااااای خدایا از این همه کثافت و گناه و خونریزی و فقر و بدبختی و هزارجور درد و مرض و خیانت و جنایت و ... روی زمین خسته نشدی ؟! نه خدای خسته نشدی ؟!

از خدا به جودی:
خیر ... مگه خداوندگار همایونی خسته هم میشه؟؟؟ همایونی فقط بازی میکنه حال میکنه ملت رو بدبخت میکنه میخنده...

دختر ماه چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:25 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

سلام سحر جون..من اون وبلاگ رو تا حدی خوندم و اون پند حکیمانه رو هم کامل خوندم...میدونی به نظر من خیانت یک مفهوم بیشتر نداره!هرجوری هم بخوای معنیش کنی باز برمیگرده به ذاتش!
من شدیدا مخالفم که اگر ۹۵٪ مردها با وفا هستند و این زنها هستند که با رفتارهاشون باعث خیانت میشن!!!این خیلی بی انصافی راجع به زن های جامعه ما هست که به اندازه کافی بدبخت هستند!!!
اگر زندگی به این جاها کشیده شه هر دو طرف به یک اندازه مقصرند!اصلا چرا بگیم مقصر؟این دو تا برای هم ساخته نشدند!مگه الان اموات اینقدر آدم بدی نیست؟؟من مطمئنم برای کسی که مثل خودشه بهترین مرد روی زمینه....

سحر توی جامعه ما به اندازه کافی به زن ها ظلم میشه...تو دیگه نگو که اونها مقصرند...تازه اگه اونها مقصر باشند این یعنی که مردها حق دارند خیانت کنند؟؟؟حق دارند دروغ بگن؟؟؟

من نمیگم با این زن بسوزن و بسازن!!!اما میتونن جدا شن و اینجوری خیلی قشنگتر و راحت تر دوباره عاشق شن!!!مگه تو نبودی که با یه بچه با این همه سختی جدا شدی؟؟این بهتره یا اینکه با توجیه اینکه اموات مرد خوبی نیست بهش خیانت میکردی؟؟؟

سحر من شدیدا با خیانت مخالفم...از هر نوعش!چون خیانت یه مفهوم بیشتر نداره!و هر توجیهی براش بذاریم یه نوع خفه کردن وجدانه!البته بعید میدونم اینجور آدمها وجدانی داشته باشند!!

من با نظر کوچولو عیسی موافقم...و شدیدا از اینکه اون حرف های خیلی حکیمانه رو توی نوشته ات آوردی تعجب کردم!فکر کردم تو اونقدر توی این جامعه بهت ظلم شده که معتقد باشی زن با مرد برابره و هیچ جرمی سزاواره خیانت نیست!
(آیکون خیلی عصبانی)





عالم آدم مردم دوستان رفقا بزرگا کوچیکا و دختر ماه عزیز
والا بلا من با خیانت موافق نیستم..من کجا گفتم یا نوشتم موافقم تو برو بگرد اگه پیدا شد بیا منو بزن..
تو جامعه ما به زنها ظلم شده و میشه (در صدر اونها به خود بنده)
بسیاری از مردهای ما جنبه ۲ تا شدن شلوارشون رو ندارن ازجمله اموات بنده و رئیس بنده(نزدیک ترین مردایی که تو زندگیم بودن)
پس من با این ۲تا مفهوم کاملا آشنام...
من فقط یه چیزو گفته و میگم:
اگر کسی خیانت میکنه خیانتش بده اما اون آدم حتما آدم بدی نیست...
کار دکی قطعا بده..خانومش که از نظر من ماهه ولی اگه بد هم بود از نظر من دکی حق نداشت بهش خیانت کنه...اما این دلیل نمیشه که دکی کلا آدم بدیه...دکی خیییلی خوبی ها داره و من اگه خیانتش رو دیدم اونها رو هم دیدم...
من تو نوشته های مریم صرف نظر از کاری که میکنه چیزهایی رو دیدم که تو هیچ وبلاگی نخوندم...و هرگز نمیگم کاری که میکنه درسته یا نه..فقط میگم دوستش دارم...
و دلم نمیخواد اگر کسی من رو نمیشناسه بهش بگن سحر همون که با یه بچه از فلانی جدا شد...دلم میخواد هزار تا خصوصیت دیگه م رو بذاره جلو اسمم..پس هرگز نمیگم مریم همونکه با یه مرد زن دار دوسته ... میگم مریم همون که دستاش رو میذاره رو زانوش و میگه یا علی...
و میگم دکی همون که یاد ندارم واسه کمک واسه یه بدبختی بهش رو زده باشم و گذاشته باشه جمله م تموم شه تا موافقتش رو بگه...

و عزیزم من اون روزی که فهمیدم اینقدر از دست دکتر عصبانی بودم که دلم میخواست زنگ بزنم اول به زنش بعد به حامد بعد هم به رئیسش و بگم این دکی .... تشریف دارن و هنوز هم یادش میفتم و یاد زنش میفتم و یاد حامد و حدیثه میفتم نمیدونی چه حالی میشم...
نمیدونی چه حسی دارم به اموات به زندگیم به زنهایی مثل خودم به ساحل به اعظم ولی همه جا گفتم من هم تو زندگی خراب شدم بی تقصیر نبودم..بالا پایین طی میشد زندگیمون تا روزی که شلوار آقا ۲ تا شد و شد مدیر عامل...
و باز هم واسه هزارمین بار میگم...محسن شوهر بسیار بدی بود برای من... فقط همین...شاید برای دیگری خوب باشه که قطعا هست..شاید پدر خوب پسر خوب دوست خوب و هزارتا چیز دیگه خوب باشه که من نمیدونم هست یا نیست...

وووووووی
چقدر ور زدم...خودش شد یه پست تکمیلی...

زن بابا چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:10 http://www.zanbaba88.blogfa.com

عزیزم تمام ارشیوت رو خوندم ... خیلی از سبک نوشتنت خوشم اومد . اجازه دارم لینکت کنم؟

منت دار حضورتم..

با لینکت بسی لطف میکنی.

somam چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 23:02 http://www,somam.blogfa.com

سلام عجب روزی بوداااااااااااااا.من اولین باره این افتخار نصیبم می شه که وبلاگتو ببینم دست نوشته های بامزه ای داری .به ا هم سر بزن .خوشحال میشم .

منم خوشحالم که افتخار خوندن شما نصیبم شده دوست عزیز...
خوشحالم کردی با حضورت.

مهدی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 http://spantman.blogsky.com

سلام دوست قدیمی
میبینم که دست از خانوم مارپل بازی بر نمی داری و تو اسناد محرمانه سرک می کشی...
واقعا نمی دونم زنی که مردش بره روش زن بگیره چه انگیزه ای برای ادامه زندگی داره

سلااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممم
چطوری ریفیق جنوبی؟؟؟؟
خیییییلی خوشحالم دوباره پیدات کردم.
والا اسناد محرمانه وقت و بی وقت جلو چشم ما رژه میره..ما کاری بهش نداریم به خدا...

خوب من بهت میگم خیلی انگیزه ها..مثلا اینکه جایی نداره بره. نمیتونه به لحاظ مالی خودش رو تامین کنه. بچه هاش رو نمیتونه دست اون باباهه بسپاره.بچه هاش تو سنین که به باباهه و حمایت مالیش نیاز دارن...
بسه یا باز بگم؟؟

مهدی جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 http://spantman.blogsky.com

ای بابا دختر تو هنوز گیر و گرفتار حسین و ماجراهاشی؟

هنوز که بله
هر ماه و هفته و روز و ساعت و دقیقه و ثانیه گیر و گرفتار حسین و ماجراهاشم..

صابر رمیم جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 http://b-pencil.mihanblog.com

عجب داستان مهیجی
ولی کلآ خیانت بده اونم واسه دکی
حتمآ زنه اولش بو برده ولی از خجالتش چیزی نمیگه
زنا تو این مواقع خیلی تیز تشریف دارن
مرد ها فکر میکنن دارن زناشون رو گول میزنن
فقط فکر میکنن

بیچاره زنه اولش

مرسی
آپم حتمآ سری بزن عزیز

اینجوری بگو کلا خیانت بده مخصوصا واسه دکی...

زنها تیزن ولی اصولا آدمها اگه بخوان کاری کنن که کسی نفهمه میکنن و کسی هم نمیفهمه...

حتما سر میزنم و از خوندن داستانهات جدا لذت میبرم.

امیر علماء جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:11 http://vlife.persianblog.ir/

مثه همیشه ، داستانی ساده از یک زندگی !

این بار برشی ساده از داستان یک زندگی...

مریم یادگار شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:11 http://maryam-yadegar.blogspot.com

سحر جون
منم مریمو خیلی دوست دارم. بارها به خودش هم گفتم. در روابط گاهی هیچ کس مقصر نیست. آدمها خلا یکدیگه رو نمی تونند پر کنند.
و یه چیز دیگه دلم برات تنگ شده بود اومدم اینجا.

چه جمله خوب و نابی
در روابط گاهی هیچ کس مقصر نیست. آدمها خلا یکدیگه رو نمی تونند پر کنند...
راست میگی. واقعا همینطوره.

مرسی از لطفت..مریم بازم نمیتونم برات نظر بذارم. تمام فیلدهای نظردهیت برام غیرفعاله...
چه کار کنم پس؟؟؟

صبا شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سحری کجایی؟

دقیقا کی کجام؟
در حال حاضر تو اداره در خدمت شمام.

پست خصوصیت رو هم خوندم. جوابش رو برات می نویسم.

اعظم شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:28

چه عجب سحر خانومی پیداش شد و چشممون به جمالش روشن شد. به مامان بابا که خوش گذشته بود؟

بلهههههههههه
بی سر خر مگه میشه خوش نگذشته باشه...
البته در گوشی بهت بگم که خیییلی دلشون برای نبات تنگ شده بود. خصوصا دل مامانم...

دختر ماه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:18 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

من اینجا کامنت گذاشته بودم....پس کو؟

در نوبت پاسخ و تایید بود..چون اولتیماتوم دادی و بنده هم از سرکار حساب میبرم خارج از نوبت تایید شد همی...

خانومی شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:30 http://khanoomi.blogsky.com/

آی بابا چقدر بعضی مردا بی وفان
حالم گرفته شد بیچاره خانمش

آدما کلا عجیب غریب شدن
هم زنا هم مردا...

اینا رو ولش کن..
مالزی چطور بود؟

رهگذر شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:22

.....
من هم یک زن هستم و متاهل هم هستم.من تقریبا تمام نوشته هات رو خوندم و گهگاهی هم برات می نویسم مثل دیدن نیمه پر زندگیت و جریان تعداد ساعتهایی که تو حسین رو بیشتر از پدرش میبینی.نمی دونم یادت هست یا نه...!
دقیقا داشتم جریان دکی و خانومش رو با زندگی مادر و پدرم قیاس می‌کردم ممکنه از نظر من اگر خدای نکرده شرایط مشابهی وجود داشته باشه بهتر باشه که مادرم ندونه تا کمتر آسیب ببینه ولی از طرفی دونستن حق اونه و شاید اینطوری بتونه زندگیش رو نجات بده...درست مثل ریشه یک بیماری که اگر زود و درست تشخیص داده بشه و درست درمان بشه جای امیدی هست... و شاید تلنگری برای بیشتر قدر هم رو دونستن باشه ...من فقط برای اینکه دقیقا اون حس رو داشته باشی مثالی از خودت زدم چون تا آدم خودش رو تو یک موقعیتی قرار نده براش اظهار نظر آسونه ولی به محض اینکه تو اون موقعیت قرار گرفت کار سخت تره! من خودم رو به جای ایشون قرار می‌دم دوست نداشتم احمق فرض بشم و شوهرم هر کاری رو دوست داشت انجام می‌داد.. دوست داشتم واقعیت رو بدونم حالا اینکه بخوام اون رو مطرح کنم و یا تظاهر به ندونستن کنم تصمیم بعدیم بود...
دارم فکر می‌کنم همون اندازه که ممکنه از نظر من که5-6 ساله ازدواج کردم و به قول تو جوون هستم ارزش و اهمیت زندگی مهم باشه که کسی که 30-40ساله که ازدواج کرده ممکنه براش مهمتر باشه چون من با خودم فکر می‌کنم حداقل جوون هستم و دوباره از جوونیم می‌تونم لذت ببرم و خیلی هم به پای شوهرم نسوختم وتو همه سختیها باهاش همراه نبودم ولی کسی که 30 - 40 سال زندگی کرده تمام جوونی و توانش رو پای شریک زندگیش گذاشته پس خیلی سخت تره که این اتفاق براش بیفته. کسی که جوونه ممکنه که به خاطر نداشتن تفاهم جدا شه ولی کسی که سالها زندگی کرده و یک زندگی معمولی داشته اگر متوجه مشکل بشه (به شرط اینکه خیلی دیر نشده باشه) شاید راهی برای نجات زندگی باشه البته منظورم گدایی محبت از طرف مقابل نیست منظورم عکس العمل درسته...
سحر خانوم نمی‌خوام خیلی فکرت رو مشغول کنم فقط چون گفته بودی دوست داری نظرم رو بدونی برات نوشتم وگرنه اصلا این موضوع به من مربوط نیست و قطعا من خیلی از مسائل رو نمی دونم و در مورد کسی دیگه نمی‌تونم اظهار نظر کنم این فقط یک نظر بود...

به حرفات خوب فکر کردم..
احمق فرض شدن حس بدیه...خییلی بد..اما وقتی ندونی احمق فرض شدی یه چیزه وقتی بدونی و بخوای خودت رو بزنی به حماقت یه چیز دیگه...دومی خییییلی بیشتر حس بدیه...
من هر دوش رو تجربه کردم و بهت با جسارت میگم که دومی حس بدتریه...

من صبح تا شب با دکتر زندگی میکنم رهگذر عزیز. از بابام بیشتر میبینمش.پس ناخودآگاه ذهنم درگیر مسائلش هست...

چند بار پستت رو خوندم و خیییلی عمیق بهش فکر کردم..بازم بهش فکر میکنم...

ماهی خانوم سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:53 http://mahinameh.blogsky.com

طکی! دکی هم که گند زد که!

اونم چه گندیییییییییی
بیا ببین ناز و عشوه های الاغی بانو رو با ۱۸ تا تریلی ۱۸ چرخ هم نمیشه جمع کرد....

مریم چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:09 http://oddlife.blogsky.com

سحر جانم هر کار دوست داری بکن فقط نذار خانم اول دکی بفهمه
بر عکس یه جوری به دکی نزدیک شود بهش بفهمون که جریان رو می دونی و بعد بهش بگو که بیشتر مواطب باشه
حیفه سحر بعد از اینهمه سال دل اون زن بشکنه
بذار غرور و وقارش حفظ بش
ما نمی دونیم چی بینشون بوده و تقصیر و ...
با اون سن و سالش دیگه جایی رو نداره که بره
اونوقت همه بهش زخم زبون می زنن که نتونستی شوهرت رو جمع کنی و...
بچه هایش ازش جدا می شن
دلش تا به ابد می شکنه
تو سنی هم نیست که بره شوهر کنه
نذار سحر...تو نذار
حیفه
بهتره که ندونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد