تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

اسم وبلاگم رو هنوزم دوست ندارم...

 

 

سلام 

 

* اسم تکه تکه های زندگی من رو خیلی دوست داشتم. بس که گیر دادین عوضش کردم. حالا هر اسمی میذارم به دلم نمیشینه و دلم میخواد عوضش کنم. یکی یه اسم توپ پیشنهاد بده لطفا....  

 

* رژیم به طرز دهشتناکی در زندگی من و هستی شروع شده. اینقدر درباره ش میحرفیم که این شکلی میشم... . این دفعه تصمیم دارم تا عید همه تلاشم رو بکنم و اگه نشد خوب مجبورم بازم تلاش کنم دیگه .... 

 

* این هفته حالم بهتر شده. از کی ؟؟ از روزی که یه سوتی داده بودم در حد خدا...چک یک میلیارد تومنی رو ده میلیارد کشیده بودن و من ندیده بودم ... دکی هم که اس تر از من امضا کرده بود و رد شده بود. خدا رحم کرد وصول نشد و تو مالی یکی فهمید. دکی عصبانی شد و کلی باهام دعوا کرد. من هم در نهایت خونسردی گفتم دکتر خیلی ازم عصبانی هستین؟؟؟ گفت خیییلی خانوم خیییلی...گفتم به عصبانیت ۴شنبه من در (۴شنبه همون روزی بود که اموات از ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر تنگ دل من ارد میداد و من عینهو هاپو بودم ) و این شد سر آغاز گفتگویی بین من و دکی. دکی در خلال سخنرانی هاش گفت که اموات گفته من همه زندگیمو از دست دادم... نمیدونم در این جمله چی بود که از لحظه شنیدنش تا الان حالمخوبه...انگار دلم یه جورایی خنک شده که حس کنم خیلی هم خوشبخت نیست...(شرمنده ... این عین حقیقته...) 

 

* امروز روز شادی بود. دکی خبر داد که حامد دکترا قبول شده و به این مناسبت همه ما رو نهار مهمون کرد به باقلاپلو با ماهیچه...این یعنی امروز رژیم رپتو پتو و این یعنی هستی منو وکشه(چون صبح نذاشتم بیسکوییت بخره ببره اداره) 

 

* سمانه به این پسره چلمن گفت نه و من خییییلی ازین بابت خوشحالم. پسره جدا به درد نمیخورد...البته خود سمانه خیییییلی بس زیاد ناراحته...درکش نمیکنم..هدی چند روز پیش بهم گفت حق داره .. منم یه دوره ای خیلی دلم میخواست ازدواج کنم...ازون روز سعی میکنم سمانه رو درک کنم اما نمیشه... 

 

* حسین خیلی بامزه شده..به اسباب بازی میگه اباب باشی به خاله میگه خایی به توپ میگه پو و خیلی از کلمات رو اولشو میگه... 

درباره اضطراب جدایی که این روزها خییلی ذهنمومشغول کرده چیزی نمینویسم چون اصولا این یه پست شاده... 

 

* ۵ شنبه تولد ساجده خواهر سمانه است و ما به صرف کویت تا جمعه اونجا چتریم.. 

 

* امروز یه کاری کردم و یه قرار توش با خدا گذاشتم. خواستم اینجا بنویسم که اگه فردا طلبکار شدم یه سند مکتوب باشه... 

 

* یادت باشد وقت خریدن لباسهای پاییزی لباسی را انتخاب کنی که جیب هایش بزرگ باشد... به اندازه دو دست...شاید همین پاییز عاشق شدی !! 

 

* تا بعدGemini

نظرات 26 + ارسال نظر
خانم هویج دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:09 http://hawijfamily.danagig.ir

خوشحالم که خوشحالی.از ته ته دلم خوشحالم.
تازه خیلی هم حال کردم که اموات اونو گفته. اصلا دلم خنک شد:دی

قربون مرامت ریفیق

تو رو خدا؟؟؟
حالا دل من نمیدونی چه خنکی شد...
اصلا انگار مشکل سگ سگیم فقط شنیدن همین جمله بود...

سمیه دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:57 http://www.datoshu.persianblog.ir

حالا این نبات کی هست؟

ای وای بر تو سمیه جون که نبات زعفرونی رو نمیشناسی....
نبات پسرمه..البته اسمش حسینه
ولی چون خییییییلی شیرینه من بهش میگم نبات...
و چون خیییییلی ارزشمنده میشه نبات زعفرونی

ماهی خانوم دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:23 http://mahinameh.blogsky.com

بخورم من این حاج خانوم موفرفری با های لایت آبیمو که انقده شاد بود این پستش آقا چقدر خوبه اینا دکترا قبول میشن! من خبر قبولی دکترای هرموجود مرتبط و غیرمرتبطی رو که میشنوم انقده خوشحال میشممممم از بس که این دل دریاس لامصب! لینکتم هم درست شد هم تپل شده میاد بالا بی زحمت دیگه ب ک ش بیرون! بعد ببینم چرا تکه تکه های زندگی رو عوض کردی؟ به نظر من خیلی جالب بود. نباید الزاما ازش برداشت منفی کرد. هر روز از زندگی ماها یه تیکه از اونه دیگه! اینکه مشکلی نداره! وا! بعدشم اینکه جیگر نبات خاله و جیگر کویت چند روزه! تا باشه از این کویت ها! خلاصه که مراقب خودت باش خوشگل موفرفری من انقدرم منو دعوا نکن جلو در و همساده آبرو برام نذاشتی!
بووووووووس

قربون ماهی خودم برم با اون پولک های سبز و سرمه ای و بالهای بنفشت...
منم خیییییییییلی واسه حامد خوشحال شدم..خیلی زیاد...
نیس من خودم تپلم خوب ناراحت بودم لینکم تپل نمیشد دیگه ...
خوب چرا کامنتای منو منتشر کردی بچه جون..
من تو عالم هوویی یه چیزی گفتم که فکر نکنی دو تا کلاس درس خوندی و زبون خارجکی یاد گرفتی شدی کاترین بوی میکر... خواستم حساب کار دستت بیاد..

فاطمه دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:00

خیلی خوشحالم که شاد شدی. اولش منم کلی شاد شدم ولی بدش دلم به حالش سوخت. خدا هدایتش کنه ننه!
نمی دونم چرا بقیه از اسم قبلی خوششون نمی اومده . به نظر من که هر چی عشقت می کشه بذار. مگه نه اینکه اینجا می تونی خود خودت باشی . به اندازه کافی به خاطر دیگران کارایی رو در طول روز انجام می دی.

اگه پولایی که بالا پایین میکنه و زدو بندایی که کرده و میکنه رو بدونی دلت بیشترم به حالش میسوزه...
خسران زده ترین مردم کسی است که آخرت خود را به دنیای مردم فروخته باشد....جالبه که این آدم نمیدونی چه امامزاده ای بود وقتی با من ازدواج کرد...دل من هم به حالش میسوزه...تو بد راهی افتاده...

قربون آبجی...
اصلا انگار منتظر بودم یکی همینو بگه...
تا نظرت رو خوندم اسمم شد همون قبلی....

مریم یادگاری دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:00 http://maryam-yadegar.blogspot.com

اسم تکه تکه های زندگی من رو دوست داشتم. مثل یه یه پازل که میزاری کنار هم . زندگی ما از همین اتفاقات و احساسات روزمره تشکیل شده. من هنوز همون اسم رو دوست دارم.

خودمم اون اسم رو خیلی دوست داشتم
یه جورایی حس پازل رو به من هم میداد...
و خلاصه دنبال گوز نذری بودم که دوباره همون اسم رو بذارم...
مریم من نمیتونم برات نظر بذارم..هیچ فیلدی برام فعال نمیشه...
آدرس ایمیلت رو میتونم داشته باشم...یه سری سوال درباره مهاجرت به کانادا ازت دارم..

نیکو دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:47 http://boyekhobegandom79.blogsky.com

منم تکه تکه هارو بسی دوست میداشتم اگه دقت کنی یه همین اسم سیو کردمت .

بله دقت کردم..
فکر نمیکنی یه کم کم پیدا تشریف دارین شما ؟؟؟؟؟

ساحل دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:34

سحر نبات زندگی

سحری مامان نبات

روزانه های سحر

سحر در انتظار روزهای زیبا

پاییز بی عشق

دستنوشته های زندگی سحر

کامنتهایی در انتظار تایید...

در صورت تایید هر یک از ایده ها پورسانت فراموش نشود با تشکر.

هرگزدوست ندارم دیگران منو با اسم مامان نبات بشناسن..
من اول سحر بودم بعد شدم ننه نبات ....
هنوزم سحرم .

غلط کردی من پاییز بی عشقم. وایسا یه عشق و عاشقی راه بندازم کف کنی...

مامان رهام سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 http://makhfipesar.persianblog.ir/

آخ جوووون نفسم حال اومد.
پیشرفت های حسین آقا رو تبریک می گم. ان شالله به درجات بالاتری نائل گردند.
وقتی از جریان چک با خبر شدی تبخال مبخالی که نزدی؟!!! خیلی وحشتناک بود.
همچنان می گم کور خوندی تو هستی لاغر بشین ای شالله همیشه به دعوتی باشی .
اعتراف اموات به غلط خوردن هم ما را بسی شاد کرد.
اسم وبلاگت رو برگردون که یه سحر هستش و یه نام تکه تکه های زندگی.
می تونی نبات و ننه اش هم بزاری که بازم همون اولی نمی شه.
چه اشکالی داره می خوای ما هم بزاریم تکه تکه های زندگی من شماره (۲) خوبه؟

قربون شما...
چرا بابا..برق ۲۲۰ ولت بهم وصل شد..فقط خدا به من بدبخت رحم کرد..
وایسا ببین..دخترکت که به دنیا بیاد من و هستی در هیبت آنجلینا جولی و جنیفر لوپز میاییم بر بالینت...
نبات و ننه ش رو خیلی خوب اومدی..
بسی خندیدن نمودیم..

خانومی سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17

من با اسم وبلاگت اصلا حس بدی نداشتم
یعنی یاد پازل میفتادم که کنار هم چیده میشه و یک تصویر قشنگ میشه یا صورت نبات کامل میشه
شایدم من کلی پرت تشریف دارم نمی دونم
بعدم دو مورد رژیم یکی بیاد بزنه تو سر من که با این هیکل .... هیچ فکری به حال خودم نمی کنم

قربون خانومی
خودمم دقیقا حس پازل رو داشتم
پازلی به نام زندگی من...

هیکلت خیلی هم خوبه
منو ببینی میفهمی چی میگم..

خانم هویج سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 http://hawijfamily.danagig.ir

من اینجا نظر دادم دیشب! کو؟؟؟

دم دستم بودی گازت میزدم بعد قیریچ قیریچمیخوردمت تا تموم شی هویج جون...
اینجا نظرا تاییدیه...
شما دندون سر جیگر ملتفتی چی بیده ؟؟؟

مرضیه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:42

سلام سحر خانوم خوشحال!
بسی شادمون کردی با این پست!
درکت میکنم خفن!
وقتی آدم بفهمه اونی که سوهان روحشه،خودش حالش گرفتس،جیگر آدم خنک میشه!
----------
خوش به حالت سحر!تنهایی بخوای رژیم بگیری شدیدا عذاب آوره...
نهایت تلاشتو بکن که هستی منصرف نشه!
----------
آخ گفتی!منم نمیتونم این دخترا رو که عشق شوهرن()،درک کنم!
دخترخاله ی منم تو مایه های سمانه ی شماس.
----------
از شیرین زبونیای حسین فیلم زیاد بگیر. بذار خودشم بعدا بدونه چه قدر کلوچه و بانمک بوده.

دقیقا...جیگر آدم که خنک میشه هیچ اصلا یه جورایی روزگار به کام میشه لامصصصصب

نمیدونم چی بگم مرضیه...شاید سن و سالت که به سن سمانه برسه درکش کنی...فعلا که من خیلی از دستش هرصیم..

دیروز ازش فیلم گرفتم داره تو بلند گو حرف میزنه ...خودش میبینه نمیدونه چقدر شادی میکنه...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:03

تو وبلاگ عیسی برات نوشتم به جبران حال کردنت با عمسها و پستم یه پست شاد بدهکاری اومدم دیدم ترکوندی
خوشحالم به قول خودت در حد خدااااااااااااااااااااااااااااااااا
فقط خدا میدونه چقدر دلم میخواد همیشه شاد و خوشحال ببینمت
آخ جوننننننننننننننننننننننننننننننن
قربون این حسین گلمم بشم که روز به روز خوردنی تر میشه

منم همینطور اعظم
آرزومه یه روز بیاد زنگ بزنی بگی شر دانش از سر خودتو و عیسی کم شده...آرزومه بشنوم عاشق شدی ازدواج کردی خوشبختی(البته این آخریه شرطش اینه که خارج ایران باشه)
بوس برای خودت و عیسی نفس

اعظم سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:24

منم تکه تکه های زندگی من رو بیشتر دوست داشتم. خوشحالم که خوشحالی عزیزم.
بابا سحر این رژیم رو بی خیال شو میره رو اعصابتا. عزیزم تازه می فهمه کی رو از دست داده.
مبارکش باشه.
الان ناراحت باشه خیلی بهتره تا بعدا پشیمون بشه.
ببوسش و عکس جدید ازش بذار برامون.
5شنبه تولد دخمل منم هست. هفته بعدم که تولد سحر خانوم دعوتیم دیگه؟؟؟
می بینم عشقولانه در می کنی.

میبینم همه اون اسم رو دوست داشتن نمیدونم چه مرضی بود عوضش کردم..
خوب آخه چاقی هم رو اعصابمه
این به اون در...
خیلی رو اعصابمه اعظم. هر روز زنگ میزنه وسط کار و زندگیم ۳ ساعت حرف میزنه که این پسره اینجوری بود اونجوری بود...
به به مبارکه...
مهریا اصولا آدمای توپسین...
حتما دعوتین
کاش تهرون ساکن بودین...خیل دلم میخاست اینجا بودین اعظم...
کی ؟؟؟؟
من ؟؟؟؟
من کی عشقولانه در کردم...
این کارا از من گذشته ...

یلدا سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:11

من دیروز نظر گذاشتم پس چی شد
حالا یه بار دیگه میگم
تنبلی هم دردسریه ها
چرا من فکر می کنم عاشقی ولی صداشو در نمیاری

والا من بی تقصیرم
من همه نظراتو تایید میکنم

نه بابا چه دردسریه؟؟؟خدا یار و یاور تنبلاس...(اینو من هر وقت نبات میزنه تو کار گشادی بهش میگم..)

کی ؟؟؟
من؟؟؟؟
خجسته ایا...
دل خوش سیری چند...

فاطمه اورجینال! سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:03

کی اسم منو کش رفته؟کی بااسم من نظر داده؟
من اگر جات بودم اسم وبلاگم رو میذاشتم پازل زندگی من!وقتی همه از شنیدن کلمه ی تکه تکه یاد پازل افتادن خب چه بهتر که اون بار منفی ای که ممکنه بعضیا به نظرشون برسه رو کم کنی!البته درحد یه پیشنهاده!
---
رژیم!!!!تاحالا نه من اونو گرفتم نه اون منو!
---
حالادکتر کجا برد سور داد؟!اگرغذاش خوب بود آدرس بده واسه تولدت هم بیایم همونجا!
---
لپهای اون کلوچه ی خوشمزه ات رو بکش از قول من!

جیگرتو گاز گاز کسی همچین جرئتی نکرده با اسم سرکار نظر بده
اوشون هم بر حسب اتفاق اسمشون مثل اسم شما فاطمه بوده...شرمنده که مامانش حواسش نبوده خبط کرده اسم شما رو کش رفته...

خوش به حالت..معلومه ازون باربیهای جنیفر لوپزی هستیا....

تو اتاق کنفرانس حوزه...شمام تشریف بیارید در خدمتیم...

سمیه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:56 http://www.datoshu.persianblog.ir

وای خدا یعینی تو ازدواج کردی و بچه داری؟!!
من از نوشته هات تورو یه دختر ۲۴ نهایت ۲۵ ساله تصور میکردم

تصورت از سن و سال من ۳-۲ سال این ور اون وره که قابل شما رو نداره
من ۲۷ سالمه سمیه جون.
سال ۸۰ ازدواج کردم سال ۸۹ جدا شدم...
نبات هم که پسر خوشگلمه و ۵/۱ سالشه

صابر رمیم سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:29 http://b-pencil.mihanblog.com

سلام سحر جان
خوبه من یه دفع اومدن تو سرحال بودی
انشالا همیشه خوش باشی
ولی بر عکس امشب من سر حال نیستم
دعوام شده

موفق باشی

بابا صابر من خیلی وقتا سر حالم..
معلومه تو کم پیدایی...
چرا ؟؟؟
با کی دعوا کردی؟؟؟
با دوسجونت نکنه ؟؟؟؟

فاطمه سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:58

به قول خارجکی ها that's it
حالش و ببر

بابا خارجکی !!!!
اوکی
دتس رایت !!! (فینگیلیشو حال کن..)

اعظم چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:53

آخ جون همونی که من دوست داشتم شد.

محبوبه(ربیعه بانو زیر سبیل آقا رجب چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 http://mahbobeha.persianblog.ir/

منم حس سمانه را درک میکنم اون ناراحت اینه که طرفش خوب نبوده و موقعیتش با یک آدم به درد نخور بر خورده...

سمانه اصولا خییییلی دلش میخواد ازدواج کنه...
این پسره اولین خاستگاری بود که سمانه باهاش بیرون از جو سنگین خونوادش صحبت کرد و چون افه روشنفکریهاشم زیاد بود سمانه فکر میکرد کون آسمون وا شده و ایشون تلپی سقوط کردن پایین...
و قطعا ای کاش اون آدم آدم دیگه ای بود...
به هر حال من نمیتونم درکش کنم...حس میکنم شرایط زندگیش خیلیم ایده آل و توپه و ایشون خر تشریف دارن که دلشون میخاد ازدواج کنن

نیکو چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17

آخ جون اسم قبلی

بانو چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35

این مال خودت
اینم برای نبات گلیت که بوس بوس بوس...

هزار تا بوس از طرف خودم و نبات برای بانوی گل.

اعظم چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58

وا سحری من برات یه کامنت طولانی نوشته بودم دیروز چی شد؟؟؟ فقط این کوچولوه که امروز نوشتم بود.

اوناهاش....(یه فلش به سمت بالا)

فاطمه اورجینال! چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:45

خب من که اینجاکامنت گذاشته بودم...کوش؟!

اوناهاش (فلش به سمت بالا)

امیر چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:54

سلام
یه چیز برام جالبه
چرا تو این کامنت ها کسی در مورد تکه ی آخر حرفات نظر نداده!!!
یا داده و تو تاییدش نکردی!!!
یه جورایی مشکوک می زنیا؟!
اگه خبری بگو خوشحال بشیم و یه سوره مفصل ازت بگیریم؟

من همه کامنتا رو تایید میکنم
حتی اگه یکی بیاد فحش بده..
کسی حرفی ازون نزده چون همه میدونن من ازین بخارا ندارم...
بادمجون بم تشریف دارم که آفت نداره..
عشق و عاشقی مال شما جووناس..
اون جمله یه اس ام اس بود از جانب سمانه که ... من رو با این عشق و عاشقی..

محمد تنگسیر شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:19


هر شب تنهایی
http://mohammadtangsir.blogfa.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد