تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

با عرض معذرت از همه دوستان به علت پست دپرس گونه قبل....

حسین ساعت ۹ تشریف آورد. 

قبلش اموات زنگ زد که نیم ساعت زودتر حسین رو میاره که گویا مونده بود تو ترافیک و همون ۹ حسین اومد. 

تا من رو دید پرید بغلم.  

گفتم حسین اذیت نکرد بهانه نگرفت؟ گفت: نه اصلا 

و بنده تا ته سوختم. 

بعدش باباش گفت بای بای پسرم. بای بای نکرد و آیییییی دلم خنک شد(شرمنده دیگه اصل بر صداقت است) 

ته دلم گفتم ۱-۱ 

وقتی حسین رو بغل کردم انگار دنیا رو بهم دادن. چشمام پف کرده بود از گریه و خیلی داغون بودم. 

وقتی حسین اومد به خودم گفتم سحر الاغیا!!! شایدم واقعا بهونه نگرفته و کلی هم بهش خوش گذشته. 

یه جفت کتونی و یک دست لباس براش خریده بودن. 

اگرچه اصولا اون تیر طائفه سلیقه و پول خرج کردن و فرهنگشون خیییلی با ما فرق داره اما به هرحال خوشحال شدم. 

حسین حسابی شادی رو به خونمون آورد. مامان کلی باهاش بازی کرد و بدین سان اون ۵ شنبه سگی تموم شد. 

ببخشید ناراحتتون کردم. ببخشید پستم گه زد تو اعصابتون. ببخشید بی ظرفیتم و خلاصه خیلی ببخشید. 

جمعه خونه مادرجونم دعوت بودیم. به مناسبت اعیاد شعبانیه. حسین حسابی تو حیاط آب بازی کرد. حسابی دوید و حسابی تقلی بازی درآمورد. 

 

چند خبر کوتاه و نه چندان جالب:

 

۱- الهام تنها دخترداییم بارداره. گویا تو ۶ ماهه و تازه اعلام کرده. فامیلا غر میزنن که مگه ما عمه هاش غریبه بودیم که اینقدر دیر به ما گفت. یعنی به خاله هاشم همینقدر دیر گفته... آی اوووی... 

اما به نظر من خیلی هم خوب کرد دیر گفت. اینجوری زودتر خبر زایمانشو میشنویم و کمتر تو خماری میمونیم. ضمنا گفته تا حالا سونوگرافی نرفته بره هم به کسی نمیگه و این هم شده یه سوژه دلخوری... جدا این ملت چقدر دل به نشاطن. به دنیا میاد میفهمین چیه دیگه. حالا نمیگه چیه به درک...والللا...  

 

۲- زن عمو جانم دیروز به مامانم فرمایش فرمودن که ۷ شعبان تولد حضرت علی اکبره. کسی که دختر پسر دم بخت داره نذر کنه تا سال دیگه حتما حاجت میگیره و بنده عین سگ پاچه ایشون رو گرفتم و گفتم ما به علت یه ازدواج ناموفق دیگه کلا از ازدواج انصراف دادیم. عجالتا بقیه نذر کنن... 

من اعصاب ندارم کسی به هستی من قلمبه بگه. 

 

۳- ۵شنبه رفتیم سینما فیلم چهل سالگی. کتاب بی نظیر چهل سالگی تبدیل شده به یه داستانی که میخوای موهاتو حین دیدنش بکنی. من نمیدونم کی میخوام آدم شم نرم این فیلمای خزعبل سینما رو ببینم؟؟؟؟؟ 

 

۴- اموات همچنان سر خونه دبه درآورده و داره ما رو میپیچونه. 

 

۵- کارم خییییلی زیاده. نمیدونم چجوری به دکی بگم هفته دیگه ۳روز مرخصی میخوام!!!!

نظرات 13 + ارسال نظر
صبا شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:38 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

خداروشکرکه حالت خوبه.تصورت میکردم وقتی حسین توی بغلت بوده.خیلی دوستتون درام سحر

قدیمیا درست گفتن که دل به دل راه داره صبا جون

خانومی شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:13 http://khanoomi.blogsky.com/

بیا فقط مرض داشتی حال ما رو صبح اول وقت بکنی تو قوطی
بچه رفت باباشو دید دوتا دونه چیز براش گرفتن عین آدم آورد تحویل داد از این به بعد کمتر به خودت فشار بیار اون همسر خوب و لایقی نبوده ولی هر چی هست برای بچش پدره حداقلش اینه که شاید در دراز مدت پدر خوبی نیست برای یک روز مطمئنا خیلی خوبه
میگم سرت شلوغ شده ما رم تحویل بگیر بابا جان بازم میری مسافرت
به خوشی هر جا که هستی و هر کاری که میکنی چه مسافرت چه اینجا عزیزم
بابا لااقل چند تا عسم بذار بی زحمت

خودمم مطمئنم مرض داشتم اونهمه خودآزاری و دیگرآزاری کردم.

عکسامم حاضر کردم که ۵شنبه بذارم ولی نت تو خونه نداشتیم.
انشاا... همین روزا میذارم.

بانو شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:45 http://bano.pardisblog.com/

خوشحالم حالت روبراهه! شب پنجشنبه و طول جمعه چند بار اومدم ببینم نباتت برگشت و چی شد؟! خوش باش

قربونت.
۵شنبه که ۹ برگشت.
جمعه هم مهمونی بودم نشد بنویسم.
برگشت بانو جونم اما تا بیاد میلیونها بار مردم و زنده شدم.....

و بک الدخیل یا عشق شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:42 http://adambarfy89.blogfa.com

سلام دوست سبز.به روزم با" از ژاپن اسلامی تا کره شمالی اسلامی" منتظر حضور گرم شما هستم.

چشم

ماهی خانوم شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 18:55 http://mahinameh.blogsky.com

سلااااااااااااااام ننه ی نمونه! خوبی عزیز دلم؟! دیدی بچه رفت و اومد و نمردی؟!؟!
بیا دست به دست هم دهیم به مهر و آدم شویم!
یعنی واقعها ملت ناراحت اینن که بچه ی دخترداییت چیه؟!؟!؟!؟ خدایا مرسی که ...خل تر از منم آفریدی!
می بوسمت گلم مراقب خودت باش!

منو تو اگه دست به دست هم دهیم چه آدمیییی شیم ماهی بانو....

ملت ...خلتر ازین حرفا
باورت نمیشه یه روز بیا اداره ما......

ساحل شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:21

به به کجا ایشالا؟
مرخصی میخوای چیکار سحری؟
خوب مرخصی میگیریا..

والا ما سالی یه بار با دوستان و آشنایان و اقوام یه سفر دسته جمعی میریم.
امسال قرار بود بعد ماه رمضون بریم که ظاهرا پیشنهاد شده الان بریم بهتره چون بعد ماه رمضون قبل بازشدن مدارسه و همه جا خییییلی شلوغه.
احتمالا میریم گرگان.

آگاهی شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 23:44 http://www.iranmanvmaa.blogspot.com

سلام دوست عزیز آنها از تفکر میترسند واز کسانی که فکر میکنند پس تولید فکر کنیم وبلاگ خوب و پرباری دارین خوشحال میشم در راه آزادی و آگاهی با هم همکاری کنیم اگه مایل بودین تبادل لینک کنیم اگه خواستین منو به اسم آگاهی لینک کنین و خودتون هم بگین به چه اسمی لینکتون کنم ممنون میشم
مصلحت امروز ایران در دست‌های ماست. آینده‌ی ایران در سر زانوان ماست که نمی‌خواهیم در برابر شنیع‌ترین استبداد عصر خویش زانو بزنیم. استبدادی که نه بر تن ما که می‌خواهد بر جان ما حاکم شود.

کوچولو عیسی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:09

بابا بی خیال مگه میشه بهونه نگرفته باشه
این ساعت طولانی یه حسنش اینه که با میل حسین میاد پیشت یعنی انقدر دلتنگ میشه که زود میپره بغلت عیسی انگار ۲ ساعت براش کمه اگه بیدار باشه با ناز میاد بغلم و منم خودمو گول میزنم که چون اون بیرونه و من دارم میارمش تو خونه مقاومت میکنه
اونوقت من نفهمیدم این فیلم چهل سالگی خوب بود یا نبود !!!!!!!!!
کجا میخواهی بری که ۳ روز مرخصی میخواهی ؟
نکنه ایتالیاااااااا

نمیدونم. حسین اگه من باشم و منو ببینه خیلی غر میزنه که بیاد بغلم و دائم ازم آویزونه
اما اگه نباشم بهونه م رو نمیگیره.
شایدم واقعا خوب بوده و بهونه نگرفته....(که البته در کمال بدجنسی آرزومه که دهنشونو سرویس کرده باشه).
فیلمش خیلی بدساخت بود. حیف کتاب زیبای چهل سالگی.
انشاءا... سقت خوبه و من دفعه دیگه که مرخصی بگیرم مرخصی دائمیه به ایتالیا

منا یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 http://8daily.blogsky.com/

سلام سحری
چرا معذرت خواهی ؟این حق طبیعیه تو که بعد از جدا شدن از حسین نبات قند عسلیت ناراحت بشی و با جفت پات بری رو احساسات ما!
جدی میگم از یه مادر انتظاری جزین نیس که با اولین جدا شدن از جگر گوشه ش به هم بریزه و ناراحت بشه
۵- یه وخت بد نگذره سحری !این دفعه کجا میخوای بری ددر؟بابا یه بارم دست منو بگیر با خودت ببر!

قربون قدت برم که به من حق میدی مونا جونم
اصولا تو چون خییییلی گلی اینو میگی
به قول سعیده گردن من کور شه که اسکی رفتم رو اعصاب شما...
من که از خدامه. بگو کی پایه ای یه سفر سه نفره بریم.
من و تو و مشتی نبات

سعیده جانت یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:05

صد در صد با خانومی موافقم
هر چی می گردم یه فحش نثار روح پر فتوحت کنم شایسته ات پیدا نمی کنه.
اینقدر ما رو حرص نده. البته خوب کاری کردی حرص دادی. دیشب تو عروسی یه خانومی اینقدر قشنگ رقصید اینقدر قشنگ و به روز رقصید که منی که از اول جلسه خیلی محترم نشسته بودم ...... پاره کردم بس که واسش جیغ کشیدم.
تصور کن.
در ضمن یادتم بودم. حالا بخند دیشبم رو با یادت خراب کردی .

فحش معروفتو بده خوب
گردنت کور شه سحر........
ای ووولا...جای من جدا خالی بوده...
هم جیغ خوب میکشم هم داد هم هوار....

حیف که من آیکون و شکلک ندارم وگرنه هزارتا آیکون خنده میذاشتم...

دیازپام یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 http://diazepam.blogsky.com/

جسته و گریخته که وبلاگتو خونده بودم تقریبا فهمیدم چه جوریه. (به نظرم منظورمو خیلی دارم بد می گم!!) منظورم اینه که یک مقدار از دنیات سر در اوردم. امیدوارم روزای خوبی داشته باشی.

ممنون
تو هم نیز

خاله‌ی نبات یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:49

سلام سحری
اولاً که 7 شعبان تولد حضرت قاسمه! نه حضرت علی اکبر (خب آدرس اشتباه میدی که مردم دختراشون میترشن دیگه !! )
دوماً برو به دکتر بگو به من چه !!؟؟
من میخوام برم مرخصی...

سلام جیگرتو گاز گاز..
عزیزم این رکب بود دیگه...من قصد کردم ملت بترشن اینه که آدرس چپول دادم...
توقعاتی داریا خاله ی نبات... من هواس ندارم..
حضرت قاسم و حضرت علی اکبرم پسرعمون اشکال نداره

چشششششششم
میخوای اصلا کامنتتو پرینت بگیرم بذارم تو کارتابل دکی؟؟؟؟

امیر علماء پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:53 http://vlife.persianblog.ir/

:دی ، چشتون روشن!

دلتون روشن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد