تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

اندر باب احمق بودن...

گفت: یه چیز ناب انتخاب کن. یه چیز تک. قیمتش مهم نیست. فقط تک باشه. 

 

خندیدم. ۶ تا کاتالوگ خارجی جلومه. ورق زدم . ساعتها و ست های برند از هر مارکی که تصور کنی... چه حس خوبی داره انتخاب بی توجه به قیمت. در حالی که فقط باید اون انتخاب ناب باشه... 

 فکر کردم. چه حس خوبیه دوست داشته شدن. چه حس خوبیه هدیه گرفتن. چه حس خوبیه روز میلادت رو جشن گرفتن.  

ورق زدم. از تو نابها انتخاب ناب ترین سخته.. اما انتخاب کردم. 

چقدر عکسش قشنگه.. توی دستم تصوش کردم. ستش رو هم تصور کردم. روی گردنم تو دستام و توی گوشم... چه حس خوبی. 

زنگ زدم . سفارش دادم . آوردن. ۰۰۰/۸۰۰/۳ تومان پولشو دادم و پیک رفت. 

هدیه رو دادم بردن بازار بزرگ کادو کردن. وقتی که آوردنش چشمام برق زد از خوشحالی.. 

ناب شده . ناب ناب ناب 

زنگ زدم زعیم. یه تاج گل. قیمت مهم نیست . تک باشه. میان میبرن 

آوردن . گفتم بیارش بالا میخوام ببینمش. 

یوهووووووو خیلی خوشگله. دستت درد نکنه. چقدر شد؟ ۰۰۰/۲۸۰ تومتن هم دادم بابت تاج گل. 

شهرام رو صدا کردم. گفتم تاج گل و هدیه رو بذار تو ماشین. 

 

زنگ زدم. سلام دکتر . سفارشتون رو خریدم. هم گل رو هم هدیه رو. دادم شهرام. چشم . 

دوباره زنگ زدم. سلام شهرام دکی گفت امانتی رو ببر ... 

شهرام رفت. 

تو فک ربودم. خوش به حالت ... چه حالی میکنی وقتی هدیه رو باز میکنی. 

خندم گرفت.کاش به دکتر بگه اگه گفتی توش چیه؟؟؟؟؟؟ 

بعد آی دکی ضایع میشه... 

 دکتر زنگ زد. 

خانوم به قول خودت خدا بود دیگه؟ 

گفتم: خیالتون راحت حتما همکارتون خوشش میاد. مطمئنم به این نابی تا حالا هدیه ای نگرفته.  

گفت: به انتخاب های شما شک ندارم. همکارم از رساله دکتراش دفاع کرده و ما امشب شام دعوتیم به قول شما جوونا تزپارتی 

خندیدم. خوش بگذره. خدانگهدار 

 

آه کشیدم. احمق بودن هم عالمی داره.  

 

تلفن زنگ زد. همسر دکتر بود. پیگیر سفر آخر هفته خودش و دختر ش بود به کانادا. دارن میرن پیش پسرش. گفتم دکتر نمیان؟ گفت نه. ایشون که میدونین طبق معمول سرشون شلوغه. 

خندیدم.  

زنگ زدم به آنی. تلفن بزن به آژانس بگو بلیط خانوم و دختر دکتر چی شد؟ 

آنی زنگ زد. اکی شده خانوم. ۲ شنبه رفت ۳ هفته بعد ۲شنبه برگشت. 

زنگ زدم به شهرام. برگشتنی برو آژانس بلیط ها رو هم بگیر. 

 

شهرام اومد . ۲ بلیط برای تورنتو برای همسر و دختر دکتر. یک بلیط برای پاریس برای دکتر ۴ شنبه شب رفت دو شنبه برگشت و یک بلیط تو پاکت. خندیدم. 

 

از آژانس زنگ زدن. خانوم بلیط پاریس دکتر و همراهشون رو تونستم برای ۴ شنبه صبح اکی کنم. 

بلیط جدید صادر میکنم . بلیط قبلی رو عودت بدین. 

چشم. 

بلیط جدید رو فراموش کرده تو پاکت بذاره. پاکت بلیط قبلی رو باز کردم. بلیط جدید رو گذاشتم توش و چسب زدم. دلم نمیخواد دکتر متوجه احمق نبودن من بشه....بلیطای قبلی رو دادم شهرام برد آژانس. 

دکتر اومد.  

خانوم من امروز زود میرم . جایی کار دارم. کسی تماس گرفت بگید جلسه م. 

بله. فقط دکتر بلیط هاتونو آوردن. اینمال همسرتون این مال حدیثه جون این مال خودتون. این هم گفتن مال یکی از دوستانتونه .  

طبق معمول پته پته کرد. بعد اینهمه سال هنوز عادت نکرده .  

گرفت و جیم شد. 

تلفن زنگ خورد 

خانوم دکتر بود. گفتم خانوم دکتر بلیطاتون اکی شد. دادم خدمت دکتر. 

گفت بلیط کنفرانس خودش چی؟ اکی شد؟ 

گفتم بله. 

گفت حیف شد. چقدر خدا خدا کردم نره کنفرانس با ما بیاد ولی نشد. دیگه کاره دیگه پیش میاد... 

خندیدم. 

وقتی گرم حال حسین رو پرسید و گفت چیزی نمیخوام برام بیاره و حسین چیزی لازم نداره همه وجودم شد نفرت. از خودم خجالت کشیدم 

 

احمق بودن زیاد هم خوب نیست.....

نظرات 21 + ارسال نظر
ساحل یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:28

اولش فک کردم مال خودته وافعا ...
اما درعجبم که این مدل زنا واقعا نمیفهمن با خودشونو به نفهمیدن میزنن...اما به نظرم بد نیست کمتر ادیت میشن نه که مث ما همش تو دقن

میگم ساحل این قصه نبودا واقعیت بود....
منظورت دقیقا کدوم مدل زناس؟؟؟ ؟؟ همه جورشو داریم. هم اونایی که واقعا نمیفهمن هم اونا که خودشونو میزنن به نفهمی هم مدلای دیگه...
ظاهرا که عجالتا همه میفهمن جز من و تو دوستم...

خانومی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:56

نفرت دارم از این جور آدما که از سادگی کسی به خصوص شریک زندگیشون سوء استفاده میکنن
اگر یک روز این اندازه احمق بشم دوست دارم آخرین روز زندگیم باشه
این آدم خودش هم احمقه کار کردن با احمق سخته مگه نه؟

جالب اینه که شریک زندگی دکتر پزشکه خانومی و بسیار شیک پوش محترم و نجیب...
کار کردن با احمق سخت نیست اصلا... یک کلام میگی خوب احمقه دیگه..
اما کار با کسی که خودشو میزنه به حماقت و ایضا کار با کسی که تو رو احمق فرض میکنه خوب البته سخته خیلی زیاد....

بانو یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:56

اوه ه ه ! بابا، چه ماجراهایی داری؟!
خوش باشی.

ازینجا که برم تصمیم دارم یه کتاب چاپ کنم به نام ماجراهای من و دکی...
یعنی بخونین قیافه تون این شکلیه
و بعدش این شکلی

ماهی خانوم یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:33 http://mahinameh.blogsky.com

میگم سحری یه حالی بده آدرس اداره تون رو بده بیام برم تو جلد این دکترتون! والا خیلی دلم هوای سفر خارجی کرده واسه کنفرانس و آره و اینا!

ببخشید من خودم غازم که تو بری تو جلد دکی؟؟؟؟
ولی نوید میدم من حاضرم هووی تو باشم. بیا باهم تلاش کنیم دکی که دوتا زن گرفته سومی و چهارمیشم بشیم من و تو...
رئیس مزخرفیه گمونم شوهر مزخرفیم باشه ولی کلا خیلی تو مایه های خرج کردن و سفر و کنفرانس و ایناس...
سگ خورد هروقتم خواست با بانو و حدیثه هرجا بره بره....
اگه هستی بزن قدش...

امیر یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:39

این پست شما خیلی پیچیده بود
منظورتون از احمق خانوم دکی بود یا زبونم لال ...
برای درک بهتر به یک مقدار رمز گشایی نیازمندیم
موفق باشین

امیرجان اینجایی که من کار میکنم احمق زیاده...
زیاد نیازی به رمز گشایی نیست...
بنده هم شرمنده دیگه سردسته شونم....
فلذا زبونت لال نشه درست فکر کردی

فاطمه یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:48

سحر رمان رایکا رو خوندی؟
زندگیت منو یاد زندگی راوی اون میندازه!
---
من همیشه دوست داشتم انقدر پول داشته باشم که موقع خرید به قیمت جنس نگاه نکنم!خب طبیعیه که الان اونقدر پول رو ندارم ولی حتی با شنیدن اینکه یکی اینجوری خرید میکنه حال میکنم!

نخوندم
میشه بگی این رایکا عاقبتش چی شد بالاخره؟؟؟


منم همینطور
آخخخخخخخ که عاشق زندگی سوسن جونی و پولداریم
خدا قسمت کنه....

سعیده دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:35

دم دکتر گرم، دهن سرویسیه هاااا

آره دهنش رسما همه جوره سرویسه ... چون این عروس خانوم خیلی هم پاچه پاره تشریف دارن
اما خوب هرکی خربزه میخوره......
دم دگی که البته گرم اما خوب دم عروس خانوم هم گرم...
فکر کن .. کادو و گل و شام و سفر به پاریس و ....

منا دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 http://8daily.blogsky.com/

سلام سحر
اولشو که خوندم فک کردم واسه تولد خودت داری ازین ولخرجیا میکنی و یه خورده خر کیف شدم از خوشیت!
نمیدونم من اگه جات بودم چکار میکردم وبه زنش میگفتم یا نه؟ اما میدونم ته دلم همیشه یه حس بدی نسبت به دکی داشتم

الهی وربپوکی مونا
من گورم کجا بوده که کفنم کجا باشه...
اما اعتراف میکنم خیییییلی دلم میخواد پولدار بودم.... خیلی

من از وقتی اومدم پیش دکی این جریان رو میدونستم. چون دکی دوست پدرم بود. البته دکی شدیدا کبکه و نمیدونست پدرم میدونه...
اما با اینکه میدونستم خیلی ازش کفری شدم و بعد ۴ سال هنوز گاهی دلم میخواد به جای خانوم دکتر بزنم له و لوردش کنم...
و اون حس بد رو همیشه بهش دارم. خصوصا وقتی خانوم اولش رو دیدم و باهاش برخورد رو در رو داشتم...

اعظم دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 http://29khordad.blogsky.com

من باورم نمی شه یه زن بوی خیانت رو نفهمه آخه زن ها تو این چیزا خیلی تیز ودقیقا وخیانتم بوداره. بعضی وقتا آدما ترجیح میدن خودشون رو بزنن به حماقت البته به نظر من تا جای کسی نباشیم نمی توانیم قضاوت کنیم.

باورت بشه عزیزم... دکی و اصولا بعضی از مردها پیچیده تر ازونین که فکرشو بکنی...
تو این سالهای کاریم خیلی هاشونو دیدم متاسفانه...
همسر یکی از مدیرامون یه بار تو یه جشنی با هم بودیم بهم گفت اگه بفهمه جواد پاشو یه وجب کج گذاشته بی سر و صدا ول میکنه و میره و آق جوادم ۵دقیقه ای منبر رفت که بی تو هرگز و ...
مدتیه میدونم یکی از خانومای اداره رو دو سال و اندیه که صیغه کرده...
اصولا همه ما آدما بخوایم کاری کنیم که کسی نفهمه خیلی راحت اون کار رو میکنیم و آب هم از آب تکون نمیخوره...
اما خوب موافقم... آدما رو نباید قضاوت کرد.
به قول استادمون تو هر خیانتی حتما یه چیزی تو زندگی لنگ زده
و حتی شاید این چیز خوب بودن بیش از حد یکی از طرفین باشه...
اووووووه
چقدر حرف زدم...

ساحل دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24

منظورم این مدل خانوماییه که مرده با پول شارژشون میکنه و خودش دنبال عشق و حالشه.. میفهمن و بروشون نمییارن...اره فهمیدم جریانو که واقعیه
آپم بیا...

نمیدونم تو زندگیشون چی میگذره اما خانوم دکتر به خاطر حجم بالای کار دکی طی این سالها به نبودنش عادت کرده . چون هر دو فرزندش خارج از ایرانن و خودشم پزشکه خیلی وقتا ایران نیست. به هر حال کلاه گشادی سرش رفته و خیلی طفلکیه..

چه عجب آپ نمودی ...

ساحل دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:30

منتم اولش فک کردم واسه کادوی تولد خودته گفتم به چه وضش توپه چه طرف مایه داره دم سحر گرم چه با عرضه..

تو فکر کن کادوی خودمه و من مایه دارم... و با عرضه م !!!! و....
واللللا
آرزو که بر جوانان عیب نیست....

محمد دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:30 http://mohamed.blogsky.com/

حالم از دکی و زنش با هم به هم خورد. حتما رو پیشونیش هم جای مهره و تو صف اول نماز جماعته!

خدا بهشون رحم کنه! وقتی از هم دوریم هر اتفاقی ممکنه بیفته! وقتی گفتگو قطع بشه و وقتی عادت کنی به نبودن با همدیگه همه چیز احتمال داره!
زن دکی اصلا بیچاره و طفلکی نیست! یه احمق به تمام معناست.

نه دکی خییلی اهل سجاده آب کشیدن تو شرعیات نیست.

برعکس تو من دلم خییییلی برای همسر دکی میسوزه....حس میکنم به خاطر اعتماد زیاد به این روزگار دچار شده...
راستی اگه همسر دکی احمقه پس من چیم؟؟؟؟

یه دوست دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:43 http://justmylife.persianblog.ir

سلام به نظر من که خانمش دقیقاْ‌ می دونه چه خبره! فقط خودشو زده به نفهمی نمیخواد به روی خودش بیاره!

نمیدونم
اما من باهاش درارتباطم و به نظرم نمیدونه...
شایدم نفهمی هم مثل حماقت عالمی داره....

صبا دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:50 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سحرمن هرچی فکرمیکنم نمیتونم بپذیرم که یکی ازطرفین زندگی بوی خیانت رواحساس نکنند.مگه میشه؟بخصوص زن که سریع تغییررفتارمردرومیفهمه.البته بگذریم که بعضی مردهاهم خوب بلدندچطورنقش یه شوهرنمونه روبازی کنن.امابازم میگم اگه خیانتی هست حتماًطرفین اونواحساس میکنن ولی ممکنه بدلیل حفظ منافع خودشونوبه ندونستن بزنن.حالم بهم میخوره ازاین آدمهاولی متاسفانه خیلیییییییییییی زیادن.

اما من تو این چند ساله به چشم خودم دیدم خیانتهایی رو که هرگز کسی متوجهش نشده...
دوره زمونه بد شده صبا
خیلی بد...

پسری متولد کوهستان دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 18:54 http://hamed-iliya.persianblog.ir

سلام سحر جان!
مثل اینکه حالت بهتره... حتی اگه به چیزهای الکی می خندی.. مهم نیست .. مهم اینه که می خندی و به زندگی برگشتی ......... خوشحالم
قربانت حامد

حالم آره گاهی بهتره حامد...
گاهی هم بدتر از قبلم...
و خسته شدم ازین تقدیر نحس...

فاطمه دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:55

شوهر دختره که تامدتهابچه پیشش زدنگی میکرده میره خارج که به خواهرش سر بزنه ولی به طرز غافلگیرکننده ای اونجا موندگارمیشه و بچه برای همیشه واسه مامانش میشه!

دوست داشتی آخرش رو؟

نه دوست نداشتم
چون اموات خواهری تو خارج نداره...

باید یه لطفی کنی و آخرشو یه نموره تغییر بدی فاطمه جون....
مثلا شوهره بورسیه میگیره میره خارج...
یه جور بهتری هم هست البته مامانه پسره رو ورمیداره و واسه همیشه از ایران میره..
آره اینجوری بهتره...

امیر سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51

یه سوال:
کدوم یکی احمق ترن؟
- زن اول که نفهمیده که شوهرش زن دوم داره.
- زن دوم که زن یه آدم متاهل شده.
- دکی که رفته شلوارشو دوتا کرده.
- زبونم لال ما که داریم در مورد اینا فکر می کنیم و نظر می دیم
بابا زن اول راضیه زن دوم هم راضیه دکی که از هم راضی تره پس ... لق آدمای ناراضی

من ناچارم در مورد دکی فکر کنم
هر روز جلوی چشممه. کارهای خونوادشو من هماهنگ میکنم . چشمم تو چشم همسر اولشه. هرجا بره برام هدیه میاره و من ناگزیرم کارهای هووشو هم انجام بدم...چطور ممکنه بتونم بی توافقت باشم؟

اما منم همیشه به همین دلمو خوش میکنم که
من راضی تو راضی گور بابای ناراضی...

کوچولو عیسی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04

سحر اول خیلی دلم برای خانم دکتر سوخت خیلییییییییییی حلا احمق هست یا خودش زده به نفهمی هر چی هست مهم اینه که مثل من و تو از شریک زندگیش شانس نیاورده و به نظر من از من و تو بدبخت تره چون هنوز گیر این شریکه
و بعدش هم دلم برای تو سوخت که رئیست همچین آدمیه و با کسی که همچین اطلاعاتی ازش داری مجبوری ارتباط کاری نزدیکی داشته باشی
میگم این دکی را هدایت نمیشه کرد ؟
یه سوال دیگه این آقای دکتر مزخرف شرط عدل را رعایت میکنه یعنی با خانم دکتر هم سفر میره ؟ برای خانم دکتر هم سفارش تاج گل و سرویس طلا و... میده
حسم میگه هیچ کدام از این کارها را تا حالا برای خانم دکتر نکرده
به جای منم خفش کن این مرتیکه عوضی را

منم دلم واسه خانومش خییییلی میسوزه.
خصوا که خیلی افتاده حال و نجیب و خانومه.

والا اگرم بخواد تاج گل و هدیه نخره من میکنم تو پاچه ش.
چون پیش من پول داره. چند روز قبل تولد خانومش هم بهش یادآوری میکنم که امسال چی سفارش بدم؟؟؟

با هم سفر میرن . دیگه اونجا چه جورین باهم نمیدونم.
در کل دکی آدم خسیسی نیست. اما خوب سوگلیش گمونم عروس خانومه...

محمد سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 http://mohamed.blogsky.com/

نظر امیر برام جالب بود. گاهی فکر میکنم اصلا نمیشه راجع به افراد قضاوت کرد. من که دکی نیستم بدونم زنش چه کارایی میکنه و زنشم نیستم تا بدونم ارزشش رو داره خودم رو بزنم به حماقت و نفهمی و با کارای دکی کنار بیام یا نه!و حتی جای اون یکی سوگلیه هم نیستم تا برای فرار از زندگی قبلیم بچسبم به دکی و سرکیسش کنم و یا نه واقعا عاشق دکی شده و هیچی حالیش نیست! نمیدونم واقعا سحر کی احمقه! چرا دنیا اینجوریه!

با همه ی این احوال یه قانون کلی هست:
زیبایی و پول و قدرت که از یه حدی بگذرن تبدیل میشن به زهر و خانمان ادم رو میسوزونن. اول از همه هم عشق رو میسوزونن.



تا ادم جای کسی نباشه نمیتونه راجع به کاراش درست قضاوت کنه.

نمیدونم. حقیقت خیلی پیچیده است.
آدمها هرکی به یه نوعی محکومه به تن دادن به سرنوشت...
کاش این محکومیت رضایت بخش باشه واسه محکوم تا لااقل رنج نکشه....
تا لااقل عشق نسوزه انسانیت نسوزه اعتماد نسوزه....
زمونه عجیب شده محمد...خیلی عجیب

ماهی خانوم چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:11 http://mahinameh.blogsky.com

عزیزم زدم قدش مثه سگ!
آدرس بده رزومه م رو ارسال کنم تا باهام تماس بگیرین!
عااااااااااااااشقتم هووی باحالم! تازه کلی هم باهات مکالمه کار می کنم وقتی با دکی میریم سفر باهم بریم خرید!

اییییییییییی وووووووووولا
قول میدم هووی خوبی باشم ماهی جووون جوری که اسم من و تو رو تو تاریخ بنویسن...
رزومه رو بی خیال من خودم پارتیت میشم میچسبونمت به دکی . تو که زنش شدی تلاش کن واسه چسبوندن من ....
فقط گفته باشما زنش شدی من و نپیچونیاااااا

امیر علماء پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 http://vlife.persianblog.ir/

این دکترتون به نظر خیلی باحال میاد!

تازه کجاشو دیدی؟؟؟؟
با حالی مال سیم ثانیه شه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد