تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

لطفا این پست را نخوانید.

تصمیم دارم یه وبلاگ جدید تو بلاگفا درست کنم. دلم میخواد بعضی پستها رو رمزدار بنویسم تا بتونم توش یه دل سیر حرف مفت بزنم. حرف بی منطق حرف صدمن یه غاز. حرف چرت و پرت.  

بدون نگرانی ازینکه کسی اونو بخونه... 

 

ازونجایی که این پست ازون دسته پستهاس گمونم نخونیدش بهتره

 

 

وکیل محسن زنگ زد و گفت که چون ایشون میخوان تشریف ببرن سفر این هفته میخوان ۳ شنبه بیان بچه رو ببینن. بابام هم قبول کرده و اموات امروز اومده حسین رو برده. 

نمیدونم چقدر طول میکشه تا به این اوضاع سگی عادت کنم. به این که حسین پدر هم داره و پدرش هم حق داره اونو ببینه و هفته ای ۱۲ ساعت شاید حتی کم هم هست. 

نمیدونم چقدر این حرف درسته که حسین پدرش و خونواده پدرش رو دوست خواهد داشت. 

نمیدونم . شاید اونجا خیییلی هم بهش خوش بگذره . چون کم میره اونجا و اونها وقتی هست خیلی هواشو دارن. 

به هرحال تا مدتها رفتن و اومدن حسین جنگ اعصاب قطعیه و من هرچیم بخوام حرفای بالا رو به خودم بقبولونم خوب سخته... 

شاید باید یه قوانین واسه خودم تدوین کنم و ملزم باشم که هر روز اونو بخونم اون هم چند بار. 

قوانینی مثل این: 

 

سحر حسین پدر هم داره و پدرش اون رو میگه که دوست داره و به این فکر کن که شاید راست بگه. 

حسین هم حق داره پدرش رو خیلی دوست داشته باشه و همینطور خونواده پدرش رو. 

حسین در انحصار تو نیست. یه انسانه اون هم از نوع آزادش... 

حسین بزرگ میشه و هرگز نمیفهمه تو چقدر رنج کشیدی وقتایی که نبود . حق هم داره حتی اگه شونه هاشو بالا بندازه بگه وااا خوب پیش پدرم بودم زندان که نبودم. 

آدم کامل وجود نداره ... 

به قول قدیمیا هرکسی یه تری به کونشه. هرکی مهربونه شاید بخشنده نیست هرکی بخشنده هست شاید پولدار نیست. هر کی پولداره شاید لارج نیست. هرکی لارجه شاید خوش اخلاق نیست و همینطوری این دور باطل ادامه داره. 

اگه محسن یه تک میره خارج این به تو ربطی نداره. دلش میخواد بره. پول داره میره . تو هم اگه سوختی فوت کن... 

اگه خیلی خوشه اگه داره تو کار پیشرفت میکنه اگه داره میشه عضو هیئت مدیره یکی از بانکهای بزرگ اگه اگه اگه ..... باز هم به تو ربطی نداره. نوش جونش... 

اگه زور میگه اگه سر فروش خونه بازی درمیاره اگه مفت مسلم تو خونه تو نشسته اگه قسطهاش رو دوش توست اگه پدرسوخته س خوب همینه که هست میخواستی باهاش شریک نشی چشمت کور 

اگر هدی هرچیزی که سرکارش میشه واسه داراب تعریف میکنه . اگه داراب گوش میکنه و راهنماییش میکنه اگه هدی انتخابش درس بوده و اگه تو انتخابت غلط بوده و زندگی خوبی نداشتی خوب واست متاسفم 

اگه دیروز دلت میخواست جای اون دختر و پسری بودی که غش غش میخندیدن و بستنی گاز میزدن خوب حالا که نیستی 

اگه از سرنوشتت ناراضی هستی اگه فکر میکنی حقت این زندگی نبود خوب فکر کن اینقدر که خسته شی 

اگه خدا رو دوست نداری اگه ازش لجت گرفته اگه فکرته که اون فقط خدای مرداس اگه فکرمیکنی بهت بدهکاره اگه زورت بهش نمیرسه خوب همیییییینه که هست. وقتی زورت به کسی نمیرسه زر مفت ممنوع 

اگه فکر میکنی دعاهات بی اثر شده تموم شده رفته پی کارش خوب دعا نکن مگه مرض داری اگه دعا میکنی و نمیگیره خوب غر نزن 

اگه نمیدونی چته اگه از دست بابا کفرت گرفته اگه احساس میکنی منطقش رو اعصابته کارهاش حرصتو درمیاره اگه دلت میخواد یه فس بزنیش تا دلت خنک شه یادت نره اون همینه تغییر نمیکنه چون نمیخواد چون فکر میکنه کاراش درسته...... 

 

اگه خسته ای زر نزن. تو خیلی وقته خسته ای 

بمیر تا یه دل سیر بخوابی و خستگیت درآد 

 

 


 

بعد نوشت: 

 

- دیشب علیرغم دعوامون با بابا شب بدی نبود. هدی اینا خونمون بودن. همه مهمون من بودن. از میخوش پیتزا گرفتم . هفته پیش شب تولد امام حسین میخواستم بگیرم که بابا رفت هیئت و نشد. مناسبتش تولد امام حسین بود خلاصه. 

 

- عروس خانوم دکی خیییلی از هدیه ش خوشش اومد. 

اگر تو کسی رو نداری اینجوری بهت محبت کنه و واست هدیه بخره و لاو بترکونه بازم خوب همینه که هست... 

 

نظرات 19 + ارسال نظر
نیما سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 http://www.parsdvdshop1.com

وبلاگ خیلی خوبی داری، همین جور ادامه بده. می خوای واسه بیشتر شدن بازدید با هم تبادل لینک کنیم. من روزی 1000 تا بازدید دارم اگه مایل هستی منو با عنوان و آدرس زیر لینک کن بعد تو نظرات سایتم بگو با چه نامی لینکت کنم.

عنوان: .::هر فیلم 1000 تومان::.

آدرس: www.parsdvdshop1.com

محمد سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:06 http://mohamed.blogsky.com/

من خوندمش. اصلا وبلاگ برا همینه که ادم حرف دلش رو بزنه دیگه.هر کی نمیخواد خب نیاد بخونه.چشمشم کور.

از همه ی حرفات پر مغز تر همون (هرکسی یه تری به کونشه) بود.یه ربع خندیدم. این حرفا رو از کجا درمیاری تو!

بنویس دختر! اونقدر بنویس تا راحت شی! خدا به قلم قسم خورده ! نوشتن شاید درمان درد دلت باشه! یا شاید یه مرهم کوچیک. بنویس و من هم میخونم.

خودم هم از حرفی که زدم خنده م گرفت.
اومد دیگه از کجا نمیدونم...
من ازین تیکه کلاما زیاد دارم کجاشو دیدی تازه....

ممنون که میخونی
خیلی ممنون

صبا سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:33 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

گلم فقط میتونم بگم متاسفم.دلم نمیخوادازحرفهای منم لجت بگیره.درکت میکنم عزیزم.شایدباورش برات سخت باشه امادرکت میکنم ومتاسفم

باور میکنم.

رهگذر سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:04

سلام
ببین سحر خانم نیمه پر لیوانت پس کجاست؟
اگر حسین 12 ساعت در هفته پیش باباشه 156ساعت پیش مامانشه
اگر محسن تک میره خارج تو اطرافت هستی و حسین و .. داری که بری و خوش باشی!
محسن خواب مسافرت با پسرشو برای سالها هم نمی تونه ببینه!
اگر قسط خونه میدی نشوندهنده اینه که یک کار خوب ودرآمد کافی داری که دستتو جلوی کسی دراز نکنی
پیشرفت کاری که فردا با عوض شدن آدمهای دیگه پسرفت بشه ارزش زیادی نداره!
همین که یه پدر و مادر خوب که پشتوانه تمام زندگیت هستند داری از خیلی آدمهای دیگه ثروتمندتری!
فردا و دیروز هیچکس رو نمی تونی اونجور که هست ببینی

نیمه پر لیوان همینجاست
روبه روم
اما نمیدونم چرا نمیتونم ببینمش
شاید چون آب توش خیلی زلاله و لیوانش خیلی شفاف

چقدر لحن کلامت آشناست
عجب رهگذر آشنایی هستی....

امیر سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:11

وای سحر
چه قدر شاکی هستی
از نصیحت کردن و نصیحت شدن خوشم نمی یاد
فقط یک سوال:
اگه فکر می کنی زن دوم دکی خیلی خوشبخته که یکی باهاش لاو می ترکونه و هدایای گرون می خره دوست داشتی جای اون باشی؟؟؟!!!
به نظر من شما خوشبخت تری که زن یه مرد متاهل تقریبا مسن نیستی

من کی گفتم اون خوشبخته امیر؟؟؟
گفتم تو مورد هدیه تولد و جشن و سفر و اینا خوش به حالش
خوب خوش به حالشه دیگه
نیست؟؟؟؟

من هرگز دلم نمیخواد جای کسی باشم
خیلی ها همین الان تو همین لحظه دلشون میخواد جای من باشن و من جدا دلم واسشون به این خاطر میسوزه...

یه دوست سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:55

سلام
الهی! عزیزم معلومه فشار روت خیلی زیاده من اگه جای تو بودم همین الان کار رو تعطیل می کردم می رفتم برای خودم بیرون اول می رفتم یه جایی مثل تجریش امام زاده صالح یه نماز باحال میخوندم بعدش که یه کم سبک می شدم می رفتم یه نفره برای خودم صفاسیتی!
ول کن این همه فکرو خیالات رو ! وقت برای فکر کردن به مشکلات همیشه هست ولی برای لذت بردن نه!
ولی من جای تو نیستم پس همشو حرف مفت زدم!

خوشم میاد حالیته...
منظورم در خصوص حرف مفت زدنت بود...

فاطمه سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 16:50

وقتی میگم یه پستی رو میخونی و دوست داری سکوت کنی همینه!
دلم نمیخواد بهت بگم اینجوری فکرنکن!اقتضای شرایطته این فکرها...این کلنجار رفتن ها...لازم هم نیست هیچ کاری بکنی.گذشت زمان خودش درست میکنه!
بنویس سحر...من شاید اگربگم درکت میکنم دروغ بزرگی گفته باشم اما قول میدونم بخونمت...
---
راستی سحر تولدت کیه؟شاید یه وقت خواستم برات یه هدیه ی تک بگیرم!!

فاطمه خیلی لطف میکنی که میخونی و برام مینویسی.
باور کن این کارت آرامش زیادی به من میده...

راست میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو خودت تکی عزیزم
نوشته هات و محبتهات تک ترین هدیه س

تولد من ۲۹ مهره

سعیده چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:38

اول اینکه همونجور که خواسته بودی این پستت رو نخوندم. دوم اینکه تری به کونشه حالی داد. هنوز تیکه کلامت (تو روحت) سر زبونمه و عن قریب حراست بطلبدم
این جمله دیگه نمی دونم با من چه خواهد کرد؟!!
نمی دونم تو این مدت چه غلطی می کردی که دکی رفته از یه محله دیگه زن گرفته.
الهی دورت بگردم هممون خوب می دونیم یعنی بهمون ثابت کردی که هیچ حا دم به تله نمی دی.
ولی در مورد هنرهای محسن هم بهت حق می دم آدم دلش میگیره . با مقایسه رهگذر موافقم. خیلی از دردهای محسن رو نمی بینی. تو ۲۴ ساعت با ۲۴ نفر خوش باشه. کدومشون حاضرن عشق رو تقدیمش کنن!! تو خیلی قوی هستی. همین که خودت خودت رو آروم می کنی خیلی خوبه. با حرفات به ما هم امید می دیا. این همکار من ۴۸ ساعته واسش حرف می زنم آخرش با کلی کف تو دهنم و افسردگی کامل برمی گردم سر کارم

سعیده هرچی میخوام تو وبلاگ باکلاس باشم نمیشه
اون تیکه هه یهو اومد
وقتی محمد گفت ازش خندیدم برگشتم مطلبمو خوندم ببینم کجاش همچین گافی دادم...
اعتراف میکنم خودمم از خوندش یه شکم خندیدم...
همکارا به من میگن تو یه فرهنگ لغتی از اصطلاحات منحصر به خودت که فقط خودت بلدی جوری تلفظشون کنی که معنی کلمه رو کامل برسونه
سعیده جون من از وقتی اومدم با دکی کار کنم ایشون بند رو آب داده بود تموم شده بود رفته بود. تازه اون موقعا زمان عشق و عاشقیه من و محسن بود و من تو مایه های بی تو هرگز بودم با محسن..
اما هرچی فکر میکنم میبینم الانم دیر نشده
فکر کن من زنگ بزنم بگم واسه من بلیط بگیرین برم پاریس دکی هم کون لقش بره با یه نفر چهارمی دوست شه....
دیروز که حس میکردم خوشه و داره میره خارج خیلی سوختم . میگم چی شد که حالم خوب شد...

مامان عیسی چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18

خوب شد گفتی منم یادم افتاد عیسی هم به جبران پنجشنبه یکشنبه رفت
چیزی نمیگم چون میدونم وقتی لحظات آدم اینجوری سگی میشه هیچی جز زدن این حرفها و نوشتنشون آدم را آروم نمیکنه
ولی بنویس و بنویس فردا حسین تو و عیسی من از روی این نوشته ها ما رو قضاوت میکنند
شاید حتی فردا خودمون هم یادمون نیاد از نبودشون چقدر ناراحت بودیم البته این شایدم به قطعا خیلی نزدیک تره چون باور دارم آدم به مرور زمان غم را اونطوری که متاثرش کرده به یاد نمیاره نهایت نهایتش اینه که یادمون میاد که بگیم وقتی نبودی ناراحت میشدیم اما این جمله چقدر تاثیر گذاره
نمیدونم شاید فکرم درست نباشه اما دلم میخواد عیسی تمام لحظات این روزها را مخصوصا اون لحظاتی که خیلی شادم کرده یا خیلی ناراحت را با تمام وجودش درک کنه اینطوری هم بهتر قضاوتم میکنه و هم بهتر میشناسدم و وقتی بهتر بشناسدم باهام درست رفتار میکنه
فردا حسین وقتی این پستت را بخونه میفهمه تو این لحظه تو کجای دنیا بودی چه احساساتی بهت هجوم آورد که نوشتی : اگه خدا رو دوست نداری اگه ازش لجت گرفته اگه فکرته که اون فقط خدای مرداس اگه فکرمیکنی بهت بدهکاره اگه زورت بهش نمیرسه خوب همیییییینه که هست. وقتی زورت به کسی نمیرسه زر مفت ممنوع
یا وقتی من برای عیسی مینویسم بابات را که دیدی ذوق کردی یا وقتی آوردت پیش من نمیومدی این کارت دلم را شکست فقط و فقط یه پیغام میدم به عیسی
عیسی عشق به تو راه هر فکر صحیح و منطق درست را بر من بسته انقدر تو رو دوست داشته و دارم که برای آرامشت برای اینکه تو میدون جنگ نباشی برای اینکه روح و روان سالمی داشته باشی خودم و جونیم و شادیم و به پات ریختم و دی.نه میشم وقتی میبینم تو مسبب همه این بد بختی ها رو دوست داری !!!!!!!!!!!!!!!!
اینطوری لااقل وقتی بزرگ شد میفهمه یواشکی باید باباش را دوست داشته باشه
ببین منم چقدر به حرف مفت زدن کشوندیاااااااااااااااااااا

اما یه نوید بهت میدم
حسین و عیسی عمرنات کلسیم که بیان نوشته های ما رو بخونن...
و مطمئنم پدراشونو دوست دارن اونم نه یواشکی بلکه کاملا علنی و حق هم دارن و ما هم کاری نمیتونیم بکنیم..
یه جورایی اینم میره تو گزینه همینه که هست....
پس بهتره اگرچه سخته ما یه گلی بگیریم تو سرمون...

خانومی چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 http://khanoomi.blogsky.com/

اینجا حرف نزنی کجا بزنی.پس همینجا دلت رو خالی کن.

راستی این قدیمیا چه حرفا که نمی زنن.اول نفهمیدم چی گفتن بعد چند بار خوندم فهمیدم بله این قدیمیا هم ....

آره بابا این قدیمیا خیلی کارشون درسته

صبا چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

کجایی؟نکنه رفتی پاریس؟
سحربیخبریهونری بلاگفا.میکشمت ها

خدا از دهنت بشنوه ایشششششاا.........
بلاگفا رو نگفتما پارس منظورم بود

کوچولو عیسی چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:56

راستی یادم رفت بگم این سوگولی دکی غلط میکرد انتخاب تو رو نپسنده از سرشم زیاد بوده .....................................................................................................
یه عالمه فحش که به دلیل با کلاس بودن ننوشتم

واللللللا

دلشم بخواد...

امیر چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23

سلام
من بازم با طرز نگاه شما به مسائل مخالفم
شما یک تیکه ای از زندگیه طرف و بعنوان نمونه شاهد می گیری و می گی خوش به حالش (بابت کاد و مسافرت و ..)
اما هرکدوم از ما از این خوش به حالیا زیاد داریم(مثلا شما خوش به حالت که مجردی رفتی شمال. خوش به حالت که با خانواده رفتی مشهد و حرم و پدیده و ...)
اما در کل چی؟
در کل هم خوش به حالشه؟

نمیدونم.
در کل نمیدونم اوضاعش چجوریه اما حسم میگه اوضاعش خوبه...
خوب حسمه دیگه چه کارش کنم؟؟؟؟
اما حرفات رو در کل قبول دارم...
باور دارم که خیلی وقتا خنده را میبینی و از گریه دل غافلی....

اعظم چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 http://29khordad.blogsky.com

سحر جونم باید اعتراف کنم با اون تیکه ی خدای مردات منم خیلی موافقم خیلی وقتا به این فکر می کنم. می دونم خیلی سخته وقتی حسین می ره پیش محسن ولی سعی کن انقدر خودت رو آزار ندی هرچند من آخره خودآزارییم ولی اگه عادت کنی به این که خودت رو آزار بدی خیلی زندگی واست سخت میشه .
آخه الاغ جونم من هر وقت میام این جا رو می خوانم همیشه به خودم می گم یکم از این سحر ی یاد بگیر تو اوج ناراحتیم بعداز یکی دو روز روحیش برمی گرده میشه همون سحر قبلی. سحر تموم آدما حتی اونایی که ما بهشون حسودی می کنیم یه شبایی با گریه می خوابند اگه این روزای بد نبود وهمه ی روزا یک جور بودن چه جوری معنی شادی و روزای خوب رو می فهمیدیم. سعی کن همیشه همین جوری باشی واز همه مهمتر به فکر خودتم باش من که تا حالاش این جوری نبودم همه چی رو واسه زندگی وراحتی بچه هام به خودم حروم کردم ولی الان احساس خستگی شدید می کنم.
اگه تو فکر حسینی سعی کن اول به فکر سلامتی روحی خودت باشی. حسین بزرگ میشه این روزای بد می گذره وهرچی بزرگتر میشه به سلامتی فکری وروحی مادر بیشتر محتاج میشه.
راستی خانومی تولدت یه هفته بعداز تولد هستی منه.

خدا خدای مرداس درست اما همیشه لحظه آخر خدا نزدیک تر میشه...
اینو باوردارم.
شاید مهمترین لطفی که در طول زندگی به خودم کردم اینه که سعی میکنم با خودم حرف بزنم . درباره همه چیز. رفتن و اومدن نبات. محسن زندگی و همه چیز...
و باور کن همه تلاشم رو دارم میکنم که به خودم کمک کنم.. تا به این شرایط عادت کنم... تا واقعیت رو بپذیرم...
اما خوب طول میکشه تا موفقیت حاصل بشه....
راست میگی... خوشبختیی نسبیه . همه حرفاتو دربست قبول دارم اما گاهی مصمم میشم واقعیت رو نپذیرم. نمیدونم چه مرگم میشه....
به فکر خودم هستم. نمیذارم روزگار منو از پا دربیاره...
اینو مطمئنم...

ای ووووووووولا پس هستیم دختر مهریه...
میتونم تصور کنم چه جوریاسسسس!!!
یه عتیقه ای لنگه خودم....

ماهی خانوم چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:05 http://mahinameh.blogsky.com

سلام خوشگل جیگر طلای خودم مامان حسین کوچولوی نازنازی
خوبی خانومی؟ قربونت برم اگه ما حرفها و غرغرهامون رو هم ننویسیم که دیگه کلا منفجر میشیم! حالا یکی مثل من مشکلات دخترونه داره و یکی مثه تو مشکلات مامانونه و یکی هم مشکلات بابائونه! اینه که بنویس! منم با نوشتن خصوصی و رمزدار کردن بعضی از پست ها واقعا موافقم. اما خب بهتره به جای اینکه وبلاگتو عوض کنی یکی اونجا بسازی و گاهی از اینجا وقتی که آپدیتش می کنی لینک بدی به پستت اونجا!
ایده ی خوبیه! منم یکساله که میخوام همچین کاری بکنم! خلاصه که بنویس! این از این!
بعدم اینکه درسته که همه ی ما می خوایم یه زندگی ایده آل داشته باشیم اما گاهی واقعا لازمه به اینکه بین بد و برتر٬ بدنصیبمون شده کلاهمون و شوت کنیم هوا! اگه بیکار بودی و مثل خیلی از خانومای خانه دار از اینترنت و وبلاگ سردر نمی آوردی واقعا زندگی کسالت باری داشتی نه؟ پس بهتره که زیاد از این وضعیتت ناراضی نباشی!
نکته ی بعدی اینکه اینهمه ننه بابای ما جوش اولاد رو زدن چی عایدشون شد؟!؟ لذا زیاد خودتو فنای بچه نکن فرزندم!
و در آخر اینکه جیگرتو خام خام بخورم یا بپزمش اول؟؟!؟

خییییییییییییییییلی فکر توپسی بود ماهی جون...
حتما میرم تو کارش....

یه چیزی بگم؟؟؟
نمیدونم چه صیغه ایه که دست آخر باید از خدا ممنون باشیم و بگیم دمت گرم؟؟؟
یعنی هرچی به سرمون اومد فکر کنیم که خوب بدتر هم میشد پس خدا شکرت...
گمونم خدا رو یه کم رودار کردیم...
بابا خدا !!!!
گاها خودمو با آدمای خوشبخت تر از خودم قیاس میکنم و آییییی لجم میگیره آی میسوزم....
مادر جان تو واسه جوجوت که از دستش داده بودی در مقیاس خدا دپرس شده بودی من چجوری میتونم نگران نبات زعفرونی نباشم و واسش له له نزنم آخه؟؟؟

بستگی داره جیگر خام دوست داری یا پخته؟؟
امرکم مطاع
هرجور شما بفرمایید بنده در خدمتم...

امیر علماء پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 http://vlife.persianblog.ir/

جبر !

تقدیر !

نیلوفر دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

کاره خوبی میکنی حرف دلت رو میزنی ما همه این جاییم که اون حرف های که توی دلمون و کسی نمیخواد بشنوه رو بزنیم
ایشالا مسافرت هم بهت خوش بگذره
اینقدر هم فکر اموات رو نکن ارزش نداره

آره
اما حرفایی که تو دلمونه و نمیخوایم بعضی ها بشنون رو کجا بگیم؟؟؟؟
ممنون
امیدوارم همیشه شاد باشی...

صابر رمیم دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:27 http://bpencil.orq.ir

فکر کنم کم نوشتی
آخه اون چیزی که ت و دله آدمهوقتی می خوای بنویسیش نمیشه
ولی منم همین طور مینویسم البته واسه خودم نه تو وبلاگ
تو خوب نوشتی و شجاعانه
خیلی دلم پره
..

موفق باشی و شاد گلم

بنویس
جاش مهم نیست فقط بنویس
امیدوارم زودتر دلت خالی شه
خیلی زود...

سعی میکنم با کمترین سانسور بنویسم...
اما بدون سانسور خوب ممکن نیست دیگه خودت میدونی...

دختر ماه سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

hum...asabanim kardi bache jan ...
ina hamash fohsh budaaaa

شرمنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد