تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

گزیده اخبار

سلام سلام صدتا سلام 

 

اوضاع سحر طی روزهای گذشته به شرح ذیل میباشد: 

 

-  سفر به ایشان بسیار خوش گذشته است   

 

-  پنچ شنبه بعد از سفر راس ساعت ۹ صبح اموات آمد دنبال نبات و سحر نبات را در خواب داد به پدرش و تصمیم گرفت تا زمان برگشتن نبات اصلا تفکرات منفی نکند و تازه خیلی هم به او خوش بگذرد. در همین راستا راس ساعت ۱۱ پس از صرف صبحانه و طی مراحل چسان فسان به اتفاق هستی و عمه اش (فافا) از خانه خارج شد و پس از آمدن نبات در ساعت ۹ شب به خانه رجعت نمود. در این راستا وی و هیئت همراه چشمان بازار را از حدقه درآورده و کلی خرید نموده اند آنهم در شرایطی که سحربانو آه نداشته با ناله سودا کند اما خوب خدا بیامرزه پدر هستی جون را... 

اقلام خریداری شده به قرار ذیل می باشد: 

*۲ عدد مانتو به رنگهای قهوه ای و طوسی + یک جفت کیف و کفش قهوه ای + ۲ عدد شال 

(گفته باشم سینا در پاساژ گلستان حراج زده و سحر هم که جو گیر و هستی هم که پترس و خلاصه در همان مغازه ۲۳۷ هزار تومان به لعنت خداوندگار رفت ... از دم قسط ماهی ۲۰ هزار تومان مبلغ بازپرداخت به هستی در هر ماه میباشد...) 

 

- سحر تصمیم اکید گرفته است که مطمئن باشد در خانه پدر اموات خیلی هم به حسین خوش میگذرد و اموات به احتمال قریب به یقین پدر خوب و مهربانی است. فلذا خودشو لوس نکنه و عین بچه ننه ها در نبود نبات آبغوره نگیره... چراکه این نیز بگذرد...Rolling Pin 

 

- روز ۴ شنبه ماجرای خانه ختم به خیر شد و نمیدونیم چی خورد پس کله اموات اومد خونه رو به مبلغ ۱۰۰ میلیون تومان فروخت به پدر سحر. اخبار واصله حاکی از آنست که ایشان هم منزلی قولنامه نموده اند و احتمالا تا ۱۵ شهریور منزل را تخلیه خواهند نمود... سحر همچنان از حکمت خدا در کف به سر میبرد و بسی شاد است که اموات خانه خریده. چون تفکر میکند اینطوری دیگر چشمش دنبال این خانه نیست.  Gun Touting(این شکلک به خاطر این درج شده که اگه اموات خونه رو سر موعد مقرر خالی نکرد بدونهبا کی طرفه) 

 

- سحر دیدن سریال فرار از زندان را به پایان رساند و از همینجا به همه شما پیشنهاد میکند از همین ساعت دیدن این سریال مهیج و توپس رو شروع کنید. سحر دلش برای اسکافیلد بارز سوکره سارا گریچن ژنرال و خصوصصصصا الکس تنگ خواهد شد.... 

 

- و اما خبر مهم اینه که هستی رد سحر رو زده و وبلاگش رو کشف کرده. اما چون خیییییییلی شخصیت ازش چیک چیک میکنه به روی خودش نیاورده تا اینکه طی یک فقره سوتی همه چی لو رفت و هستی اذعان داشت که اون وبلاگ قبلیه رو هم کشفیده بوده... فلذا ازون جا که شعار سحر و هستی همیشه اینه که ما دوتا داداشیم مثل مداد تراشیم بنا شد هر دو سوت بزنند و هستی به روی خودش نیاره که وبلاگی بوده  

از همین جا اعلام میدارم اون خاله ی نبات که بعضا براتون (خصوصا برای خانومی) کامنت میذاره همون هستی می باشد... 

خلاصه که هستی جون دیگه نمیخواد واسم کامنت خصوصی بذاری و دلداری بدی . اینجا همه خودین . با ما باش

 

 مشروح اخبار:

این روزها سحر آرومه . داره همه تلاشش رو می کنه که منفی بافی نکنه. با واقعیت اینکه پدر حسین باهاش زندگی نمیکنه کنار بیاد و باور کنه این دوری معناش بی پدری نیست.Peppy(دلم خواست این شکلک رو بذارم آقا جان...مشکلیه؟؟؟؟) 

داره تلاش میکنه کینه محسن رو از دلش پاک کنه و همینطور نفرت از خونواده محسن رو...Albert Einstein 

اگر چه روزی صدمیلیون بار به یاد محسن و خوبی ها و بدیهاش میفته به خودش میگه 

سحر به روزگاران مهری نشسته بر دل     بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران... 

و اینجوری تلاش میکنه یاد بگیره اون زندگی با همه خوبی ها و بدیهاش تموم شده و سحر درست ترین تصمیم رو گرفته... 

سحر داره یاد میگیره مردا همشون بد نیستن. خیلی هاشون بد نیستن. درست مثل خانوم ها... 

سحر داره آرامش رو تجربه میکنه. یاد میگیره طعنه های آدما رو نشنوه. یاد میگیره خوش باشه و تغاص زندگی تلخ گذشته رو با آیده ای شاد بگیره... 

سحر تصمیم گرفته عادت زشت پول واسه کیف دنیا به اف دادن رو از سر بگیره و همه ۵ شنبه هایی که نبات نیست تمرین کنه که خودشم آدمه و حق زندگی و لذت بردن ازون رو داره 

سحر باز هم برگشته به دنیای سیاست. این تلخ مردم آزار... باز هم سایت باز هم مقاله باز هم شب نامه و باز هم همکاری با نشریه دانشگاه صنعتی شریف.... 

 سحر به آینده امیدواره. مطمئنه که روزهای خوبی در انتظارشه. مطمئنه که باز هم دستان مردانه ای رو عاشقانه فشار میده و در پناه وجود مستحکمش آرام میگیره 

سحر هر شب سریال فاصله ها رو میبینه و نگرانی هاش رو از آینده حسین با یه جمله فراموش میکنه : توکل به خدا . تا حالاش بزرگی کرده از حالا به بعد هم میکنه... 

 

سحر افتخار میکنه.. به بنده خدا بودنش ..به سادات بودن و از ذریه پیامبر بودنش.. به انسان بودنش... به بودنش... و شاید به مادر بودنش... 

سحر داره تلاش میکنه خوب باشه. میخواد قبل ماه رمضون چند روزی روزه بگیره . میخواد زلال باشه میخواد دریا باشه 

 

سحر خیلی تلاش میکنه. سحر باور داره فقط خودشه که میتونه به خودش کمک کنه...پس گفته یا علی و شنید کسی گفت علی یارت...

نظرات 25 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:52 http://mohamed.blogsky.com/

سحر! چقدر منطقی و پاک و صادقانه خودت رو وصف کردی! لذت بردم. لذت بردم وقتی میگی که فهمیدی باید اروم باشی و از آرامشت لذت ببری! فهمیدی حسین بابا هم داره! فهمیدی میشه حتی از محسن متنفر نبود و براش دعا کرد. فهمیدی هر لحظه آبستن یه عشق جدیده! امیدوارم خدا این نوری که تو دلت روشن شده رو هیچوقت خاموش نکنه!

علی یارت دختر! )

علی یارت رفیق !

خانومی یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:55

بقیشم من میگم
سحر متحول شده
مسافرت و تفریح برای سحر خوبه
سحر احساسات کورکورانه رو کنار گذاشته
سحر منطق و عقل رو هم در کنار احساساتش پذیرفته
سحر باور کرده که در کنار مادر بودن زنه و در کنار اون هم انسان پس باید زندگی کنه
سحر دیده ه خدا با اونه و م چیز رو در جهت خیر و صلاحش پیش میبر
سحر میدونه که همسر بدش میتونه پدر خوبی باشه
و
خانومی تا حالا توسط هستی و خاله نبات سرکار بوده است

و
سحر هم توسط خاله ی نبات سر کار بوده...
چون با این اسم کلی واسه من کامنت خصوصی میذاشت و منم کلی باش حال میکردم...
دیدی چه رکبی خوردیم خانومی...

دوستان خواننده
کامنت خانومی ادامه مشروح اخبار میباشد...

دختر ماه یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:03 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

alan basi khoshhalam az khundane in post...afarin dokhmale khubam
badam inke in seriyale mozakhrafe faseleharo nabin!!!khodaeeshhhh in chiyeeeeeeeeeeee vaght mizari barash????haaaaaaaannn?siyasat ro khub umadi...manam payam!!!va ghesmate akhar beheshun eteghad nadaram,ghablan ham behet goftam ke ina ye dast avize...midunam ke dar nahayat khodet ba eradeye ghavit be tamame ina ke gofti miresi...
inam jomleye eshghulanam: sahariiii,dusiye mehrabunam,kheili barat khoshhalam!

این که سریالش خییییلی مزخرفه رو شدیدا پایم ولی چون خونواده میشینن پاش منم گاها میبینم... و اگه هم نبینم اینقدر تو اداره درباره ش حرف میشنوم که کاملا در جریان قرار میگیرم قسمت قبل چی شده...
سیاست اگرچه پدر مادر نداره اما متاسفانه مورد علاقه منم هست و با من عجین شده چه بخوام چه نخوام...
درباره باقی نوشته هات هم نمیدونم چی بگم ...

و یه جمله عشقولانه از سحر: دختر ماه حتی اگه یه اشتراک هم نداشتیم خییییییلی واسم عزیز بودی... چه برسه به حالا که کلی هم با هم تفاهم داریم...

نیلوفر یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:54

همیشه شاد و موفق باشید سحر خانم،مثل الان...خوشحالم براتون

ممنونم ازتون.

ماهی خانوم یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:35 http://mahinameh.blogsky.com

ای جاااااااااااااااااان
بخورم من این سحر خانوم جیگر بلا روووووووو
چه خانومی چه وجاهتی چه نجابتی جه معنویاتی جووووووووووووووون
خانوم خیلی می خوامتون هاااااااا
گفتم نگی نگفتی!
زت عالی زیات!

من تا حالا هوو ندیده بودم اینقدر از هووش تعریف کنه...
یه دونه باشی ماهی خانوم
منم خیلی میخوامت...

زت شما هم نیز...

یه دوست یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:18

سلام!
پستایی که از ته دل مینویسی واقعا به دل میشینه!
خیلی با مشروح اخبارت حال کردم!
یه متن خوشگل(تقدیم با عشق!):
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.
عشق بورز به آنها که دلت را شکستند.
دعا کن برای آنها که نفرینت کردند.
درخت باش برغم تبرها،بپر به کوری چشم خفاش ها(اموات وخانوادش!!)، بهارشو وبخند که خدا هنوز آن بالاهاست!!
ویه اس ام اس که دوست داشتم برات بفرستم:
فکر تنهایی نباش،تنهایی خودش تنهاست!
تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست(اونم نباته!)

والا من همه پستامو از ته دل مینویسم.
احتمالا این از ته تر بوده که به دل تو نشسته...

ممنون از جملات قشنگت دوست من.
خصوصا جمله آخرت...

ساحل یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:33

حالا شدددددددددددددددددددددددد...
آفرین سحری بابا حالشو ببر که غصه فقط عمر آدمو حروم میکنه..
تو یه زن محکمی که نخواستی با هر شرایطی بسازی بلکه خواستی خودت شرایط رو بسازی پس پای همه چیشم وایسادی
دوست دارم

ساحل خیلی به فکرتم.
خیلی.
امیدوارم زودتر کارات رله شه و رها شی از بند غم ها...

منم دوست دارم.

ساحل دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:53

سحر ۱)خوشششبحالت که جریان خونت حل شد دست راستت زیر سر من باشه
۲)منم احساس میکنم خواهری وبمو میخونه و حس خوبی ندارم دیگه
۳)خوبه نبات شبش بر میگرده پیشت من چی بگم...
۴)راستی از دکی چه خبر خیلی مشتاق شدم جریانشو پیگیری کنم برنگشتن از ماه عسل؟ بنویسشون...مردم از فضولی

۱) آری شد ولی به خون جگر شد. دهن بابام سرویس شد. از یه طرف ازون ور تو منگنه بود از طرفی من دهنشو صاف کرده بودم که تو داری گرون خونه رو میخری.. ولی به هر حال خیلی خوشحالم که تموم شد. دعا کن خونه رو تخلیه کنه و بره و دبه درنیاره...
۲) سوت بزن. خواهرا از خودمونن . وبت رو هم که عوض کنی میگرده پیدات میکنه. اما شدیدا پیشنهاد میکنم هر روزت رو بنویس. بعدها میخونیش و میفهمی آرامشی که داری چقدر ارزش داره....
۳) ببخشید نبات ۱ سالشه ها. با دختر خودت یکیش کردی؟؟؟ نبات حتی بلد نیست بگه آب میخوام گشنمه میترسم...
اما خوب میدونم سخته. تو هر سنی که باشن یه جور نگرانی دارن...
من شب و روز دعا میکنم ازدواج کنه و سرش به زندگیش گرم شه شاید اینجوری کمتر سراغ نبات رو بگیره...
۴) بله برگشتن. اصولا ایشون سالی خداد بار ماه عسل تشریف میبرن.... مینویسم ازش....

بانو دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:33

من هم همینطور.

سعیده دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:40

اون پشمالوهه که می رقصه رو خوب اومدی
هم چاق هم قشنگ می رقصه
نکته: خودمون هم آدمیم
حال اومدم با این جمله





هستی جون رو عشقه
به نظر میاد آبجیها کوچیکتر باشن بهتر به آدم می چسبه تا بزرگتر

حال اومدن فایده نداره رفیق باورش کن...
(اشاره به تهران اومدنت..)

آبجی ها همه جوره عشقن. بزرگتر کوچیکتریشون فرقی نداره...
هستی که دیگه آخرششششششه

منا دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 http://8daily.blogsky.com/

سلام سحر
با خوندن این پستت حس کردم داری کم کم خودت را پیدا میکنی بعد از اون همه مشکلاتی که داشتی بالاخره میشه گفت به اون آرامشی که میخواستی با خودت و دنیای اطرافت رسیدم
خوشحالم از خوشحالیت با اون شکلک های باحالت
همیشه شاد باش سحر این دنیای زپرتی ارزش هیچی نداره مگه ما چند بار حق زندگی کردن داریم که هی بشینیم غصه بخوریم که چی شد و چطور شد!
خلاصه سحر جون الهی تو اقیانوس خوشی و خوشبختی و خوشحالی اینقدر غرق بشی که کسی نتونه نجاتت بده!!!!!

خوانندگان گرامی حال میکنین چه عروسی یافتم همی؟؟؟؟

فاطمه دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41

باباا یووووووووول!!!!
بسی انرژی مثبت از این پست میبارد!
خوشمان آمد!جهت تقویت روحیه و صفاسیتی چنانچه پایه خواستی حاضرم یه وقت ملاقات بهت بدما
خدمت خاله خانم نبات خان هم عرض سلام دارم و به حضور محترم سحرخانم عارضم که چونه زدن مقوف!آبجی ها فقط کوچیکاشون به این ماهی از آب درمیان...تازه اگر کلاْ ۲تا خواهر باشید که دیگه حتما کوچیکه یه چیز دیگه است!میگی نه؟از هستی بپرس!حالا اینکه تو و خواهر من به عکس این قضیه هم معتقد باشید در واقعیت تغییری ایجاد نمیکنه جانم!
اردتمند...

شرمنده م فرمودین بابت این وقت ملاقات بانوی بزرگوار ...

دقیقا هستی هم تزش همینه...نکنه شما هم فقط دو تا خواهرید؟؟؟

من هم ارادتمند
خیلی هم زیاد

ساحل دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:00

بدو بیا نوبره فقط به خاطر تو...

چشششششششششششششمممممم

شب نامه دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:05 http://shabname7.loxblog.com

sharmande cho natoonestam ye rooze be hame sar bezanam dige forsat nashod behetoon begam filter shodim

bebakhshid

یعنی این روحیه بالاتون در مواجهه با فیلترینگ منو کشته...
دمتون گرم

خاله‌ی نبات دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:04

باشه سحری حالا دیگه منو لو میدی
من همون خاله نباتم و کلاً تکذیب میکنم با تو نسبت داشته باشم!

حالا کی گفته تو با من نسبت داری؟؟؟؟
کی؟؟؟
من؟؟؟
کی؟؟؟
ایییین؟؟؟؟

خدا به دور

یه بدهکار سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 http://bedehkary.blogsky.com

سلام.....چند پست اخیرتون رو خوندم.....چند تصمیم عالی گرفته اید که میتونه به بهتر زندگی کردنتون کمک کنه...با خاطرات شغلی در مورد طلاق و دادگاه خانواده به روزم...سری بزنید شادم میکنید.....

چشم.
میرسم خدمتتون.

کوچولو عیسی سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:33

اولا میشه انقدر از هستی تعریف نکنی جیگر من را نسوزونی هان
دوما خیلی برات خوشحالم برای متحول شدنت واقعا خدا باهخاته که تو این مدت کم تونستی خودت را جمع و جور کنی و تصمیمات به این خوبی و مهمی بگیری برای منم دعا کن
علی یارت دختر گلم همیشه و هر لحظه
من شبا برای عیسی میخونم الان برای تو
لا لا لا لا علی یارت خدا باشه نگهدارت
لالا لالا گل نرگس بلا بر تو نیاد هرگز

تو اینهمه میگی میثم و احسان من میگم دلمو نسوزون داداش ندارم؟؟؟؟
هان ؟؟
هان؟؟؟

رهگذر سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:37

این شد
پس سحر خانم بالاخره نیمه پر لیوانش رو دید
کارت درسته

گمونم مشکل از لیوان بود که نیمه پرش دیده نمیشد...

نیکو سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 http://BOYEKHOBEGANDOM79.BLOGSKY.COM

خب سحر جان احیانا دوست صمیمی نمیخوای که وقتی دوستیتون به اوج رسید لباساتو بپیچونه و تو هم قصدشو بدی و حالشو ببری

چاکککککرررررریییییمممممم

نیلوفر سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49

اون فقط یه تست بود سحر توش مطلب خاصی نبود گذاشتمنش تا همه بفهمن این ویژه گی به بلاگ اسمای اضافه شده.

دم شما قیژژژژژژ

من هم کامنتتون رو منتشر میکنم که دوستانی که مطالب من رو میخونن هم درجریان این اتفاق بس میمون قرار بگیرند...

بی زحمت مطلب رمزدار نوشتن نمودید به ما هم رمز مرحمت نمایید.

منا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:51 http://8daily.blogsky.com/

هنوز که جواب بله را از شادوماد نگرفتم

شما جواب شادوماد رو بله فرض کن عروس گلم.

نیلوفر سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:46 http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

اپم _________________$$$$___$$$$
_خوشحال__________$$$$$$$_$$$$$$
__میشم____$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$
_سر__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$$
بزنی$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$$$
__$$$$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
__$$$_$$_$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$$
__$$$_$$_$$$$$$$$___________$$$$
_$$$$$_$$$$$$$$$$$___________$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$
_$$$_$$_$$$$$$$$$$$
$_$$$$$$__$$$$$$$$$
$_$$$$$$___$$$$$$$$
_$$$$$$$$$__$$$$$$$
$_$$$$$$$$___$$$$$$
$$_$$$$$$$$___$$$$$
$$$_$$$$$$$$__$$$$$$
_$$$_$$$$$$$$$_$$$$$
$$$$$ __$$$$$$$$_$$$$
$$$$$$$ __$$$$$$$$$__$
$_$_$$$$$__$$$$$$$$$_$$$$
$$$__$$$$$__$$_$$$$$$$_$$$$
$$$$$$_$$__$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$
__$$$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$__$$$$$$$$$$$$$____$$$$$$$$$$
_$$$__$$_$$________$$$$$$$$$$$
_$$$_$$_____________$$$$$$$$$$
_$$_$$______________$$$$$$$$$$
_$$$$________________$$$$$$$$$$
_$$$$_______اپم_______$$$$$$$$$$
__$$$____خوشحال_______$$$$$$$$$
$________میشم_________$$$$$$$$$
$________سر__________$$$$$$$$$$
$_________بزنی_______$$$$$$$$$$$
$____________________$$$$$$$$$__$$$$$
$___________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$

چشم.

فاطمه سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:53

اوهوم.ماهم دوتا خواهریم و خفن رابطه مون خوبه و به شدت هم به همدیگه وابسته ایم وهوای همو داریم!(خواهر منم پسر داره...اونم دوتا)

خودت چی؟
چند سالته؟
ازدواج کردی؟

نه که فکر کنی فضولمااااا

محرمانه(الیا) سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:10 http://offtherecord.persianblog.ir/

آفرین... حالا شدی دختر خوب

یعنی من قبلا دختر بدی بودم؟؟؟؟؟

کوچولو عیسی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:30

خدا برادرام را حفظ کنه همیشه و همه جا
ولی خوب برادر نداری که بدونی برادر برای خواهر فقط غصه هاش هست و گرفتاری هاش و وقت غمت حاجی حاجی مکه است و کلا ماهیتش با خواهر از زمین تا آسمون فرق داره
قطعا تو این شرایط داشتن یه خواهر مفید تره البته نه هر خواهریاااااااااااااا
به قول خودت هستی یه دونست

خدا حفظشون کنه
نه اینجوری نگو. برادر هم پاش میفته واسه خواهرش سینه چاکه
تازه اون میثمی که من دیدم خیلی هم داداش خوبیه...
اما در کل موافقم...
داشتن خواهر خییییییییلی بهتر از برادره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد