زندگی عجیبتر و هچل هفت تر از اونیه که بشه پیش بینی کنی فردات چجوری رقم می خوره.
پنج شنبه حسین نرفت پیش پدرش . چون یه اتفاق غیر منتظره افتاد.
۴شنبه که از اداره اومدم مامان گفت خاله اکرم(مامان هدی) زنگیده گفته حال آقاجون(پدرشون) امروز صبح تو حمام خراب شده و بردنش بیمارستان . ظاهرا یه سکته خفیف زده و رد کرده. چند روزی بود که آقاجون مریض بود. خون تو رگاش لخته شده بود و قرار بود شنبه آنژیو بشه. سکته باعث شده بود آنژیو به تعویق بیفته. گفتم کاش میرفتی همدان و مامان گفت فردا صبح زود میره.
ساعت ۶ عصر خاله م دوباره زنگ زد.
گفت آقاجون صبح زود موقع نماز یه سکته کرده بوده و موقعی هم که بردنش حموم یه سکته شدیدتر و الان تو آی سیو ست. تا زنگ زد من گوشی رو از تو پذیرایی برداشتم . لحنش اینقدر دپرس بود که من گفتم آقاجون رفته...
خلاصه خاله م به مامان گفت زودتر بیا. هستی مامان رو برد ترمینال و مامان با سمند اومد همدان.
مستقیم رفته بود بیمارستان. زنگید گفت حال آقاجون خوبه و کاملا هشیاره....
فردا صبح تاریک و روشن بود که موبایل بابا زنگ خورد. قلبم ریخت.
آقاجون رفت. به همبن راحتی.....
تو اون لحظه فقط به این فکر میکردم خوب شد مامان دیروز رفت و واسه آخرین بار آقاجون رو دید.
به محسن پیامک زدم. سلام. ما صبح زود رفتیم همدان. آقاجون به رحمت خدا رفت. به هدی زنگ زدم . به عموها و عمه م و به عموهای هدی هم پیامک زدم. طبق معمول خیلی زود همه همدیگرو خبر کردیم . ساعت ۱۱ رسیدیم همدان و تا الان هنوز همدانیم.
هستی و بابا جمعه برگشتن . اما من اگرم برگردم نمیتونم برم اداره چون نبات رو کسی نیست نگه داره و اصلا دلم نمیخواد بچه م آواره این خونه و اون خونه شه. امروز دکی یه عالمه باهام دعوا کرد. حق داره . این اواخر خیلی مرخصی رفتم. سکوت کردم و گفتم شرمنده.
نمیدونم تا کی اینجام. تو همدان رسمه که شب هفتم سالن دعوت میکنن و کسانی که اومدن تو عزاداری رو به نشانه تشکر خرج میدن...شب هفتم افتاده ۵شنبه و این یعنی محسن این هفته هم نباید حسین رو ببره...
اوضاع اینجام تعریفی نداره. آقاجونم ۳تا زن داشته. زن اولش پدر داییمه . زن دومش پدر مامانم. و وقتی مامان دمامانم فوت شه یه همسر سوم گرفته که الان خیلی معضله. چون یه نموره پاچه ورمالیده تشریف داره...
حسین بسی اذیت میکنه. یه بند به من چسبیده و کلافه م میکنه...
مامانم خیلی رو به راه نیست. گمونم دیابتش بالا رفته.
و خودم نمیدونم چه حسی دارم ازینکه نبات نرفت این هفته پیش پدرش....
ن با دوستان وبلاگی ممنوع........
خدا رحمتشون کنه. آدما خییلی ضعیفن. به همین سادگی همه چی تموم میشه.(
تو هم اونقدر برو مسافرت تا دکی اخراجت کنه! البته بعید میدونم دکی حریف سحری بشه! )
ادامه ی مطلبت رو هم اصلا نفهمیدم.
آخه چی با دوستای وبلاگی ممنوع؟!!!!!!!!!!
دکی حریف عالم و آدم میشه
سحر که حکایت مورچه چیه که کله پاچش چی باشه س؟؟؟
ادامه مطلب یه درد دل بود با خودم.
از دست یکی از دوستان وبلاگی شدیدا دلم گرفت...
دوستیمون میرفت که حالت حقیقی به خودش بگیره و خوشحالم که این اتفاق نیفتاد...
متاسفم و تسلیت میگم
خدا رحمتش کنه
ممنون.
تسلیت میگم امیدوارم غم آخرتون باشه از طرف من به مامانت هم تسلیت بگوووووو
امیدوارم که وابستگی عاطفیشون کم بوده باشه من شاید بیش از نیمی از مادرم را با فوت آقا جونم از دست دادم خیلی سخت بود
خدا اقا جونت هم رحمت کنه و سایه پدر و مادرت را نگهداره .
میبوسمتون
ممنون.
یعنی میشه دختری وابستگی عاطفیش به پدرش کم باشه؟؟؟؟
مامانم و خاله هام همه خیلی بی تابی میکنن. خصوصا مامان هدی...
تسلیت میگم سحر عزیز . روحش شاد .
ممنو از لطفت.
روح همه رفتگان شاد.
سلام سحرررری
بهت تسلیت میگم مواظب نباتی جونم باش و حواست به امانتی من باشه
ممنون از لطفت عزیزم
آی که این امانتی تو دهن من و تو ختم سرویس کرد...
عفو بین?الملل خواستار تحقیقات کامل در مورد قتل عام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز در سال 1367 شد
عفو بین?الملل از رژیم ایران خواسته است:
تمامی?زندانیانی را که به?خاطر اعتقادات سیاسی، مذهبی یا سایر عقاید، وابستگی قومی، زبان، ملیت یا وابستگی اجتماعی به زندان انداخته شده?اند آزاد کند.
تسلیت میگم سحری ایشالا دیگه اینجور سفرا نری خانومی
میگم سحر جان من قاطم یا تو اشتباه نوشتی؟ زن اولش پدر داییمه / زن دومش پدر مامانم؟
یعنی زنه پدر شده؟؟
بابت حسینم بهترر نبینم ناراحت باشیا ندیدنشون بهتره به نظر من
مواظب خودت باش زود برگرد..
ممنون
من قاطم ساحل جون...
پست نصفه شبی از پای لپ تاپ خاله م در کمال خواب آلودگی بهتر ازین درنمیاد...
درباره ندیدن در کمال نامردی نظر منم همینه
یادم رفت اسممو رو کامنتم بزارم مال من بودش اون بی اسمه
متاسفم سحرجان.تسلیت میگم.
ممنون.
صبا یه خبر...
من یه پازل ۱۵۰۰ تیکه خریدم...
آخی عزیزم تسلیت می گم
ایشالا بقای عمر شا عزیزانش باشه
ممنون از لطفت.
سلام
تسلیت می گم
ان شائ الله زودی برگردین و باز هم پست های قشنگ بذارین
ممنون از لطف شما دوست عزیز.
سحر جان دیروز عکسای پسرتو دیدم چقدر جیگره خدا واست حفظش کنه
چشمات قشنگ میبینه عزیزم.
روحش شاد
روح همه اسیران خاک شاد.
واقعا متاسفم سحر
از همدردی شما یک دنیا ممنون.
من یه پیام تسلیت هم برات فرستاده بودم اما نیست !!!!
من هم از دیروز چندتا از پستاتو خوندم و هی بیشتر کنجکاو شدم با اینکه حال خوشی ندارم اما خوندم و خوندم و متاسفام واسه اتفاقای بد زندگیت و امیدوارم واسه روزای آفتابیت
پیام ها رو از ته تایید کردم.
واسه همینه که نیست.
من هم امیدوارم به روزهای آفتابی تو و امیدوارم خوشبختی رو پله های قلبت سر بخوره....
وای چه خبر بدی!تسلیت میگم عزیزم.
امیدوارم روحشون قرین آرامش باشه...
---
سحر وبلاگ قبلیت فیلتر شده؟دلم میخواد جریان زندگیت رو از اول میدونستم...هیچ جا پستهاش قابل دسترسی نیست؟
ممنون از همدردیت....
بله فیلتر شده...
این هم آدرسشه:
sf22761.blogsky.com
سلام
تسلیت میگم سحر عزیز
سام
۰۹۳۸۰۱۰۴۶۶۸
متشکرم.
az tasliyat goftan khosham nemiyad,kalamate tekrari ba lahn haye tekrari....faghat migam ke ruheshun shad.
ممنونم
روح همه رفتگان شاد...
سحر جونم تسلیت می گم.
ممنون از لطفت