تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

امشب افطاری میدم...

 ز بس که توبه نمودم ز بس که توبه شکستم 

فغان توبه برآمد ز بس شکستم و بستم... 

 (برای این روزهایم...)


 

امشب افطاری میدم.  

بر طبق یه سنت قدیم هستی از وقتی میره سر کار هر سال به هزینه خودش به ما یه افطاری میده با انواع غذاهای فان و به قول خودش تینیجری... 

من هم ازش تقلید کردم و امشب هدی داراب زری الهه فافا سمانه و ساجی و خودمون رو به صرف افطار مهمون کردم..  به صرف سوپ جو - بیف استرگانف - ناگت گوشت و مرغ - سوسیس و کالباس با طرز طبخ خفن...

باید زود برم خونه. کلی کار دارم. سعی میکنم از سفره مون عکس بذارم... 

 

باز هم فردا ۵ شنبه است...... 

تو روح هرچی ۵ شنبه است... 

 شبش مهمونیم خونه عمه بابام و این یعنی اموات باید نبات رو بیاره اونجا... امیدوارم دبه درنیاره و اعصاب منو نریزه به هم... 

 

دیروز ۲ ساعت تمام با آرزو حرف زدم.گفت که نسیم خواهرش با برادر جاریش دوست شده و میخواد باهاش ازدواج کنه!! این مطلب عجیبه ازین نظر که محمد از نسیم ۲ سال کوچیکتره و یه جورایی شبیه مرد ایده آلیکه نسیم ازش حرف میزد نیست. 

یه چیز خیییییییلی مهم هست که میخوام درباره آرزو بنویسم اما قطعا باید رمزدار باشه. خیلی شخصیه... 

 

هستی حرفی که درباره امیر زدی خیلی آتیشم زد. من مطمئنم اگه دوستش داری و اگه فکر میکنی مرد ایده آلیه برا زندگی باید به دستش بیاری. ارزشش رو داره. ارزش تو و خوشبختیت رو... ارزش یه عمر زندگی مشترک رو... هستی کار تو اسمش غرور نیست اسمش حماقته.. هستی ... هستی ... هستی 

خواهش میکنم اون روی سگ من رو بالا نیار و از زندگی گذشته سگی من یه سر سوزن عبرت بگیر و بفهم آینده ت چقدر مهمه... 

 

یک دو سه چهار تا خواهش ازت دارم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

یالا.... اولیش باید همین فردا اجابت شه...  

خواهش میکنم... خواهش ... 

 

نظرات 30 + ارسال نظر
رهگذر چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:20

سلام خانومی
حرفات یه رنگ و بوی دیگه می‌داد.
مردم از فضولی حامد کی بید؟

سلام

جدا؟؟مثلا چه رنگ و بویی؟؟؟

نمیر بهت میگم. حامد پسر دکی (رئیسم) می باشد.

بعد از مدتها اومده ایران و یه روز هم مهمون ما تو اداره بود.

صبا چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:32 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

قبول باشه سحری.
منم افطاری میخوااااااااااااااااام.
اینقدرپنج شنبه هاحالگیری میکنی،هرپنج شنبه به فکرتوونباتم

ممنون. قبول حق..
الان من چطوری به تو افطاری بدم؟؟؟؟؟؟
خشکه حساب کنم قبوله؟؟؟

خوب حالم گرفته س آخه ..چه کا رکنم؟؟؟؟

شاهین شرق چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:54 http://shahin-shargh.persianblog.ir/

سلام.می خوام یه بمب خنده بترکونم......پایه ای؟؟

من چارپایه م.. تازه بعضی رفقام معتقدن هزارپام...

نیکو چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:57

یکی یکی عزیزم اینطوری حاجتا قاطی پاتی میشه یهو یه اتفاق برعکس میوفته ها خوش بگذره و امممممممممممم آی گشنم شد

فعلا که اولیش برآورده نشد و فتیر ضایع شدم...

خواننده خاموشه... چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:56

اهنگ روی وبلاگت رو بردار .مدتهاست به خاطر این اهنگ که سرم را درد میاره نوشته هات رو نمیخونم .اهنگی نزار .بزار در سکوت بخونیم

یه دکمه ای هست روی اسپیکر میشه با اون صداها رو کم و حتی قطع کرد و بعد مطالب رو خوند...
فقط شرمنده دیگه یه نمه به انگشتتون فشار میاد...

ماهی خانوم چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:21 http://mahinameh.blogsky.com

سلام خانوم خانوماااااااااااااا
آقااااااااااااااااااااااااااااااا منم از این افطاری باحالا می خوااااااااااااام
نوش جوووووووووونتون خانومی تا می تونی حال کن و لذت ببر. ایشالا خودت و هستی خانوم خوشبخت بشین. با نباتتم یه چای نبات مشتی درس کن بده بخوریم دم افطار!
بوسش کن
شاد باشی یه دنیاااااااا

جای شما بسی خالی بود ماهی جون...
صد بار گفتم بیا خونه مون صبحونه چای نبات بخوریم نهار و شام ماهی و حال دنیا رو ببریم....
خلاصه که ماهی جون خیلی ماهی

محمد چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:56 http://mohamed.blogsky.com/

من اگه جای خدا بودم اول سومیش رو براورده میکردم.))

این هستی که تو تعریفش رو کردی کلاه سرش نمیره آبجی.بیخود حرص نخور.جیغ جیغم نکن.)

دارم میمیرم از گشنگی.تو هم هی پز بده با غذاهات.کاشکی میشد با اینترنت غذا هم برا هم آپ کنیم.بعد من برا افطار میرفتم اون غذاهای خوشمزت رو دانلود میکردم.)خوش بگذره.
مواظب باش جیب درد نگیری.)



اولیش برآورده نشد...

امیدوارم ولی مطمئن نیستم...

جات عمیقا خالی بود...زنیت به خرج دادم در حد لالیگا...
البته اگه میشد واسه هم غذا دانلود کنیم قطعا در دوستی با من سر همتون کلاه گشادی میرفت چون بسی شکموام و بسی بی هنر در طبخ غذا...
جیب درد مال اصفهانیاس داداش من.. ما بهش مبتلا نمیشیم

خانم هویج چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:04 http://hawijfamily.danagig.ir

آخی. دلم افطاری خواست. منم دعوت کن:دی
من که این ارزو و نسیم و هستی و اینا رو که نمیشناسم. اما اگه داره خریت میکنه بفرستش بلاگ من تا یه کم نصیحتش کنم. بهش بگو ادم تو خونه بمونه بهتر از اینه که بره دادگاه. حواسش باشه

جات واقعا خالی بود..خیلی خوش گذشت...
آرزو دوست خیلی خوبمه. نسیم خواهرشه...
هستی هم یه آبجی مه...
والا هویج جون (شرمنده دیگه خودت اسمتو انتخاب کردی)دوستام نمیدونن من وبلاگ دارم..
اما واقعا کاش میشد به بعضیهاشون آدرس بعضی وبلاگها رو بدم...

شب نامه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:59 http://shabname7.loxblog.com

قبول باشه انشا الله ...

قبول حق

بانو پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:00 http://www.golbano.pardisblog.com/

دعا می کنم خوب و خوش باشی و همه چی خوب بگذره!

منم یه عالمه آرزوی خوب واسه تو دارم...

فاطمه جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:14

وای سحر!!!!!!!!!!!چقدر موزیک بلاگت قشنگه!!!!نصفه شبی کلللللللی حال کردم باهاش!
این دفعه چسبید درحد جام جهانی اونم به قول مرضیه بازی اسپانیا-هلند(فینال)
---
هستی جون دسپخت سحر چطور بود؟
---
این ۵شنبه هم گذشت و نبات یه ۵شنبه بزرگتر شد

راس میگی؟؟؟
قربونت ... خودت قشنگی همه چیو قشنگ میبینی دوستم...

در گوشت میگم که نصفش دستپخت هستی بود ...پس سوالت رو از من بپرس: سحر دستپخت هستی چطور بود؟؟؟؟
سحر: عالییییییییییییییییییییی دیگه وقت وقتشه...

آره... و من یه پنج شنبه پیرتر...

خانومی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 http://khanoomi.blogsky.com/

خوب امروز شنبست یعنی اون پنج شنبه تموم شده و دعای تو هم حتما برآورده شده

اون پنج شنبه هم گذشت و بازم عادی نشد برام...
این یعنی این پنج شنبه هم خواهم نوشت بازم فردا پنج شنبه است....

و دعای من هم اجابت نشد...
و خسته شدم از فکر اینکه حتما توش خیریتی بوده...

خانم هویج شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:05 http://hawijfamily.danagig.ir

زندگیه دیگه. گاهی خط خطی میشه.

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

خانم هویج شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:19 http://hawijfamily.danagig.ir

فدات شم. همین که ادمی که حتی ندیده من رو میشینه پای حرفهام و گوش میده واسه من یه دنیاس

واسه منم نیز...

خانم هویج شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:26

من دائم مینویسم. کنار کتابام.تو دفتر هام. تو جزوه هام. اما حرف زدن با ادمهای دیگه یه چیزه دیگه س

دقیقا
محیط مجازی اگرچه خییییلییی خییییلیییی جای توپسیه اما گاهی تاکید میکنم گاهی حرص آدم رو درمیاره...
یه جورایی روح نداره... وقتی شدیدا احتیاج به یه موجود زنده داری که اشکاتو ببینه..

خانم هویج شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:32

میدونی دوستم بدیش چیه؟بدیش اینه که وقتی همین ادمهای مجازی رو حقیقی میبینی میفهمی که دروغ میگن و دیگه خودشون نیستن.
نگران رنگای من نباش. من زود ناراحت میشم و زودی هم یادم میره. اما سبز میشم زود. مرسی به هرحال

دقیقا موافقم..
شاید بهتره دوستان مجازی مجازی بمونن...

امیدوارم زود زود زود سبز سبز سبز ببینمت...

خانم هویج شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:48

آره،میگذره،اما تا بیاد بگذره یه چروک انداخته پای چشم.

بالخره واسه چروکهای پای چشمباید یه بهونه ای باشه دیگه...

ساحل شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:22

بیا بنویس سحر..بیا که حداقل من یکی به اینجا عادت کردم
نبات رفت؟چی شد؟
به هستی بگو بعدا حسرت میخوری الان پای عشقت بایست...محکم بایست اگه ارزششو داره

با گریه و بی تابی رفت
بی تفاوت برگشت... نمیدونم خوش گذشت یا نه ...راحت بود یا نه و شاید همین ندونستنه که آزارم میده...

الباقیش قابل توجه هستی...

امیر شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:32 http://www.yaghy.blogsky.com

سلام سحری
حالت خوبه؟ نبات چطوره؟ خوش میگزره؟
خدا قسمت کنه که ما هم یک روز افطار رو دعوت شما باشیم و از اون دست پخت خفنت بخوریم
من نمیدونم جریان هستی چیه ولی با حرف هایی که تو زدی یک پیشنهاد براش دارم از طرف من بهش بگو فرق تجربه با درس عبرت اینه که تجربه رو میتونی از زندگی دیگران کسب کبی و درس عبرت رو خودت باید تجربه کنی و درس عبرت بسیار تلخ و هرگز فراموش نمیشه ولی تجربه میتونه زندگیت رو شیرین کنه

سلام امیر
خوب خوب خوبم... نبات هم خوبه ...
دست پخت خفن ؟؟؟
کی؟؟؟؟
من؟؟؟؟؟
شایعه س بابا...

الباقیش قابل توجه هستی...

نازخاتون یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 http://www.myNewLife.blogsky.com

شعر اول متنت خیلی قشنگ بود. از بقیه متن سر در نیاوردم. اسمهای زیادی بود که کارهای زیادی کرده بودن که من نمی دونستم. افطاریت امیدوارم مورد قبول خداوند باشه.

ممنون از حضورت...

خانم هویج یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 http://hawijfamily.danagig.ir

خوبم عزیزم.مرسی. خودت چطوری؟اوضاع روبه راهه؟

به قول خودت اوضاع یه نموره خط خطیه...

نیکو یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54

خوبی بچه جان ؟

تا خوب چی باشه؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19

آخ گفتی سحر عینهم من هزار تا خواهش دارم از خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
افطاری نوش جونننننننننننننننننن
دستت درد نکنه

گمونم لحظه آخرم که خدا نزدیکتر شه اینقدر خواهشای ما زیادن که وقت نکنه همشو حتی بشنوه....
امید دارم که نشنیده بگه همش قبوله...

بانو یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 http://www.golbano.pardisblog.com/

سلام عزیزم. مرسی بهم سر می زنی.
چطور یادت نیست. الهی، احتمالا کوچول موچولویی مامان ندیدیم این همه کوچولو که مثلا الفی یادش نمی یاد!
شکسته نفسی می فرمایید در پیشرفته تر بودن کارتونامون که شکی نیست!!! اما در باکلاس تر بودنمون...!!!!!! البته کارتونایی که نام بردی که مربوط به کودکی ما هم بود. شاید تکرار انمش به کودکی های شما رسیده!!!!!

زیادم کوشولو نیستمااااا
احتمالا اون موقعا مشغول خاک بازی تو کوچه بودم وقت نمیکردم الفی ببینم...

صبا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:35 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

خوبی؟چراآپ نکردی؟
البته ازجوابی که به کامنتهادادی فهمیدم اوضاع چطوره اماسخت نگیرسحر.فکرکن بهش خوش گذشته

خوبم. سرم تو اداره خیییلی شلوغه و فرصت نمیشه آپ کنم...
و البته درست گفتی... اوضاعم خیلی خوب نیست...

دختر ماه یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:18 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

man inja nazar gozashtam,yani koja mitune bashe?

چه عرض کنم؟؟؟؟؟

nima یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:50 http://nimafatehi.blogsky.com

از نظر زیبات ممنونم

ازپست زیبای تو هم ممنون.

خانم هویج دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 http://hawijfamily.danagig.ir

نه سحر جون. تازه فردا وقت سونو داره. مرسی بابت نگرانیت. اگه 2تا ازین دوستایی که تو دنیای مجازی دارم رو توی دنیای واقعی داشتم،یه ذره هم احساس تنهایی نمیکردم. فدات

امیدوارم چیز مهمی نباشه...
من هم گاهی خیلی به این فکر میکنم که ای کاش بعضی ها دوستای واقعیم بودن تو دنیای واقعی...
اما خیلی زود یاد وقایع اخیر میفتم و مثل سگ از فکرم پشیمون میشم...

یه بدهکار دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 http://bedehkary.blogsky.com

سلام...خوشحالم که همچنان سر زنده و با روح داری مینویسی.....انشالله دعا هات مستجاب میشه..مطمئن باش دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره......در مستجاب نشدن دعاهامون حکمتی هست که ما قادر به درکشون نیستیم......از طرف قاضی نبات رو ببوسش ...سعی کن قبل از همه چیز انسان بارش بیاری.......انسان واقعی بودن مومن بودن و ... به همراه میاره....حق نگهدار هر دوتاییتون...


لطف داری
جملات کلیشه ای حتما حکمتی هست و سوخت و سوز نداره و اینا کشت منو ..
وقتی میشنوم میخوام سرمو محکم بکوبونم به طاق..

از ته دلم آرزومه انسان باشه...یه انسان با معیارهای خودش...

بسی خوشحال شدم که به من سر زدین..

خانم هویج سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 http://hawijfamily.danagig.ir

دل داشتن هم آخه حد داره والا

بی خیال هویج جون...
دل داشتن که حد نمیخواد...
رو میخواد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد