تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم....

 

 

از کلاغ روی بام خانه ات سراغم را نگیر... 

او برای تصاحب تکه پنیری سالهاست دروغ می گوید... 

 


 

این روزها حال و روز خوبی ندارم. 

تو دلم پر استرس و اضطراب و تشویش و بدبینی و لج گرفتگی و اعصاب خوردی و خلاصه کلی احساسای گنده... 

از فرزاد هنوز هم خبری ندارم... به چند تا از دوستاش زنگ زدم ولی هیچ کدوم رو پیدا نکردم. از شیما هم نمیخوام بپرسم چون این روزها شدیدا به تیپ و تاپ هم زدیم و واسه هم قیافه گرفتیم... 

دیروز کلی با هستی درباره همکارش حرف زدیم. بغض صدای هستی وقتی میگفت با خانم همکارش صحبت کرده باعث شد یه لحظه حس کنم جای اونم. همسرم رو گرفتن و بردن زندان و ۲۰ روزه هیچ خبری ازش نیست. حتی نمیدونم کی گرفتدش ؟ ترس همه وجودم رو گرفت... ترسی که برای ما و زندگی ما ناآشنا نیست... 

این روزها آدم بدی شدم. خیییلی بد. خییییلی خییییلی خییییلی بد. 

یه مرز کشیدم تو دلم. آدما یا اینورشن یا اونورشن. یا دوستشون دارم یا ازشون متنفرم. 

و متاسفانه سیاست شده عامل مهمی تو این خط قرمز. حتی عموهای خودم واسم غریبه ن... 

دیروز یه میزگرد میدیدیم درباره انقلاب ایران . تو دلم گفتم کاش میشد هرچی عمامه به سره از صحن و سرای این مملکت حذف شه. کاش بشه تو ایران هم یه واتیکان ساخت و اونا رو کرد تو اون واتیکان و اولتیماتوم داد که حرف اضافه بزنید واتیکان رو رو سرتون خراب میکنیم...

کاش میشد یه جوری حرصم رو خالی کنم. حرص کاری رو که با علی کریمی شد..

حرصم رو از کسی که پاسدار انقلابه....

حرصم رو از خیلی ها... ازونایی که خودشون رو حق میدونن و فکرنمیکنن شاید دنیا یه سر سوزن از نوک دماغشون وسعت بیشتری داشته باشه... 

دلم میخواد داد بزنم ... داد بزنم و داد بزنم.... 

من ازین مملکت از آدم هاش از دروغ هاش از ریاکاریهاش و از همه ولی نعمتاش بییییییییزارررررررمممممممممممممممممممممممممممممممممم

نظرات 29 + ارسال نظر
تریش سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 http://terish.blogsky.com/

یه چیزی بگم قبول کن: این موضوعات متعفن که در جامعه ما پدید اومده ربطی به عمامه و لباس پاسداری و بسیجی و ... نداره چون در میون همین لباسهای آدمهای شریفی هستن که هم الان هم پیش مرگ من و تو شدن و در زندان هستن. طلبه هایی هستن که اونها هم درد ما رو دادن مثل این:

http://tourjan.com/

مشکل اصلی "فکر" آدمهاست!!!

شاید
اما متاسفانه اصولا تر و خشک با هم میسوزند...
و طیف گسترده بسیج و پاسدار و عمامه به سر تو این ۱۸ ماه گند زدند...

مشکل اصلی شاید تعصب کورکورانه ما آدم هاست...

شب نامه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 http://shabname7.loxblog.com

سلام
این روزها همه مثل همن
همه شاکین..
دلخورن ..
راجع به واتیکان هم کاش میشد ...
اگه میشد خیلی خوب بود ...

همه زخم خوردن
زخم خورده از خودی...

کاش میشد.
کاش...

کوچولو عیسی سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:32

سحر بی خیال
منم اوایل خیلی داغ بودم تا چند وقت پیش هم همینطور
اما با این وانفسای زندگی خودمون با این همه خون دل و حرص و جوش چه فایده داره غصه برای مشگلی خوردن که نمیشه رفعش کرد گندی که نمیشه درستش کرد و هزار چیز دیگه
من دیگه سعی میکنم تا اونجائی که میتونم از سیاست فاصله بگیرم
اتفاقا چند دقیقه پیش داشتم یه فیلم از گنده کاری های این مردک میدیدم
که تو سخنرانی میگه اون ممه را لولو برد یا اینکه میگه اب رو اونجائی بریزید که میسوزه چرا جای دیگه میریزید

چی بگم...
گاهی عمیقا آرزو میکنم در خانواده ای روستایی متولد میشدم که دورترین دغدغه ام برداشت برنج بود و داشت سال آینده
به دور از هیاهوی این شهر هرت نفرت انگیز...

خانومی سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:10

اگر اعدام و تیرباران ره دین است
اگر کشتار مردم در قوانین است
اگر دین مبین تازیان این است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر سینه زنی فرمان این دین است
قمه بر سر زدن نامش اگر دین است
عزاداری اگر کیش است و آئین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر دین سوره های جنگ خونین است
همه جا آیه های آتش کین است
اگر صلح و صفا محکوم تمکین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر زن برده بی مایه دین است
اگر دین چادر چرکین و ننگین است
اگر زن در حجاب تار و غمگین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر دین آرزوی مرگ نسرین است
اگر پایان عشق ویس و رامین است
اگر دین دشمن فرهاد و شیرین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر زاهد به منبر والی دین است
ولی پائین منبر حیله آئین است
اگر زاهد ستمکار و سیه بین است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است
اگر بابک خرد را مهر و آئین است

خردمندی اگر دشمن به هر دین است
اگر کافر خردمند است و بی دین است
اگر آزاده بودن پاسخش این است
چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

ممنون
خیییلی خییییلی زیبا بود..

دمت گرم.

ساحل سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

سحر هممون تنهاییم ..باور کن..
بی خبری خیلی حس مزخرفیه درکت میکنم ادمو دیوونه میکنه...
راجع به اون جریانم ما فامیلیم نزدیک (پسر عموی بابا)
و این سختیشو ۲ برابر میکنه
گاهی گمون میکنم توهم گرفتم یعنی گمونم کامنت گذاشتم واست اما بعدش میبینم نیس خلاصه به خودم شک میکنم خبر بده و خانواده ای را از نگرنی نجات بده..

باور میکنم
کاملا باور میکنم...

اوه اوه ... آره ولی یادت نره سوت زدن بر هر درد بی درمان دواست...
چرا تو نمیری تو جمع فامیل اون نیاد خوب...

توهم نگرفتی من سرم شلوغ بود همه کامنتا رو تایید نکردم...
به خودت شک نکن
تو یه دونه باشی...

صبا سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:17 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

درکت میکنم سحری.سیاست بازی کثیفیه.یه معادله مسخره که جون آدمهاتوش برابره صفره.زیادسخت میگیری سحر.توخودت کلی دل مشغولی داری.حالانمیشه اینوبهش اضافه نکنی؟من میدونم توچی میگی امانمیخوام اینم به دغدغه هات اضافه بشه
راستی کامنت من واسه پست قبلی کو؟؟

من بخوام نخوام سیاست جزوی از زندگیمه..
حق میدم بهتون نفهمین چی میگم چون شما یه خونواده سیاسی ندارین...
تو زندگی ما در مهمونیها و جمع های خونوادگی حرفی به جز سیاست نیست..
حتی قسمت زیادی از حرفهای من با پدر و مادر و خونواده م هم سیاسته...
زندگی ما اینجوریه صبا
ما اینجوری بزرگ شدیم...

کامنتت جایی نرفته
نرسیدم تاییدش کنم.

محمد سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://mohamed.blogsky.com/

شاید یکی از دلایلی که همیشه از سیاست و قدرت و این حرفا فراری بودم همین بوده که آدم رو دیوونه میکنه.ارامش ادم رو نابود میکنه.مگه میشه تو سیاست دروغ و کلک و ریا نباشه.مگه میشه؟ کسایی هم که سیاست رو تقدیس میکنن خودشون بزرگترین دروغگوها هستن. اما خب کسی که وارد این وادی میشه باید به این چیزا عادت کنه.وگرنه له میشه.نابود میشه.

اگه میتونی سیاست زدگی رو از زندگی خودت و حسین دور کن.نفرین به سیاست و قدرت!(

نمیدونم چی بگم.

شاید مهم ترین دلیلی که دلم میخواد از ایران برم همین فرارکردن از سیاست و دنیای سیاست زده مه...

برای صبا نوشتم... سیاست با من متولد شده . بزرگ شده ... و شده همزادی بدترکیب و منفور...

دختر ماه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:28 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

وقتی این پست ها رو میخونم فقط سکوت میکنم...چون اگر شروع کنم چیزهایی میگم که.....

شعرهای اول پست هاتو دوست دارم.

سکوت گاهی بهترین کاریه که میشه کرد

صبا رهگذر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:00 http://www.afaq.blogfa.com

سلام
منم از این مملکت و آدماش متنفرم. با یه پست برا افتخاری به روزم. وقتی دیواری شوی در مقابل اراده‌ی سبز مردم دیگر افتخاری نمی‌مانی.

افتخاری!!!!

جمله ت خیییلی زیبا بود.

نازخاتون سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:03 http://www.MyNewLife.blogsky.com

سیاسی نوشتی و من هیچی نمی گم دیشب از اولین پستت شروع کردم و خیلی هاش رو خوندم. می خواستم بدونم چی شده که جدا شدی. شوهر یکی از بهترین دوستای من که از بهترین زنان عالم هم بود همین طوری بود و خلاصه که بعد از چند بار قهر و آشتی جدا شد و الان رفته مالزی و خیلی اونجا بهش خوش میگذره و چند تا هم خواستگار اونجا داره. کوچولوت چطوره؟ عکسهای جدیدش رو بگذار.

خوشحالم که عاقبت دوستت به خوشی خیر شد...
نبات هم خوبه..خیلی وقته میخوام عکسهاشو بذارم اما تو ماه رمضون چون ساعت کاریم کم شده به هیچ کاری نمیرسم...
اما چشم
در اولین فرصت عکسها رو میذارم.

ماهی خانوم سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:55 http://mahinameh.blogsky.com

سلام خوشگل موفرفری منننننننن
تو باز چرا سیمات اتصالی کرد فرزند؟
ببین اگه می خوای من هووت بشم باید خیلی خوش اخلاق باشی هاااااااااااااا!! گفته باشم بهت!
من الکی هووی کسی نمی شم ها !
یه کمی صبر یه کمی آرامش یه کمی خوش بینی می تونه حال و روزت رو عوض کنه عزیزم. می دونم زر مفته اما سعی خودتو بکن! ما محکومیم به زندگی و چاره ای نداریم جز لذت بردن ازش
چایی نبات منم بخور لهش کن از طرف من
شاد باشی یه دنیا

خیلی هم دلت بخواد من هووت بشم
خل و چلم . قاتی پاتیم . بد اخلاق و موفرفریم که هستم .سیمام هم که گاها اتصالی میکنه و همه اینا باعث میشه تو بشی سوگلی...
گفته باشم سوگلی شی منو بچزونی خودت میدونیااااااا

چه جمله ای
محکومیم به زندگی و چاره ای نداریم جز لذت بردن ازش...
یادم میمونه...

امیر سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:14 http://www.yaghy2.blogsky.com

من هم بیزارم
از این مردم بد از این مردم پردرد صبور از این مردم که فقط نگاه میکندد از این مردم با دهان هایی باز بدون فریاد
من هم بیزارم سحر
خیلی بیزارم

ازین درد مشترک
ازین نفرت مشترک
ازین بیزاری مشترک که هیچ دردی رو دوا نمیکنه هم بیزارم...

نیکو سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:23

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد.
سحر خل شدی ! بیخیال دختر خون تو دهنته توف نکن رو زمین

خل شدم
خل خل

دلم میخواد خون ها رو بالا بیارم
همین..

ساحل چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:33

پس تو هم دقت کردی به این مساله؟؟؟
تا یه ذره مییای شاد باشی یا به خودت برسی متوجه نگاهای سنگین و اه کشیدنای مصلحتیشون میشی؟
واله من همون وقتم که مثلا متاهل بودم همه مسافدتا و مهمونیام حتا عیدا تنها بودم و مث یه دختر مجرد همه جا با مامانم اینا بودم وجالبتر اینکه فامیلم عادت کرده بودن و تعجبشون تموم شده اما خوب زیر زیرکی فضولی میکنن...

دقیقا منم همینطور..
واقعا محسن مدتها بود که دیگه نبود...
وقتی میگم اموات بود واقعا بود...

اما فضولی مردمی که فضولن تمومی نداره ساحل
سوت یادت نره...
اونم بلبلی...

کوچولو عیسی چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:38

آی گفتی سحر
منم انقدر بیشتر وقتا این آرزو را دارم
همیشه به نظرم اون دخترای روستایی که یه دنیای محدود کوچیک را دیده و تجربه کرده هم دنیای بهتری داره هم آخرت بهتری
جدا که خوش به حالشون

جالبه که اونها هم دلشون میخواد جای من و تو باشن..
یه زن کارمند و مستقل!!!!
تو اجتماع!!!!
صاحب نظر!!۱
موفق!!!

زارت...

بانو چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 http://www.golbano.pardisblog.com/


نمیدونم کی وقتش میشه!!!!!!!!!!!

منم نمیدونم...

اعظم چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:28

سحری منم با سیاست متولد شدم و بزرگ شدم بابای من یکی از چهره های سیاسی معروف شهرمونه تو تمام بارداریهام تو فعالیت های سیاسی زندگی کردم.
کلی از خونواده های دستگیر شده های مهمشون رو از نزدیک میشناسم و باهاشون رفت وآمد داریم حتی یکی از کشته شده های پارسال از آشناهای نزدیکمون بودند که از بچه گی باهاشون بودیم. وقتی پسره کشته شد تا چند هفته کارم هرشب گریه بود. یکی دیگه از کشته شده ها هم از دوستای دورمون بودند شاید باورت نشه عکساشون رو تو خونمون هنوز دارم ولی از عید به این طرف دچار سیاست زدگیه شدید شدم. از همه چی یهو کشیدم کنار. الان همه ی دوستام وقتی می بینن هیچ متن سیاسی رو نمی خونم وگوش نمی دم تعجب می کنن. ولی واقعا بریدم روحی وجسمی خسته شدم وقتی بابا می خواد حرفشونم بزنه می گم بابا خستم بی خیال. تو هم سعی کن بی خیال بشی وگرنه داغون میشی آخرشم به هیچ میرسی.

خوشحالم که حداقل یه نفر منو درک میکنه که یه خونواده سیاسی داشتن چقدر گنده...
گمونم تنها راهی که میشه در جریان سیاست نباشم اینه که خانواده واقوام و فامیلام رو کلا نبینم.....

خانم هویج چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 http://hawijfamily.danagig.ir

عزیزم اومدم بگم زیاد خودت رو درگیر این سیاست و بازیهاش نکن دیدم خودم یه عمره درگیرشم. اومدم بگم آدمها رو به خاطر افکارشون و طرفداری های حزبیشون از دلت ننداز بیرون دیدم خودم یک ساله دارم اینجوری قضاوت میکنم. خلاصه که هیچی نمیگم. فقط سعی کن زیاد حرص نخوری چون حقیقت اینه که زیاد کاری از دستمون بر نمیاد فقط هی اعصاب خودمون رو بیشتر به هم میزنیم

این بهترین نظری بود که تو این پست داشتم.
مرسی هویج...

خانم هویج چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:05 http://hawijfamily.danagig.ir

خواستم بگم ما اینجور ادمایی هستیم! فداکار و مهربون و اینا.:دی

صد البته..
بر منکرش لعنت

صبا رهگذر چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:35 http://www.afaq.blogfa.com

ممنون که آمدی عزیزم. سبز باشی.

صبا چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:02 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

پست رمزدارمیذاری ورمزنمیدی.آخه من به توچی بگم سحر؟
....و.....و.....بجای ایناهرفحشی دوست داری بذار.
خوب شدحالادلم خنک شد
زودباش بیارمزبده

علی چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:21 http://www.axbarann.blogsky.com

سلام و ممنونم

موفق و پر لبخند باشید

ساحل پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:22

ر م ز نمیدی؟ داشتیم؟
نمیری که کلی تو خماری موندم..

امیر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:52 http://www.yaghy.blogsky.com

رمز این مطلب جدیدت چیه؟

خانم هویج پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:18 http://hawijfamily.danagig.ir

سحر جونم امروز نبودی؟ دلم برات تنگ شد. هیشکی بنود تا واسه ش کامنت میذارم بیاد جواب بده. خوش باشی هرجا هستی

میبینم که علاف تر از من و تو رفتن بیارن
پیدا نکردن دست خالی برگشتن...

ماهی خانوم جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:16 http://mahinameh.blogsky.com

گیس بریده ی مو فرفری بده رمزتو ببینم برای خودت چی نوشتی!

اعظم شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:24

سحری من رمز می خوام.

خانم هویج شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 http://hawijfamily.danagig.ir

به به سحر جون نبودی دلم تنگ شده بودا.
ماهی خانم راست میگه. من و اقای هویج هر ماه پیش یه روانشناس میریم توی تهران که مرتب و منظمه. حتی منشی هم صبحش زنگ میزنه یاداوری میکنه.تا حالا 5دقیقه هم معطلمون نکرده. وقتی میگه ساعت 3 من مطمئنم که سر 3 پیش دکترم.

اون آقا دکتره خودش جنتلمن و با کلاسه
ربطی به تهروون و تهرونیا نداره...
راستی آدرس این اقا دکتر رو اگه ازش راضی بودی میشه به منم بدی؟؟؟

خانم هویج شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:46

راستش هنوز نمیدونم ازش راضی ام یا نه. چون حسابی لج من رو در میاره و روی اعصابم رژه میره. آدرسشم من بلد نشدم. همیشه آقای هویج برده من رو! میدونم یوسف اباده.توی خ فتحی شقاقی. بیشتر بلد نیستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد