تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

۶ شهریور ۸۹

 

* دوستان من یه سوالی دارم از حضورتون: 

من اگه میخواستم رمز بدم به شما مرض داشتم پست رمز دار بنویسم؟؟؟؟؟؟؟ 

خوب عین همیشه مینوشتم همگی بیاین بخونین دیگه...  

 

 

* اونی که گفتم عکسای خونوادگیمون رو میذارم تو پست رمزدار این پست نیست. اون پست رو که بنویسم به همه اونایی که دوستشون دارم قطعا رمز میدم(آره منظورم با خود خود خره خودته که خواهر مادر منو آوردی جلو چشمم با این غلطی که کردم و پست رمز دار نوشتم...) 

 

* من وقتی دپرسم یا باید مبلغی رو بدم به لعنت خدا و یه خنزر پنزر بخرم و حالشو ببرم. یا باید برم یه رستوران در حد مرگ بخورم..یا باید برم کلی راه برم و گریه کنم و با خودم حرف بزنم... و خلاصه به خاطر رمضان هیچکدوم ازینا نمیشه فلذا دپرسیم مدتی طول کشید اما الان خوب خوبم... 

 

 

* آی که این روزا هر وبلاگی میرم چشمم ذاق میخوره به اسم خودم... میگم ووووی باز من چه کار کردم شدم عنوان وبلاگ ها... بعد میبینم نه منظور سحرهای ماه رمضونه نه من...  

 

 

* مدتیه به این فکر میکنم: همه مدیرامون فیش حقوق مزایا و پاداشهاشون زیر دست منه... با این درآمد چجوری اینجوری خرج میکنن؟؟؟(شرمنده دکی یه کم هم با توام) 

 

 

* مدتیه از هر ۵ باری که میخوابم قطعا ۴ بارشو خواب محسن رو میبینم. نمیگم بهش فکر نمیکنم یادش نمیفتم اما انصافا اونقدری نیست که بشه خواب هر شبم... خیلی ازش حرف و سخن میشنوم..اینکه افتاده تو زد و بندای اقتصادی و ... ...... تو بالا پایین کردنای سیاسی و ارتباط با خانم های کذایی و ..... 

محسن دلم میخواد آدم خوبی باشی. دلم میخواد حسین به تو افتخار کنه. همونطور که من به پدرم با همه وجود افتخار میکنم...

 تو رو خدا به خاطر حسین خوب باش. این ره که تو میروی خیلی ها رفتن....الان خیلی اوضاعشون خوبه... پولدارن معروفن برو بیا دارن اما .......... تاریخ تکرار خیلی چیزهاست ...

 

* بی برو برگرد برای نبات نگرانم. برای آیندش و اینکه شاید تصویر محسن تصویر جذابی باشه... 

یه پدر مقتدر در حکومت پولدار خوش سر و زبون و .... 

و اونوقت دلم میخواد آدم خوبی باشی حسین. دلم میخواد تو اونی نباشی که حق رو ناحق میکنه....حتی اگر همه این کاره باشن... 

 

* از خودم راضیم...تو افطاری شب جمعه مادرجونم که برای عموی شهیدم میگیرن خیلی زخم زبون شنیدم...و فقط به یه چیز فکر میکردم... از هرکسی باید قدر خودش انتظار داشت...و به همه خندیدم بی اونکه ناراحت بشم...خیلی ها گفتم ارزوم بود محسن داماد من بود مومن نماز خون اهل زیارت و من یاد وقتی افتادم که با دوستانش تصمیم گرفتن کسی رو خراب کنن و اون شد تیتر یک روزنامه ها و سایت ها با عنوان دلال اقتصادی.... 

و شنیدم که مشکلم اینه که به مال دنیا چسبیدم باید میگفتم محسن خونه مال تو بچه مال من... و پول مال دنیاس و .... 

و من خندیدم... 

و کسی گفت حالاکه زندگیتو از دست دادی دیگه لجبازی بسه ..کارت رو ول کن بشین خونه بچه ت رو سالم تربیت کن... باباتم که داره غم نداری. فردام سرشو بذاره همه مال و منالش مال توست... و باز خندیدم...  

بابا بابای قشنگم میبینی مردم چجورین؟؟؟؟؟؟ 

 

و من حالم خوبه... 

و دعا میکنم... نه فقط برای خودم. برای مردمی که تا نوک دماغشون رو بیشتر نمیتونن آره اگرم بخوان نمیتونن ببینن. چون غرقن تو نماز شب و دورهای ختم قرآن و تارهای مویی که نامحرم نبینه و نمیبینن ادم هایی رو که وقتی افطار میدن با کلفت خونشون فرقی ندارن از سادگی و خاکی بودن و حرفهاشون پیامبرگونه س...و وقتی باشون زندگی میکنی  ۳۵ میلیون هزینه اتاق خوابیه که به دخترشون جهیزیه دادن... 

 

و من ازین شهر متنفرم...

نظرات 31 + ارسال نظر
علی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 http://www.axbarann.blogfa.com

امیدوارم صدها سال در کنار عزیزانت زندگی خوب و خوشی داشته باشی

ممنون.
شما هم نیز.

بانو شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:17 http://www.golbano.pardisblog.com/

می فهمم چی می گی عزیزکم! دیدی وقتی راه می رن- بهت نگاه می کنن و... چقدر مطمئنن بهت ۶ دانگ مال اوناست!!!
خدا کجایی؟!!
« مومن- نماز خون-اهل زیارت»!!!!!
اینجا داره می شه سرزمینی که خدا رفته ازش!!!
تاکی دروغ.فریب. ریا....


بازم بگم؟؟؟

ساحل شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:55

رهاش کن سحر ذهنتو رها کن ازین فکرا میدونم سخته اما من مدتهاست زندگیمو ازون جدا کردم حتی وقتی با هم بودیم..چون شیوه زندگیمون زمین تا اسمون فرق میکرد...
تو هم این بنده خدا رو رها کن و مطمئن باش حسینی که تو داری تربیت میکنی اونفدی با شعور میشه که خودش بهترین قضاوتو بکنه راجع به پدر یا مادرش...
منم ازین حرفا زیاد میشنوم کو تازه اولشه مدتهاست که به همشون به چشم گوسفندانی مینگرم...نمیدونم خوبه یا نه اما واسه من مهم نیستن دیگه همینه که بهت میگم جای فامیلی نمیرم...

تازه من رها کردم این ریختیم....
باور کن حرف آدما دیگه نمیرنجوندم...تصمیم گرفتم از هرکی قدر خودش انتظار داشته باشم و چاره نیست جز اینکه بپذیرم بعضی ها ازشون انتظاری جز حرف مفت نیست....

[ بدون نام ] شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:58

خرو خوب اومدی...با من بودی دیگه؟ ازین پستای زیادی مرموزم به شخصش بگو نزار اینجا که خلق اله از فضولی بمیرن...

خوشم میاد به خر بودن خودت اعتراف کردیا...
کی با تو بود؟؟؟؟
من ؟؟؟؟

حالا ببینا من یه پست رمز دار گذاشتم چه قشرق بازاری راه انداختیناااا...

ساحل شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:00

من بودم...

کی تو بودی؟؟؟
آقا خره؟؟؟
نه عزیزم تو گلی تو سنبلی !!!
واللللاااا

محمد شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:32 http://mohamed.blogsky.com/

اون خره منظورت که من نبودم آخه من فقط یه بار ازت خواهش کردم و گفتی نه دیگه! یه جور گفتی خر فک کردم با منی آخه!))

هر کس ادعا کنه میتونه جلوی این جور پولا خودش رو حفظ کنه خییییلی ادعای بزرگی کرده.اولش نم نم شروع میشه و آدم خودش رو گول میزنه و دنبال کلاه شرعی و اینا میگرده و بعد یواش یواش که آلوده شد هییچ پول دیگه ای جز همون پولای کثیف راضیش نمیکنه. فقط از خدا همیشه خواستم همچین راههایی رو جلون نذاره چون ممکنه بلغزم.


در دهن مردم فضول رو نمیشه بست.خیلیهاشون هم منظوری ندارنا ولی مگه هر حرفی رو باید گفت؟ کلهم بیخیالشون شو به قول سحری سوت بزن.))

حق داری.به خدا حق داری.
بیا بار سفر بندیم ازین شهر...

ای بابا !!!!
دور از جون شما برادر من !!!
نه داداش من منظورم حضرتعالی نبودین...

پول کثیف رو خوب اومدی...اسم قشنگی بود....

سوت که صبح تا شب دارم میزنم. شدم شبیه قناری

ببندیم. اینجا چیزی جز تخریب ما انتظارمون رو نمیکشه...

خانومی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:36

منم متنفرم ای خدا چرا یک راهی برای رفتن باز نمیشه
امروز دپرسم

اگه دستم به خدا میرسید که من میدونستم و خداااا...
ای بابا چرا؟؟؟؟

فاطمه شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:29

سلام سحری...
---
بابا از سابجکت پست قبلی معلوم بودکه شخصیه وهمینطور معلوم بود که عکس نیست!!!!
---
بزن تو دهنشون بابا!!!به کسی چه؟!
بخداهمین آدمها همین که دخترشون میخواد طلاق بگیره پسره میشه معتاد دخترباز مال مردم خور از خدابی خبر.......
چرا مردم فک میکنن ملت از سر خوشی زیادی میرن طلاق میگیرن...کی حاضره از زندگیش الکی و بی جهت دست بکشه بچه اش رو تنها بزرگ کنه؟
اینا همه حرف مفته...بهترین کار رو میکنی...بخند و سوت بزن!

سلام عزیزم...
چطور مطورایی؟ مرضیه چطوره؟؟ کم پیدایینا..

آآآآآ قربون دختر چیز فهم خودم برم!!!

چشششششم...

همین روزا به جرم سوت زدم میکننم تو اوین..
میگی نه بپا تا بشه...

ماهی خانوم شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:13 http://mahinameh.blogsky.com

به به کچل موفرفری خوشگل من بالاخره رو فرم اومد!
اصن فرمتو بخورم من زبون روزه!
می دونم که اون قسمت روز و مرض و اینا رو با من نبودی و با بقیه بودی! هر چی باشه من هووی ارشدم باید احترام منو دوچندان نگه داری!
هروقت سر عقل اومدی می دونم خودت پشیمان و نادم! میای رمز رو می دی بهم و مراتب عذرخواهی رو به جا میاری!
بعدشم اینکه یه کم صاف بشین بچه انقده وول نخور! نمی خواد به کسی فکر کنی خودم برای چای نبات خوشمل تپلم یه بابای توپ می جورم!
همین که حالت خوبه و دعا می کنی عالیه عزیییییییییییییز دلم. دوستت دارم یه دنیااااااااااااااااااا

ببخشید کی گفته تو هووی ارشدی؟؟؟؟
گمونم قرار شد من برم زن دکی شم تو بیای هووی من شیا...
به همین زودی زدی زیر قرار ودارامون؟؟؟؟
مراتب عذرخواهی!!!! رو از همین حالا به جا میارم.. چرا بعدا؟؟؟؟
ماهی جونم..کل اگر طبیب بودی سر کچل خود دوا نمودی..
سرکار عجالتا واسه خودت یه همدم بجور که گمونم آخرالامر باید بیای در نقش قاشق چای خوری بشی زن چای نبات...
منم همینطور...

نیکو شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:02

از دست عزیران چه بگویم گله ای نیست ..... گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست . شعرش جواده یه کم اما ....

اما به اوضاع جواد ما میاد...

nima یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:54 http://nimafatehi.blogsky.com

سلام.ممنون که میخونی.
تو این نوشتت عصبانی هستی.
یه ذره قدم بزن.
راستی این قدم زدن چی داره که همه رو آروم می کنه؟

نه عصبانی نیستم
یه کم دلخورم و شاید عمیقا به آدمها فکر میکنم و اینکه چقدر با هم فرق دارن...
من پیرزنم نیما...زبون روزه قدمم نمیاد...
همین جوریش سعی میکنم تو اداره زیاد حرف نزنم که دهنم کف نکنه...
قدم زدن انرژی آدم رو تخلیه میکنه و فرصتیه واسه اینکه تا جایی که میخوای فکر کنی حتی فکرای اجق وجق....

کارانا یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 http://karana.persianblog.ir

سحر جونم
نمی دونم چی بگم . جدیدا وقتی می خونم می یام که پیام بدم حرفم نمیاد (‌شاید چون حرف حق جواب نداره !؟ )‌
منم دعا می کنم
وبهت تبریک می گم رفتارت در برابر این آدما واقعا عالیه . کاش منم می تونستم تو برخوردم با اینجور آدما درست رفتار کنم ...
نبات زعفرونی رو ببوس حق داری نگرانش باشی من تازگی ها دارم به بچه دارشدن فکر می کنم خیلی نگران بچه ای هستم که حتی هنوز ندارم .شما که دیگه جای خود داری
خدا خودش کمکمون می کنه امیدوارم

چه خبر خوبی
بچه دار شدن اگر به آینده زندگیت مطمئن باشی خیلی اتفاق خوبیه
بهت تبریک میگم..

خانم هویج یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 http://hawijfamily.danagig.ir

ببین اصلا به حرف اینجور آدمها توجه نکن. همون که گفتی :از هرکی اندازه ی خودش توقع داشته باش. متنفرم که ادمها دائم توی شخصی ترین مسائل بقیه اجازه ی قضاوت به خودشون میدن. دلم میخواد بزنم زیر گوششون.

من دلم میخواد کله شونو بگیرم و شترق بکوبم به دیوار....
اونم نه یه بار صدبار

کارانا یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 http://karana.persianblog.ir

!

کارانا یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 http://karana.persianblog.ir

پس من کو ؟؟
فکر کنم صبح اینجا بودم ؟!

بودی
من رفتم جلسه نرسیدم تاییدت کنم جیگرتو گاز گاز

بانو یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 http://www.golbano.pardisblog.com

بدو بیا برات سوپرایز دارممممممم

دوستان این سورپرایز ازوناشه ها
پیشنهاد میکنم حتما ببینید...

nima یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:47 http://nimafatehi.blogsky.com

ابی رنگی هست که ثانت نیست.

سبز ثابته به نظر تو؟

یلدا یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:56

زنانگی ام را چه کنم؟
که نه مثل قبل ها که موعد عشق بود
به درد لای پر قو می خورد
نه مثل زنانگی آنانی
که خیری از زنانگی شان ندیده اند
دشنه می شود از پشت
بر مردان و زنان ِ دیگر



زنانگی ام را چه کنم؟
چشم هایم عسل دارد هنوز
دست هایم ارزانی آرامش را بلد است هنوز
و تو قیدم را بی قیدانه زده ای،
به کشف کسانی که بی آرامش و بی عسل
دشنه در دست می فشارند





خیلی زیبا بود یلدا

خیلی خیلی زیبا بود

ممنون

جدا ممنون

مرضیه یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:31

سلام سحرجون!من ودوسجونم خوبیم،تو خوبی؟
ما کماکان هروز بهت سر میزنیم ولی شرمنده فرصت نشد کامنت بذارم!
-------------
آخ گفتی سحر!!منم دقیقا همینجوری تخلیه میشم!!
البته بیشتر از طریق چرت و پرت خریدن!
-------------
منکه با این ضرب المثل خیلی حال میکنم،تو هم برو حسابی باهاش حال کن:
در دروازه رو میشه بست ولی در دهن مردم رو نه!!!
-------------
سوت بزن که خیلی وقته تحمل دنیا بدون سوت زدن، سخت شده!!

خدا رو شکر که خوبین...

این پول به اف دادن چی داره که اینقدر آدم رو سر حال میاره؟؟؟

چششششم

ماهی خانوم یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:33 http://mahinameh.blogsky.com

مریم یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:33

سحر جون من برای پسر برادرم دنبال کار میگردم .متولده 59 هستش فوق مکانیک دو سال و نیم سابقه کار داره و زبان انگیسی فوق العاده قوی و ایلتش 7.5 ..دنبال کار میگرده خواهری..میتونی کمکش کنی؟ ایمیلم را گذاشتم که اگه میتونی رزومه اش را برات فاکس کنم.دستت طلا


شرمنده. ما مالی هستیم و مهندس مکانیک به کارمون نمیاد.

نیلوفر یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:51 http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

سحر جان غصه این چیز ها را نخور ما ایرانی ها با این چیز ها بزرگ شدیم با دروغ و نیرنگ بهش فکر نکن

نمیتونم...
خیلی بهش فکر میکنم

خانم هویج دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 http://hawijfamily.danagig.ir

سحر بد عادتم کردیا. یه روز کامنت نذاری واسه م غصه دار میشم!

خوب هر روز واست کامنت میذارم که غصه تو نبینم ریفیق...

خانومی دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:17

در مورد سوالت:
جواب دادم

ممنون

اعظم دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:59

عزیزم سعی کن زیاد خودت رو اذیت نکنی و برا نبات مامان با روحیه وقوی باشی. مردم حرف مفت زیاد می زنن تو گوشت رو دروازه کن.

همون جریان سوت دیگه....

نیلوفر دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:04 http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

بیا پیشم دلم برات تنگ شده سحری خانم

راس میگی؟؟؟؟

نازخاتون دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:57

همه که نباید به باباهاشون افتخار کنن عزیزم. باید بهش یاد داد بابای خوب یا بد، خودش باید خوب باشه ..... منم وقتی ناراحتم حتما باید چیزی بخرم. اکثر تیشرت هام مال یه موقعی است که ناراحت بودم!!

نمیدونم شاید چون خودم این حس افتخار به پدر رو به میزان زیاد تو دلم دارم حس کردم نبات اگه این حس رو نداشته باشه خیلی گناه داره ...

پس این خرید درد مشترک و همه گیره....

صبا سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:51 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

بی خیال حرف مردم شوسحر.مردمی که به قول خودت فقط نوک دماغشون رومی بینن ارزش ندارن که بخوای به حرفاشون فکرکنی.

چششششم...

شفق شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:01 http://www.fazelkazeron.blogfa.com

سلام
به خواب می گن شاهراه ناهشیار
گاهی ما می خوایم مسائلی رو فراموش کنیم و تو بیداری و هشساری بهشون اجازه نمی دیم که ذهن ما رو اشغال کنن ولی تو خواب ذهن آزاده و به چیزایی فکر می کنه که تو بیداری ازش منع شده
اگر خواب ها ت باعث اذیتت می شن تو بیداری یه ساعتی رو مشخص کن برای فکر کردن به محسن و چه بهتر که بشینی و بنویسی و هر چه به ذهنت میاد رو مکتوب کنی...
بعد از مدتی هم خواب ها کمتر به سراغت میان و هم ذهنت کمتر متوجه اون می شه...
بالاخره یه روزی شریک زندگیت بوده . به این راحتی به دست فرامشی سپرده نمی شه

چه جالب
همیشه فکر میکردم اگه تو روز کمتر بهش فکر کنم و ذهنم رو کمتر معطوفش کنم کمتر تو خواب آزار میبینم...
جدا ممنون از توصیه ای که کردی.
این بهترین کامنتی بود که میشد تو این روزها گرفت...

دختر ماه دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:30 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

من هی میام هی این شعر رو میخونم هی نمیتونم نظر بذارم....عاشق این شعرم....خیلی خوش سلیقه ای خانوم!

قربون داداش!!!

قاصدک یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:25 http://ghasedakedel.bkogfa.com

سلام
جالب مینویسی ٬ من اصلا از آدمای فضول بدم میاد یکی نیست بگه آخه مگه تو زندگیتون دخالت میکنن که تو زندگی دیگران سرک میکشید اصلا به ور زدناشون توجه نکن ...
خوشحال میشم بهم سریزنی٬راستی چرا اینقدر بدحرف میزنی دخمل خوب !

سعی میکنم توجه نکنم ولی خوب گاها سخته...
من کی بدحرف زدم ؟؟؟؟
کی ؟؟؟؟
من ؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد