تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

اخبار به اختصار...

۱ ساعت پیش رفتم حساب باز کردم به نام حسین تا بدم به پدرش برای ریختن نفقه هاش... 

خییییلی حس بدی داشتم... اشک تو چشمام حلقه زده بود.. یاد حرفای وکیلش افتادم که گفت اموات گفته غلط کردی ۲۰۰ هزار تومان براش نفقه بریدی بچه تو ماه ۵۰ هزار تومان هم خرج نداره... ناراحتم...بازم فردا ۵ شنبه است.... 

 

اخبار به اختصار: 

 

- اموات خونه رو تخلیه کرد و رفت. شومینه رو کنده با خودش برده. همه لامپ ها رو باز کرده برده. چوب پرده ها رو برده .... 

 

- ۲ شنبه اموات ساعت ۴ بعد از ظهر در میلاد نور توسط من و هستی رویت شد... با موهای ژل زده کت کتان شلوار جین عینک شنل و درحالیکه نیم متر از دخترای ژیگول بلا رد شده بود اما ۱۸۰ درجه چرخیده بود و همچنان به دید زدن ادامه میداد.. خدا رو خیییلی شکر میکنم که لااقل بلدم چطوری دید بزنم و اینقدر تابلو نیستم.... به نظر شما این آقای مدیر عامل اون موقع روز اونجا چه گهی میل مینمود ؟؟؟؟ ( جواب گه اضافه می باشد ) 

 

- مهمونداری همچنان ادامه داره . دیشب رفتیم پارک ارم . حسین رو بردم استخر توپ و قو سوارش کردم و کلی داد و بیداد کردم و شادی نمودم. هستی میگه خودت از نبات شادتر بودی.... 

 

- نفیسه (زن عمو بزرگم)و بر و بچه هاش رفتن تاجیکستان و تا سال دیگه نمیان.... 

سر راهی براشون ۳ تا بازی فکری خریدم و ۱ پازل ۱۵۰۰ تیکه واسه مصطفی 

 

- دکی امروز برگشت.. فقط خدا میدونه چقدر از دیدنش شاد شدم... مثل زندانی که به زندانبانش عادت میکنه بهش عادت کردم و وقتی نیست بهوونه ش رو میگیرم. تو نبودش همه تصمیما با خودمه همه مسئولیتا با خودمه و لااقل وقتی هست وقتی میخوریم به بن بست بهترین نعمت اینه که میتونم هیچ کاری نکنم تا ببینم چی میگه... 

اوضاع مالیمون خرابه. پول نداریم حقوق شهریور پرسنل رو بدیم.. همه چک هامون بدون وصول مونده ... درآمدهامون پایینه و من این هفته رسما سرویس شدم و خوشحالم دکی برگشت... 

خیلی امکان داره زیرآب دکی بخوره .... این روزها شایعه رفتنش پیچیده... 

 

خسته م. مهمون داری و کار خسته م کرده. خیلی زیاد........ 

 

و در آخر... 

 

عیسی و مامانش خییییییلییییییی به یادتونم و خیییییلی دلهره دارم ...  

ای کاش خدا یه چیکه فقط یه چیکه حال این اموات و دانش رو جا می آورد ....

نظرات 21 + ارسال نظر
جودی آبوت چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:10 http://sudi-s.blogsky.com

فقط از یه مرد بر میاد که شومینه رو هم بکنه ببره !

از خونواده اون مرد برمیاد ...
شایدم از خودش بر اومده نمیدونم....

منتظر چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://www.forosh-majazi.mihanblog.com/

آخرین مد روز مجله های

فشن در اروپا و آمریکا اینجاست

منتظرتم
[گل][گل]

mahmood چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:37 http://www.eiml.blogfa.com

salam
be soorate etfaghi va az google varede weblaget shodam
az inke dasti dar neveshtan dari kheyli khoshhalam
mikhastam ye lotfi bokoni va to weblage man ye nazar bezari
nazare shoma baram moheme
ehsas mikonam dar khosoose aghaye seda ebi va weblage man harf haye ziadi dashte bashi
lotf kon va bekhatere inke to weblaget nazar gozashtam nazare arzeshmandeto be man elam kon
kheyli mamnoon az tavajohet

خانومی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:22 http://khanoomi.blogsky.com/

خداییش کجای شومینه رو کنده؟؟؟؟؟
می خوای یک تیکه سنگ یا آجر براش بفرست بگو این یک تکه جا مونده بود گفتم جنستون ناقص نشه ی وقت!!

کلیه لوازم تزیینی شومینه به اضافه چوبهای تزیینیش رو که برده هیچ لوله ای که گاز از توش وارد شومینه میشه رو هم از محل اتصال لوله گاز کنده برده....
شرمنده دیگه اموات ما اینجوریاس.......
ایده ت خییییییییلی ناب بود....
حالم جا اومد....

نیکو چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:44 http://boyekhobegandom79.blogsky.com

پرده و چوب پرده حتی !!!!!!!!!!!!!!!! به ف. ل. ا. ن. پسرت . میبینی این موجودات ۱۰۰ سالشونم یشه دست از ...بازی بزنمیدارن وای مه چفدر از این موحودات بیزارم و بیزارتر از دخترهایی که اینارو آدم حساب میکنن . حال اوتاهم جت میاد اما میاد ؟ واقعا میاد نمیدونم ذروغ گفتم .

لامپ ها رو بگو....
مردم از خنده وقتی دیدم....
یه ورژن جالب دیگه ش اینه که پنجره آشپزخونه رو هم زده داغون کرده...
به طوریکه نه بسته میشه نه باز...
ایشون کلا دایورته رو فلان پسرم اما خوب گاها کاراش قبل از دایورت لختی رو اعصاب خودمم قرار میگیره...
نفهمیدم کی میاد ؟؟؟ گمونم تو خط آخر یه کم چپر چوله تایپ کردی....

خانم هویج چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:19 http://hawijfamily.danagig.ir

اول تشکر که حتی تو نبودنم هم بهم سر زدی.خیلی خوشحالم که این همه دوست با معرفت دارم اینجا.ایشالا بتونم جبران کنم.
راستی خیلی خیلی خوشحالم که با وجود این قوانین که به قول خودت سگ باید توشون برینه تونستی از یه همچین ادمی طلاق بگیری.یه نون بخور و هزارتاش رو شکر کن. مشکلای دیگه حل میشن ایشالا

قربونت هویج جون...
بخوای نخوای وقتی نیستی جات خالیه...

دقیقا هر روز که میگذره بیشتر و بیشتر خدا رو شکر میکنم که از دست خودش و خونوادش نجات پیدا کردم... و علیرغم همه دایورت ها جدا نگرانم واسه تنها حلقه اتصال بین ما و نمیدونم چی پیش میاد ....

فاطمه چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:52

سلام.
بابا اسم وبلااااااگ!!!!مبارکه!
---
شماره ی اموات رو میدی من یه مذاکرات مختصری باهاش داشته باشم؟قول میدم مذاکراتم به ذکر یاد مادروخواهرش نکشه.. فقط یخده خودش رو به فیض میرسونم!!!
---
چشمت روشن!دکی از سفر قندهار چی آورد برات؟شازده اش رفت؟
---
آره بابا!آبجیم خاندان شوهرش رو مدیون خودش کرد و نسلشون رو با ۳تا پسر از انقراض نجات داد: امیرحسین،امیرحسام،امیرعلی
ولی مارو تا ابد درحسرت یه خواهرزاده ی دختر گذاشت!
---
پس چی شد اون عکسهای خانوادگیت؟ماکه خل شدیم بس که شماهارو تصور کردیم!
---
عیسی و مامانش چی شدن؟میخونم وبلاگشون رو ولی روم نمیشه کامنت بذارم!

عاشششششقتم فاطمه
تو اولین کسی هستی که فهمیدی اسم وبلاگ رو تغییر دادم...
حالا اسمش خوب هست؟؟؟

من کاملا آماده م که شماره ش رو بدم و هیچ تعصبی هم روی ماد رو خواهر و سایر کس و کارش ندارم فلذا هیچ آدابی و ترتیبی نجوی هرچه میخواهد دل تنگت از قول من هم بهش بگو...

خودش + کلی خورده فرمایش + کلی کار عقب افتاده + یه بسته شکلات...
حامد رفت. کلی باهاش دوست شدم. هر روز واسم ایمیل میزنه ... عکس دوس جون عزیزشو واسم فرستاده ... خلاصه با هم هپی می باشیم...

ای جان.. میشه عکساشونو واسم ایمیل کنی البته + عکس خودت...
حسرت کیلو چنده .... بی خیال بابا !!! پسربچه ها خیییلی هم با حالن...

وقت نمیکنم به خدا فاطمه. سرم شلوغه از صبح صفحه وبلاگ رو باز میکنم تا فرصت میشه یه دونه کامنت رو جواب میدم. هفته پیش شونصد بار خواستم آپ کنم نشد که نشد...

خوبن. دیروز چند بار با اعظم حرفیدم. عیسی رفت و اومد
و فقط خدا میدونه چی به هردوشون گذشت...

مرضیه چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:51

سلام سحری!میبینم که کماکان خوش میگذره بهت!!
----------
عجب آدمیه این اموات!!میگما شیردستشوییا و دوش حموم و ...رو هم بکن براش بفرست،خوشحال شه!!
----------
آخ گفتی مهمون داری و کردی کبابم!!
ما هم 5شنبه وجمعه مهمون داریم،دوست بابا با خانواده از اهوازمیان.خداییش اصلا حسشو ندارم.
------------
امروز با فاطمه پارک مادر(بانوان) بودیم،حسابی جاتو خالی کردیم! کلا ما هر جا با هم میریم حسابی به یاد تو و نبات و هستی هستیم!خیلی باحالیم، نه؟!
ایشالا یه روز با هم میریم.البته تا نبات 4سالش نشده باید قرار بذاریم چون پسربچه های بالای 4سال رو راه نمیدن!
من با خاله م و پسر 8سالش رفته بودم،قشششنگ خورد تو حالم!خاله م و بچش برگشتن!
گند بزنن به این قانون مسخرشون!

سلام عزیزم.. آره خوب !!!! مردم از خوشی جون تو... میگم اگه این خوشیه زندگی سگی چه جوریاس ؟؟؟؟

اینم فکر خوبیه.. کلا پیشنهاداتونو جمع کنم گمونم یه چیز حسابی از توش درآد... فعلا پیشنهاد فاطمه بسی مورد پسندم واقع گردید...

به به ... من عاشق اهوازیام. خیلی آدمای توپسین... میگم مسئلتن این دوست بابات پسر مسر نداره ؟؟؟؟

قربونت. معلومه که باحالین.. بر منکرش لعنت ...
پارک بانوان کیلو چنده بابا؟؟؟ بیاین همین پارک پردیسان ما سن و سال واسه ورود نداره هرجور خواستینم بدوین (جو نگیردتون فقط...)

خواننده پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:03

سلام مطمئنی حضانت فرزند پسر تا هفت سالگیه..ولی من از یه وکیل شنیدم فرزند پسر تا سه سالگیه ؟؟

بله مطمئنم
پسر تا ۷ سالگی و دختر تا ۹ سالگی

وکیله در پیت بوده رفیق... این قانون خیییییلی وقته ابلاغ و اجرا میشه....

مامان رهام پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:00

الان متوجه شدم اسم وبلاگت رو تغییر دادی
این بهتره قبلی دلمو بند بند می کرد
واقعا هیشکس نمی فهمه تو و اعظم چی می کشین وقتی جیگر گوشتون رو می سپرین دست اون خونواده.
خیلی سخته
خودم هم نمی تونم عمیق بهش فکر کنم. در واقغ نمی دونم دقیقا چی اتفاق میوفته. اعظم کلانتری می ره و اونجا چه اتفاقی میوفته؟!!!
روزهای روشنی در پیش خواهید داشت. به فکر دانش و اموات هم نباش دنیا دار مکافاته. شاید الان نه ولی وقتش می رسه. روزی که از فشار عصه های تو دلش بخواد اونو از تو سینه اش بکنه و بندازه دور.

دمت گرم.. تو هم تیزیا... هنوز پیر نشدی...

آره.. نمیدونی ۵ شنبه چه حالی داشتم سعیده.. ۱۰۰ بار مردم و زنده شدم... نمیدونی چقدر واسه اعظم هرص خوردم.. شب بچه پیش کس دیگه باشه جدا کابوسه واسه مادر...

فقط دعا کن خدا خودش حالشونو جا بیاره...

صابر رمیم پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 http://bpencil.orq.ir

به نظرم اگه اموات رو ببخشی از ذهنت رها میشه
نه اینکه به اون لطف کنی نه
باید کم کم از ذهنت آزادش کنی
باید ازش نفرت نداشته باشی
به چیزای بهتر فکر کن
به نباتت که روز بروز داره ماشالا قد میکشه
میشه با عوض کردن طرز فکرت روح و روانت از خستگی و مریضی نجات داد
من کتاب قانون جاذبه رو بهت توصیه میکنم..
اگر گیر نیاوردی واست پست کنم
خیلی خوب و مفیده اگر بهش عمل کنی

نمیتونم
لااقل الان نمیتونم
باید زمان بگذره شاید بتونم رها شم از این همه خودآزاری...

از کتابه یه کم بیشتر اطلاعات بده
نویسنده ش. انتشاراتش..

شب نامه جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:36 http://shabname8.loxblog.com

عجب ...

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم‌؟؟؟

احسان شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:30 http://ehsanryahi.blogfa.com

سلام سحر واقعا وبلاگ جالب و پر محتوایی داری.یه لطفی کن بهم سر بزن و اگه از وبلاگم خوشت اومد خبرم کن با هم تبادل لینک کنیم.
منتظرم.

خانومی شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:07

از کجا عس آپ میکنی؟؟
راهنمایی پلیز

میخوای عکس آپ کنی ؟؟؟؟
نگو از خوشحالی ورمیپوکما...

خانومی شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:31

....


شرمنده گمونم وقتی نوشدارو بعد مرگ سهراب بود....
نه ؟؟؟

بانو شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 http://www.golbano.pardisblog.com


کامنتدونیت باز نمیشه بانو
چجوریاس؟؟؟

صبا شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:16 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

سلام.
میگم این اموات بامستاجرقبلی مانسبتی نداره؟یادته که چکارکرده بود.
بی خیال.بذارببره.این نشون میده که بدجوری سوخته
اوضاع مالی همه خرابه.خوبه که شماحقوق شهریورروندادید.شوهرم هنوزحقوق خردادرونگرفته!!!!!!!
به روزم عزیزم

والا این اموات جز شیطان رجیم با کس دیگه ای گمون نکنم نسبتی داشته باشه...
راست میگی؟؟؟؟اگه بدونم سوخته که بسی شاد میشم...

جدا ؟؟؟؟؟
شنیده بودم اوضاع ضاغارته ولی دیگه نمیدونستم در این حد؟؟؟

خانم هویج شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:49 http://hawijfamily.danagig.ir

عزیزم سحر جونم. امروز که دیدم کامنت گذاشتی یهویی دلم خیلی واسه ت تنگ شد. گفتم بیام و مراتب ارادت خودم رو بازم به استحضار برسونم. بوسسسسسسسس خیلی زیاد. خودت و نباتت رو بپا. بیخیال اموات

قربون مرام و معرفتت هویج جون
یه دونه باشی

صبا شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:58 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

راستی سحراین اسم خیلی بهترازاسم قبلیه

قربون آبجی

فاطمه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:01

وای چقد شعری که یلدا نوشته قشنگ بود!
---
اسم جدیدت به نظرمن قشنگتره
---
چشششششم عکس هم میفرستم!
---
پس از این بعد سوت بزن و شکلات بخور!
---
وای سحر!باز اول ترم شد و انتخاب واحد پدرپدرجد مارو آورد جلو چشممون!انقدر توی این کارشناسی کوفتی اذیتم کردن که حالاحالاها به ارشد فکر هم نمیکنم!وقتی درهرصورت قراره مدرک رو قاب کنی بزنی به دیوار آشپزخونه چه فرقی میکنه دوسال دیگه هم خونده باشی یا نه!آقایون که جدیدا علنا توی همون مجلس خواستگار اظهار میکنن کارتعطیل...تحصیلات هم در حدخودم!یارو اومده صاف صاف توچشای من نگاه میکنه میگه من چون خودم تا لیسانس بیشتر نخوندم دوست ندارم شما بیشتربخونی!!!!!یکی نبود بگه تو بذار من به غلامی قبولت کنم بعد واسم تعیین تکلیف کن مردک از خودراضی!!!!فک کن!!!!سطح فکر درحد صفر کلوین!!!!!چشمشون چهارتا !!!نات اونلی سرکار نمیرم بات آلثو باید خرج کلاسهای جورواجورم هم جور کنه!والا!
---
بیصبرانه منتظر عسکای خانوادگیت هستیماااا!
---
کلوچه ی منو ببوس

آره این شعر واسه من خییییلیییی خاطره داره
بارها و بارها به صدای لیلا گوش کردم پیاده رفتم و گریه کردم....
خیییلی دوستش دارم...

قربونت
خودت قشنگی که همه چیز رو قشنگ میبینی...

منتظر عکس خودت و جوجه ها هستم...

شکلات نه...اسم خوردنی نیار که من از دیروز باز رفتم تو رژیم...اونم از نوع صهیونیستی...

خییییلی با حال بود...باز خدا پدرش رو بیامرزه که در نهایت صداقت راست حسینی نظرشو گفته تا فردا واسه هر چیزی هزار تا بامبول دراره...
من مطمئنم نسل مردای خوب هنوز منقرض نشده چون نسل دخترای گلی مثل تو هنوز پایداره...

قربون مرام و لطف و محبتت...

[ بدون نام ] یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:23

سلام سحری خوبی عزیزم؟راستش من تو خونه اشتراکم تموم شده باید وقت کنم برم شارزش کنم میگذره زندم هنوز..
اسم جدیدت مبارک..به نظرم بهتره
خوبه همون ماهی ۵۰ تونو راضیه بعضیه همونشم...

خوب برو شارژش کن دیگه
نمیکنی هم از همون اینترنتی که اینجا کامنت میذاری آپ کن و جماعتی رو از خماری برهان پیلیززززز
دیگه قربونت بمیری بری تو قبر هم ماهی ۵۰ تومن هزینه شارژر قبرستونه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد