تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

روزگاری فکر می کردم....

 

 هروزگاری فکر میکردم اگر کسی یک تار موی مرا ببیند قطعا در آتش خشم و غضب و ناله و نفرین خداوندگار جزغاله خواهم شد...حجابم را برداشتم و دیدم کسی حتی نیم نگاهی هم به موهای من نمی اندازد... 

 

روزگاری فکر میکردم زنی که خیانت میکند بدترین زن روی کره زمین است و من اگر چنین زنی را ببینم قطعا حتی نمیخواهم با او هم کلام شوم ... وسالها بعد صمیمی ترین دوست من به شوهرش خیانت میکرد و میگفت شوهرم را دوست دارم اما خوب اونو هم دوست دارم ... و من دوستم را دوست می داشتم... 

 

روزگاری فکر میکردم مردی که ۲ همسر دارد بی وفاست لجن است حال به هم زن است و من حتی ۱ ثانیه هم نمیتوانم تحملش کنم ....و امروز رئیس من ۲ همسر دارد و من او را دوست دارم... 

 

روزگاری میگفتم یا بچه نیارید یا اگر بچه دار شدید هرجور شده با شوهرتون بسازید و.... سالها بعد با یک بچه جدا شدم... 

 

روزگاری سیگار برای من مظهر فساد و سو رفتار بود.... و امروز به راحتی سیگار می کشم... 

 

روزگاری زنان کارمند در نظرم در عرش آسمان بودند و امروز زنان کارمند در نظرم نسلی سوخته اند... 

 

خدایا ... 

 

می هراسم از فردا ... یعنی دلم برای باورهای امروزم تنگ میشود؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 42 + ارسال نظر
samad-ha شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:26 http://www.samaddesign.gigfa.com

سلام دوست عزیزم چه وبلاگ زیبایی داری خسته نباشی.دوست دارم باتو تبادل لینک کنم لطفا منو بانام مرجع ابزارهای رایگان وبمسترها لینک کن بعد به من خبر بده تا تورو لینک کنم.
درضمن میتونی مشکلات خودت رو با انجمن گفتگو صمددیزاین حل کنی اینم ادرس لینکش:
http://www.samaddesign.gigfa.com/forums.html
وبلاگت خیلی زیباست اگه میخواهی اونو باقیمت مناسب تبلیغ کنی منو فراموش نکن اینم لینک پذیرش تبلیغ من هست:
http://www.samaddesign.gigfa.com/modules.php?name=Advertising
تایادم نرفته بگم اگه دوست داشتی میتونی نویسنده سایت من بشی برای اینکارفقط کافیست یک یادداشت به من بدی ونمونه کارهات رو معرفی کنی.[گل]
منتظرحضورت درسایتم هستم.
مرجع ابزارهای رایگان وبمسترها www.samaddesign.gigfa.com
ساده ام اما بهترینم.منوفراموش نکن...

اعظم شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:39

سحر جون با تموم وجود می فهمم نوشتت رو.
خانومی هروز به وبت سرمی زنم ولی مدتیه خیلی حال و حوصله ندارم برا همین نظر نمی ذاشتم. ولی این یکی رو دیگه نمی شد همینجوری از کنارش رد شد.
نباتت رو هم ببوس.
راستی نگران اعظم وپسرشم بودم باهاش تماس داری بهش سلام برسون.

خیییییلی باهات همزادپنداری میکنم اعظم...خصوصا از وقتی گفتی شرایط خونوادگیت شبیه منه...
خوب اگه نظر ندی من چطوری بفهمم اینجایی و باهات حرف بزنم؟؟؟؟
خوب دل منم واسه تو واون مونای بی معرفت تنگ میشه خوووووب...
خلاصه که خوشحال میشم از نظرت حتی اگه در حد یه سلام علیک باشه...
اعظم هم اوضاعش بد نیست...۵ شنبه و جمعه که عیسی رفت دهنش رسما سرویس شد ولی ظاهرا اوضاع داره به خیر و خوبی پیش میره ....

نیلوفر شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:45 http://khoneye-dewdrop.blogsky.com/

براستی که حرفات درست بود

روزگاری من هم فکر میکردام عمه ام دکتر های زمین شناسی دارد بزرگترین فرد در نزد من است اما امروز که خود زمین شناسی می خوانم احساس حماقت می کنم.

دقیقا من هم یه خاله دارم که دکترای جامعه شناسی داره و عضو هیئت علمیه دانشگاهه...
روزی فکر میکردم موفق ترین زنیه که میشناسم ولی امروز میفهمم اون هم مشکلاتی داره که زیرش شیشصد قلو زاییده و نقائصی تو شخصیت و زندگیش هست که شاید برای من تحملش خیییلی سخته...

احسان شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:51 http://ahoorae.wordpress.com

آخییییییی

الان به چی آخیییی ؟؟؟؟؟

دختر ماه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:54 http://sokoote-sarshar.blogsky.com

باز هم متفاوت با بقیه....قطعا تغییر میکنی سحری....اما مطمئن نیستم واسه چیزی که بودی دلتنگ شی!!حالا برای باورهای گذشته ات دلتنگ شدی؟

نمیدونم...
گاهی یه حس زودگذر سراغم میاد که بهم میگه اون روزها که باورهام سطحی و ساده بودن ساده تر و راحت تر زندگی میکردم...

خانم هویج شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:34 http://hawijfamily.danagig.ir

میدونی سحر جونم همه ی ما هر روز که میگذره عین همین چیزایی که نوشتی ممکنه نظرمون در مورد چیزایی که دور و برمون اتفاق میفته عوض بشه. اما مهم نیست. حسرتش رو نمیخوری. قول میدم هیچ وقت حسرتش رو نخوری. چون فردا روز بهتریه و قطعا دیدت هم به دنیا دید بهتر و بازتریه. پس دلیلی واسه حسرت نیست

آره
شاید خوبی تغییرات آدما اینه که تو بستر زمانه و همین تدریجی بودن باعث میشه بهش انس بگیریم....
اما این دلیل نمیشه که گاهی به یاد گذشته ها آه نکشیم و دلتنگش نشیم.. حتی اگه این گاهی خیلی دیر به دیر اتفاق بیفته ... مگه نه ؟؟؟

نیکو یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:41 http://boyekhobegandom79.blogsky.com

و من فکر مبکنم چطور باید به بچه هامون بگیم که چی خوبه و
چی بده ؟

یه دونه باشی نیکوووووو....
زدی تو خال....
همین بود دلیل نوشتن این پستم...
دمت گرم...جدا گرم...

مامان بچه ها یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:20

منم مثل تو بودم
ولی به نظر من یه روز به اصلمون برمی گردیم

حکایت هر کسی کو دور ماند از اصل خویش دیگه ؟؟؟
آره ولی اگه اصل ما اون نبوده باشه چی ؟؟؟؟
به این فکر کردی ؟؟؟

محمد یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 http://mohamed.blogsky.com/

فردایی که ترسیم کردی وحشتناکه.
وقتی باور نباشه دیگه هیچی نمیمونه.خیانت - سیگار - طلاق تو هیچ باوری خوب نیستند. مگه باور کنیم خوبن.که هممون داریم باور میکنیم.انگار فصل سرد داره شروع میشه...

چقدر تو امروز به مغز من فشار اوردی.

باور کنیم خوبی و بدی مطلق نیست...
همین...
و اینکه فصل سرد مدتهاست شروع شده به نظر من...

یه کم فشار واسه مغزت خوبه دوست من...
بلااستفاده نذار این مغزو...
واللللا

اعظم یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:54

سحری ئلی من نمی تونم دوستت رو درک کنم. چه جوری میشه آدم شوهرش رو دوست داشته باشه ولی بتونه با یکی دیگه هم باشه و هردو رو دوست داشته باشه.
راستی منا داره عروس میشه براش خیلی دعا کن. امروز رفته آزمایش بده.

تو رو خداااااااااااااااااااااا
اعظم این بهترین خبری بود که امروز شنیدم....
ما رو از احوالش بی خبر نذار و خیییییلی از جانب من بهش تبریک بگو...

خانم هویج یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 http://hawijfamily.danagig.ir

سحر من واسه این پستت دیشب نظر دادم. پس کوش؟
من که میخوام از دست این زندگی با مغز برم تو دیوار و خلاص شم. مردم از بس خوابیدم که این روزا زودتر بگذره و لامذهب تمومی هم نداره

نظرت اوناهاش...(اشاره به بالا)

منم همینطور...این روزها یاد جمله هدیه تهرانی میفتم تو فیلم خانه ای روی آب...
اگه میدونستم سرنوشت ادمها رو کی میبافه حتما ازش میخواستم مال منو کلا بشکافه ....

ساحل یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 http://sahelsamin.blogfa.com

چه جالب شحر منم یه روزی همه اینا جز باورهای لاینفک زندگیم بودن اما بعدها فهمیدم خوبی و بدی یه امر کاملا نسبیه فقط ادم بودنه که یه اصول خاصی داره..
بعضی صبا که میخوام باشم برم سر کار حالم از پوششم بهم میخوره از ماسکی که باید بزارم و برم..
روزگاری منم فک میکردم خیانت زشت ترین کار دنیاست امروز نمیگم خوب یا بده چون فهمیدم من در مقام قضاوت نیستم در باب رفتار هبچکس ا میدونم که هرگز نمیتونم خودمو جای هیچکس بزارم و خودمو توی شرایط اون فرض کنم...ادمی که نمیفهمه من درد چیه و در عین حال رهام نمیکنه...بی خیال..

ماجرا اینه که آدم بودن هم اصولش نسبیه...
مثلا آیا حجاب جزء اصول آدم بودنه یا سیگار یا خیانت ؟؟؟

و اینکه دقیقا با تو موافقم.. به قول شریعتی اگر میخواهی راه رفتن کسی را قضاوت کنی فقط برای چند ثانیه کفش هایش را بپوش...

خانومی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:52

همین باورهای غلط و خرابه که خیلی جاها باعث میشه آدم از گرفتن حقش کوتاه بیاد
همون بهتر که خیلیاش فراموش بشه

ای جاااان !!!
ایندفعه که نظرت رو خوندم یه جورایی تصورت هم کردم
چه باحال بود...

موافقم...خیییلی هاش همون بهتر که فراموش شن...
اگرچه گاهی دلم برای اونها هم تنگ میشه...

احسان یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 http://ahoorae.wordpress.com

به این که چه فکری میکردی و الان چه فکری میکنی
اصلا به خوب و بدشون کاری ندارم
از اینکه میترسی که باورهای امروزتم بعدا فراموش کنی

نمیترسم که باورهای امروزم رو شاید روزی فراموش کنم...اما بهش فکر میکنم...دلم برای بعضی باورهام تنگ میشه...مثل باور به مبارزه برای به دست آوردن اونچه که میخوای...

لیلا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:25

شب عروسیم بهش گفتم فقط یه چیز باعث میشه بذارمت و برم اونم اینه که بهم خیانت کنی
وقتی با صمیمی ترین دوستم دیدمش تو تختخواب خودم در حالی که حتی متوجه حضور من نشدن آروم از خونه اومدم بیرون گریه گریه داد بیداد نفرین ناله
چند ماه فکر کردم و تصمیم گرفتم بمونم
همیشه فکر میکردم خیانت عرش خدا رو میلرزونه یعنی بابام همیشه میگفت وقتی خودم اولین بار خیانت کردم منتظر بودم طوفان شه یه اتفاق بد واسم بیفته یا واسه پدر مادرم ولی دیدم نه عرش خدا نلرزید نه هیچ خبر بدی تو هیچ کجای دنیا شد
سحر دستگاه خداوندی خدا به طلاق تو و خیانت من بند نیست
خیلی وقته خاطراتت رو میخونم به قول بعضی ها تو آف بی نظر
امروزم نمیدونم چی شد ویرم گرفت نظر بذارم
امیدوارم تاییدی باشه که اگه نخواستی تاییدش نکنی

تا حالا نشده من کامنت کسی رو تایید نکنم مگه اینکه خودش خواسته باشه... تو وبلاگ قبلی اصلا نظراتم تاییدی نبود ولی اینجا تاییدیش کردم که با خواننده ها حرف بزنم و باهاشون دوست شم...

قبول دارم کاملا ... جمله ت هم خییییلی به دلم نشست...اینکه دستگاه خداوندی خدا به لغزشهای ما بنده ها و داد و بیدادهامون نظمش به هم نمیریزه ... یه جورایی از بعضی کارای ما کک خدا هم نمیگزه در صورتی که ما انتظار داریم کن فیکون شه...

وتو آدم خوبی هستی لیلا ... من شک ندارم...

خاله نبات یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:28

زبس که توبه نمودم زبس که توبه شکستم
فغان توبه برآمد زبس شکستم و بستم...

تغییر لازمه زندگی آدمه. قرار نیست باورهات از اول تا آخر زندگی یکی باشه مهم اینه که آدم تو هر دوره ای خوب فکر کنه و سعی کنه باور های درست داشته باشه و اون باورها رو هم به هر کی میخواد انتقال بده

بمیری سحر که همش تو فکر این بودم که دوباره تو سرم نزنی که املا 7 شدم!!

اگه املا ۷ شدی
عوضش تو انسان بودن نمره ت ۲۰ ته...
۲۰ تمام بی ارفاق...

خانومی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:47

بابا خجالت کشیدم جون خودم
ببین اون صورت پر از آرایش و اینا بودا من خودم تینیجر ترم !!!!
حال کن از این اعتماد به نفس

میدونم خانومی
۱۴ سال وچند ماه که سنی نیست ...
منم دقیقا همینطور...تینیجرم کاملااااااا...
اعتماد به نفس نیست خواهر حقیقته ...

صبا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

همه ماآدمهاهمینیم سحر.جریان زندگی مارومی بره به هرجاکه میخوادوتوی این گذر،طرزتفکرماهم عوض میبشه.ولی اونجایی دردناکه که بری به سمت اون نظراتی که باذات اصلی توسنخیت نداره وفقط به جبرزمونه داری باهاشون هم ذات پنداری میکنی.مطمئنم سیگاروخیانت هنوزهم ازنظرتومنفوره اماشرایط فعلی محیطی باعث شده دیگه دربرابرش سرسخت نباشی ودقیقاًبانیکوموافقم که فردابایدبه بچه هامون چی روبه عنوان خوب وچی روبه عنوان بدمعرفی کینم.

مگه ذات اصلی ما چجوریه؟؟؟
کجای ذات اصلی ما گفته که چی خوبه چی بده؟؟؟
جز اینه که معیار خوبی و بدی ما تربیتمونه و فرهنگ و هنجار جامعه مون ؟؟؟و کجا گفته که حتما اونا درستن؟؟؟؟
من هنوزم در برابر خیانت سرسختم صبا...این کار از نظر من هیچ توجیهی نداره...اما معتقدم آدمی که خیانت میکنه لزوما منفور نیست...
اون یه کار خیییلی خییییلی بد میکنه که دلیلی نداره همه کارهاش بد باشه...
اما نگرانم... این اما و اگرهام رو شاید نتونم خوب به حسین حالی کنم...
ضمنا داخل پرانتز بگم که از نظر من سیگار اصلا منفور نیست...

مرضیه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:50

سحر اون روزگارا بهتر فکر میکردیا!!
منم تو خیلی مسائل همینجوریم!مثلا قبلنا فکر میکردم هرکی مدرک تحصلیش فوق دیپلمه یا هرکی دانشگاه آزاد میره و... خنگ و تنبله!!ولی الان خودم کاردانی پرستاری اتاق عمل دارم ومیخوام دانشگاه آزاد کارشناسی بگیرمو اصلا هم خودمو خنگ نمیدونم!!چون معتقدم شرایط زندگیم منو به این سمت کشونده!!
با خوندن بعضی تیکه های این مطلبت یاد حرف مادربزرگم افتادم!
مادرجون من تو سن 30 سالگی با وجود 5تا بچه بیوه میشه وباباجونمو که خیلی همدیگرو دوست داشتن تو یه تصادف از دست میده،بعداز اون تا چند سال نماز نمیخونده و روزه نمیگرفته!!!نمیذاشته بچه ها حجاب داشته باشن و ...خلاصه به قول خودش با خدا لج میکنه!!میخواسته انتقام بگیره!!ولی معلوم نیست از کی!!
نمیدونم ولی حس میکنم وقتی ما برخلاف اعتقادات گذشتمون (که در اصل هنوزم بهشون اعتقاد داریم!) عمل میکنیم یه جورایی با خودمون و خدا سرلج افتادیم!!
----------
در کل بعضی چیزایی که گفتی به شرایط زندگی برمیگرده و بعضیاش به لجبازی با خودمون!!
----------
اینم نبات جیگرمن که خیلی خوشگل میخنده:
http://photofunia.com/output/5/1/r/_/s/r_s_HiQfsVv4Kkw81qXJQw.jpg

ولی تو این روزا بهتر فکر میکنی ...
کی گفته دانشگاه آزادیا خنگن پوستشو بکنم ؟؟؟ها ؟؟؟

چیزایی که به خاطر لجبازی با خدا و خودمونه خیلی زود از یادمون میرن و برمیگردیم به ذات و اصل خودمون اما جاهایی که باورهامون تغییر میکنن رو نمیدونم...
باید عمرم بیشتر شه تا بتونم نظر بدم...

چقدر تو ماهی آخه خاله جوووووونننن
بوس از طرف نبات...

فاطمه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:01

سحر!!!!!!(باحالت عجز والتماس)سیگار؟؟؟نگو توروخدا!!!هیچ وقت آدمهایی که لب به این لامصب میزنن رو دوست نداشتم!حتی تفریحیش!بگو شوخی بود!بگو این متن کپی پیست بود و ربطی به تو نداشت!بگو سحر!!!!
---
باورهای آدمها...همه ی اون چیزهایی که به نظرشون خوب یا بد میاد به شرایطشون بستگی داره!من خودم تاحالابارهابرام پیش اومده..چیزی که تادیروز برای دیگران بد میدونستم امروز که خودم توی موقعیتش هستم به نظرم زشتی گذشته رو نداره...همه چی گیره شرایطه!
---
کامت لیلا کلی باعث شد بریزم بهم!به طرز فجیعی رو این مسئله حساس شدم!یعنی قاطی میکنم در حد علی دایی!!!یکی نیست بگه مگه مریضی که کامنتهای بقیه رو میخونی؟!

(آیکون شرمساری و خجلت...)
منم سیگار نمیکشم فاطمه ولی با عرض معذرت به دلیل اینکه بلد نیستم بکشم. هستی همش منو مسخره میکنه تو چس دود میکنی آبروی ما رو میبری...تو اون شمال مجردی کلی تلاش کردم یاد بگیرم نشد. این شد که بی خیال شدم...

دقیققققققا باهات موافقم.. خیلی چیزا گیره شرایطه رو خوب اومدی..ته تیکه بود دمت گرم...

چرا قاطی ؟؟؟ عمرت که بیشتر بشه آدم های عجیب غریب تر از لیلا رو هم میبینی و در کمال ناباوری میفهمی که دوستشون داری و برات عزیزن اگرچه با کارهاشون مخالفی ... به قول خودت خیلی چیزا گیر شرایطه...

کامنتهای بقیه رو هم میخونییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الحق که لنگه خودمی...

فاطمه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:08

خصوصی بمونه!
سحرررررررررر!!!!یه چیزی بگم؟!دارم از فضولی میمیرم که عکسهای پست قبلی خانومی رو ببینم...نه که تاحالاهم براش کامنت نذاشتم روم نمیشه فرت بپرم وسط و بگم پسوورد بده!
کلا اکثر وبلاگهایی که لینک دادی رو میخونم...سحر...مامان عیسی...خانومی...ولی یه جوری نمیتونم کامنت بذارم واسه شون!حس میکنم با تو راحتتر میشه ارتباط برقرار کرد!
وساطت منو میکنی که بهم پسوورد بده؟!
امضا یک آدم کنجکاو(فضول هم خودتی)

قابل توجه خانومی :

(شرمنده خصوصی نکردم فاطمه جون . گفتم خانومی بخونه بهتره...)

کارانا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:45 http://karana.persianblog.ir

ذات همه آدما ( حالا بعضیا جدا معلوم نیست چشونه با این کاراشون ) پاکه شاید چون نمی شناسیمشون هی نظرامون هم عوض می شه تو زندگی کی نیست از این آدمایی که یه روز قبولشون نداریم و روز بعد درکشون می کنیم یا فکر می کنیم چقدر آدمای خوبین . من که گاهی جدا شک می کنم چی رو باید باور کنم موندم بعضی چیزا بدن یا ما فکر می کنم بده ؟!

منم دقیقا تو همین موندم...چی واقعا بده چی رو من فکر میکنم بده و اون چیزی که واقعا بده رو کی و یا چی گفته بده و عمر بد چقدره از کی تا کی ؟؟؟
خلاصه ازین حرفا دیگه ....

یه عمر فکر میکردم مرد ۲ زنه !!! وااااای نمیتونم یه ثانیه تحملش کنم ... و حالا بیشتر از بابام دکی رو تو روز میبینم و کاملا هم میتونم تحملش کنم....

نیکو دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

چاااااااااااااکریم قابلی نداشت

قربون آبجی...

خواننده دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:27

سلام،چقدر جالب بود منم دو سالی هست باورهام تغییر کرده واقعا اونموقع درست فکر می کردم یا الان نمی دونم..شاید تو یه گام از من جلوتر باشی فکر می کنی من دارم اشتباه میکنم..منم روسریمو برداشتم،گاهی اوقات نماز نمی خونم ،دست دادن برام گناه نیست.....تو چی میگی

اینجور که معلومه همگی کلا افتادیم تو فاز روشنفکری و داریم تخته گاز میریم...
من خوشحالم که داریم تغییر میکنیم...سنگ که نیستیم تو بستر زمان عقاید و نظراتمون عوض نشه...
به قول خانومی بعضی از باورهای پوسیده مون همون بهتر که فراموش بشن...

حال شوهر با کمالاتت چطوره ؟؟؟

منا دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:07

سلام سحرجون
خوبی خانمی؟دلم برات تنگ شده بود این چند وقته مشغولیاتی داشتم که کمتر میومدم اینجامیبینم که اسم اینجا رو عوض کرد ازین اسم خوشم اومد روزهایی که می رود.... من را یاد آهنگ قدیمی غافله عمر معین میندازه دریاب که با طرب میگذرد!
ببین سحر توی این دنیا جبر مطلق نیست و با گذشتن زمان همه چی تغییر میکنه افکار و اعتقادو بعضْارزشها!پس سخت نگیر و بذار این روزها که میگذرد خوش بگذرد!

وای من کشته مرده اون عکسای نبات جیگری شدم حیف که دیگه قسمت نمیشه ما باهم فامیل شیم!از طرف من یه ماچ محکمش کن بهش بگو این بوسه خداحافظی من به حسین کوچولوی خوردنی !!!

هرچی آرزوی خوبه مال تو
هر چی که خاطره داریم مال من...

امیدوارم خوشبخت ترین آدم روی کره زمین بشی عزیزم....
از صمیم قلب بهت تبریک میگم...

خانومی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:07

این فاطمه خانوم وبلاگ نداره؟
من رمز میدم اشنا از آب در اومد کجا قایم بشم.

رمز رو چه جوری بدم بهش؟؟

فاطمه جون بالاغیرتا اگه آشنا ماشنایی با خانومی خودت اعتراف کن...

خانومی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:13

منظورم اینه نه ایمیل دارم بفرستم نه وبلاگی ازش میدونم براش خصوصی بزارم
راهنمایی پلیز

فاطمه جون آدرس ایمیلت روبرای خانومی بذار..اینجوری باهاش آشنا هم میشی و میبینی چه گلیه...

فاطمه دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:11

بمیری سحر!!!!!


(آیکون یه سحر در حالی که دستاشو پشتش قلاب کرده و داره سوت زنان سر بالا قدم میزنه .....)

فاطمه دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:02

خانومی رو دیدمممممممممممم!
بگو زیارتت قبول!
---
اوهوم.کامنتهات هم میخونم!چیه،آدم خل و بیکار توی عمرت ندیدی؟
---
از کامنت قبلیم نادمم!ناراحت نشی یه وقت!

زیارت قبول...چقدر شبیه تصوراتت بود ؟؟؟ امیدوارم مثل من شوکه نشده باشی... من اصصصصصلا فکر نمیکردم خانومی این شکلی باشه...

از قدیم گفتن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید (به جای دیوانه بذار همون عبارت خل و بیکار خودت را ...)

جواب کامنتت رو دادم....

خانم هویج دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:22 http://hawijfamily.danagig.ir

سحر جونم امروز نبودی انگار؟ کجایی خانوم؟ اوضاع خوبه؟

آره نبودم..اداره خیییییلی گرفتار بودم..اوضاع هم ای بد نیست...

مریم دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:32 http://oddlife.blogsky.com

سحر جان وقت کردم و یکی دوتا پستت رو خوندم...
ای آخریه...
محشر بود
من ...خودم...
کی فکر می کرد من زندگی ام این جوری بشه؟
با مردی که پسرش از من بلندتره...
کی فکر می کرد؟
من فقط یاد گرفتم هیچ قوت نباید به قضاوت نشست...هیچ وقت
از فردای خود نا آگاهییم

خدا رو صدها هزار بار شکر که بخت با ما یار شد و عروس و داماد رفتن عروسی و شما سری به ما زدین دوست عزیز....

اینکه از فردامون خبری نداریم خیلی هم خوبه...اینجوری لااقل به فرداها امید میبندیم...

مامان رهام سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 http://makhfipesar.persianblog.ir/

یه کم با هستی جونتون واسه هم لاو بترکونین
ایــــــــــــــــــــــــــــش!!!!

تو تا اطلاع ثانوی هرچی بگی هر غری نقی دری وری بگی ما لالیم سعیده جون !!!! می دونم این روزها گاها دلت میخواد همه دنیا رو بکنی تو یه قوطی یه فشفشه زیرش روشن کنی و خلاص !!! ( این دقیقا حس من بود تو اون روزها ...)

چه کنیم دیگه ؟؟؟ تو کل دنیا منم و همین یه آبجی ....

خانم هویج سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:16

کجا بودی؟دلم برات تنگ شد. اصلا کامنت دونیم بدون تو صفا نداره دختر. دیدی بد عادت شدم؟

خوب اینجوری میگی نمیگی من ذوق مرگ میشم پس میفتم میمونم رو دستت ؟؟؟؟؟؟

اعظم سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:30

راستی سحر تو یکبار نوشته بودی تولدت ۲۹مهر ولی تاریخ وب قبلیت ۲۲مهر بود حالا کدومش درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من متولد ۲۹ مهر ۶۲ هستم اعظم جون
هرکجا نگاه کردم تو آدرس وب قبلیم تاریخ تولدم رو ننوشته بودم.. نفهمیدم تو کجا رو میگی؟؟؟

اعظم سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:54

آدرس وب قبلیت sf22761.blogsky.com
فکر کردم یعنی 22/7/61 خانومی.
دقت و فضولی رو داشته باش.

نه ... اسم اون وب معنای دیگه ای داره...یه معنای خاص و شاید شیرین...

خواننده سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:55

نی نی چقدر زود ازدواج کردی...من فکر کردم همسن وسال منی چون بچه ات هم سن بچه منه .....واقعا شکست برای این سن خیلی زوده ..متاسفم

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده نگیر...

به آینده امیدوارم...خیییلی هم زیاد

صبا سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:04 http://harfhaiedeltangi.persianblog.ir

کجایی سحرجون؟خوبی؟اوضاع خوبه؟

خوبم عزیزم...ممنون از محبتات

خانومی سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

سحر من انع نشدم
جان من از تصوراتت یک نقاشی بکش من ببینم
اوج شوه شدنت رو هم می خوام بدونم

خانومی من در طول ۱۲ سال تحصیلم همیشه کمترین نمره رو از نقاشی میگرفتم...
چه انتظاری داریاااااا
من چشم چشم دو ابرو هم به زور بلدم ....

فاطمه سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:24

باورت نمیشه!عین عین عین تصورم بود!مطمئنم تو هم کپی تصورمی!
---
آخ جون!از بین کامنتهات یه وبلاگ خاص جدید پیدا کردم!باورکن انقدر هر وبلاگی رو که باز میکردم ازاین عشقولانه هابود که از در و دیوارش قلب میچکید و طرف یکسره درباره ی آخرین قراری که با دوسجونش(ازهمون دوسجونهای ولایت شما)داشته و دعواهاشون و قربون صدقه هاشون نوشته بود که وقتی به یه وبلاگ با یه تیپ جدید میرسم ذوق مرگ میشم!کلا خوشم میاد بدونم آدمهای مختلف با شرایط و تفکرات مختلف چه جوری زندگی میکنن...

پس لطفا یه کپی از تصورت رو واسم ارسال کن که ببینم چقدر به خودم شبیهه...اما من مطمئنم نمره تصورت از من زیر ۱۲ ست...

این وبلاگ توپسی که گفتی کدوم وبلاگه ؟؟؟ بگو منم مشتری شم...

صابر رمیم شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:14 http://bpencil.orq.ir

هر آنچه از دل برآید حتمآ بر دل میشیند
خیلی کتابی گفتم ولی دمت گرم
تو فکر فرو رفتم
واقعآ به مرور زمان هدف ها و ملاک هامون عوض میشه
یا ما به دنبالشون نمیریم
حکایت زندگی هم خیلی عجیبه

نمیدونم این گذر زمان چه سری توشه که تا این حد همه چیز رو تغییر میده..باورهامون رو احساساتمون رو هدف ها و ملاک هامون رو ....

و زندگی واقعا حکایت عجیبیه...

مامان عیسی یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18

حرفات خیلی درست و منطقی بود
صبا راست میگه جریان زندگی آدم را با خودش هر جایی که دوست داره میبره و آدم های مختلف را نشونمون میده تفکرات مختلف را و در این حین تو متوجه میشی که تو بعضی از افکار و عقایدت تجدید نظر کنی
به نظرم یه سری چیزها مورد نفرت عمومیه یعنی حتی به کشور و دین و ...هم ربطی نداره اونا همون معیارهایی که آدم را از چهار چوب انسانیت خارج میکنه یا از چهار چوب اخلاق خارج میکنه
طلاق و سیگار و... آدم را از هیچ کدام از اینا خارج نمیکنه
اما خیانت و دروغ و دزدی و تهمت و خیلی چیزهای دیگه چرا
برای همین دین و کشورت هر چی که باشه دروغ کار زشتیه و...
اما بعضی وقتا تو کسایی را میشناسی و شاید از شناس هم نزدیک تر هم خونتن بهت نزدیکن یه سری چیزها تو وجودشون هست و یه سری از وابستگی ها وجود داره که طرف را دوست داری اما میفهمی مثلا خیانت میکنه این اون دوست داشتن قبلیه که به اون ارتباط ادامه میده و باعث میشه تو اون شخص را از رفتارش جدا بدونی
وا قعا عرش خدا و گردونه زندگی به سیل گناهان و اتفاقات عجیبو غریبی که میفته ربطی نداره
یه روایت هست که میگن یه شب خدا موسی را به عرش میبرد از اون بالا یه زن را در حال زنا دید نفرین کرد و دومی را دید و سومی را دیدی و همین طور هر کار زشتی را که میدید نفرین میکرد و اونا از بین میرفتند بعد خدا گفت صبر کن بابا اینجوری که تو پیش میری دیگه سنگ رو سنگ بند نیست و....
من اون حالت را ترجیح میدادم شاید اگه با اولین خیانت عرش خدا به لرزه می افتاد دیگه خیانتی رخ نمیداد
شاید اگه اون جزای اعمال که قرار اون طرف شامل حال آدما بشه لااقل بخشیش این طرف اعمال میشد الان انسانیت به اینجا نرسیده بود و مدتها من و تو تو فصل سرما زندگی نکرده بودیم .
دلم برای آدما و آدمیت میسوزه
هنوز تو حکمتش موندم که چرا باید خدا این آدمی زاد را خلق میکردو میشست اون بالا و شاهد رستگاری یه عده و هلاکت یه عده دیگه میشد
آخرش که چی ؟ چی قراره به کی ثابت شه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودمونیما چقدر دری وری گفتم
من که کار و زندگی ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همه حرفات دربست قبول...
منم خیلی وقتا به این فکرمیکنم که خدا چی نصیبش میشه که یه عده آدم رو آفریده و نمیذاره آب خوش از گلوی هیچ کدومشون بره پایین و هر کی بالخره از یه جا میکشه...
میگم خدا رو دیدی بگو یه سرم به من بزنه خییییییییییییییییییییییییییلی کارش دارم...

زن ذلیل یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 http://1zanzalil.persianblog.ir

آنقدر درگیر مشکلاتیم که اصول خودمون رو فراموش کردیم

به نظر من اصول فراموش نمیشن(حتی در نهایت درگیری ها)...فقط تو بستر زمان شکلشون عوض میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد