تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه تکه های زندگی من

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...

تکه 4

شعر ممد نبودی رو که میشنوم بی اختیار میزنم اون کانال 

خوشم نمیاد ازین شعر. حتی میتونم بگم تصاویرش من رو یاد چماق به دستها وقتی مردم رو میزنن میندازه و بدتر اعصابم رو خرد میکنه. و این روزها که تهران آبستن خردادهای پرحادثه اس بیشتر و بیشتر ازین شعر لجم میگیره  

سوم خرداد و صدای گیرای حیاتی وقتی گفت خونین شهر شهر خون آزاد شد.... مابین دعوای اسلام و اسلام تر خاک میخوره و چه حیفه که به جای پاک کردن خاکهای روش خون روش میشینه... 

دیدن پدر جهان آرا باعث شد امروز ممد نبودی رو که شنیدم اشک تو چشام جمع شه 

ممد چه خوب که نیستی...

عموم پارسال تو یکی از شهرهای مرزی پدرش رو دیده بود که تو مسجد وسط دو تا نماز واسه پیشنماز مسجد قاطی میکنه . مشروحش یادم نیست اما مضمون حرفاش اینبود که این حکومت دروغگوست و جهان آرا بهتر که نیست ببینه شهر آزاد گشته.... 

و امروز هم پدرش علنا گفت خدا رو شکر که نیست... 

دیروز مقاله دختر باکری رومیخوندم که نوشته بود ما غیرخودی هستیم و عالیجنابان خودی و گله و شکایت و آخرش یه جمله: پدر چه خوب که نیستی.... 

دیروز تهدید سیدحسن خمینی رو شنیدم که حق نداره در مراسم ارتحال امام سخنرانی کنه فقط بیاد و ادای احترام کنه و خوش اومد. حتما اون هم تو دلش گفته امام خداروشکر که نیستی... 

  

قدشان به آسمان رسیده اما آنچه زیر پایشان گذاشته اند گلوی خونین جوانان هموطن من و توست ...

ادامه مطلب ...

تکه ۳

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم 

ویران شود این شهر که میخانه ندارد ... 

 

 

تنگ است - دلم را می گویم  

خسته است - جسمم را می گویم 

آزرده است - روحم را میگویم 

نمیخواهم - خردادهای پر حادثه را می گویم

بوی خون می دهد - آزادی را می گویم 

بهایش جان جوانان ماست - مبارزه را می گویم 

عین ظلم است - دموکراسیشان را می گویم 

نمیخواهم - این دین مردانه را میگویم 

بایست - ای دنیا تو را میگویم 

رها شو - اینفس تو را میگویم 

شکسته است - قلبم را میگویم 

اشکبار است - چشم مادر سهراب را میگویم 

ننگ است - جمهوریشان را می گویم 

استبداد است - رفراندومشان را میگویم 

زندان است - جولانگاهشان را میگویم 

باتوم است - قدرتشان را می گویم 

میکشندمان - روزهایی که می آید را می گویم 

تلخ است - سرنوشتمان را می گویم 

 

مقصر تویی - خدا تو را میگویم 

 

 

این پست برای این بود که اگر این بار فیلتر شدم لااقل دلم نسوزه

تکه ۲

این مطلب رو دیروز نوشتم اما چون نصفه موند بخت انتشار نیافت!!! 

 

امروز سرم خیییییییلی شلوغ بود و نتونستم مطلب بنویسم. 

اون هفته اونقدر داغون بودم که تقریبا هیچ کاری نکردم. فلذا همه کارام تلنبار شده بود. 

شنبه پیش همین وقتا بود که محسن اومد خونمونGun Touting 

 

فردای اون روز هم زنگ زد و مفصل زرمایش کرد. بحث داغی پیرامون اینکه بعد طلاق چه عواقب سختی در انتظار منه . حتی مادر و پدرم یه جورایی رو اعصابمن. هستی ازدواج میکنه و من تنها میشم. با توجه به اینکه دیگه سن وسالی هم ازم گذشته احتمال اینکه ازدواج دیگه ای هم کنم کمه . به خاطر اعتقاداتم احتمالا به دوستی هم فکر نمیکنم!!!!  

خلاصه که بهتره بشینم ببینم زندگی گذشته بهتره یا اون آینده کذایی 

جالبه که چقدر راحت درباره دوستی با یه آدم حرف میزد... 

ازم خواست ساعت ۵ با هم و باحسین بریم فرحزاد و به عنوان ۲ تا دوست با هم صحبت کنیم که نپذیرفتم چون با وکیل قرار داشتم. با بابا و عموحسن رفتیم پیش وکیل و اون گفن که باید سر مهریه - نفقه گذشته و نفقه ایام عده - جهیزیه - اجرت المثل و حضانت حسین حرف بزنیم و حدود هر کدوم رو هم بهم گفت. 

دیدار با محسن خیلی منو به هم ریخت. اون هنرپیشه ماهریه. سیاست من سکوت بود و بعبع و اینکه باهاش یکی به دو نکنم تا بلکم اون هم بع بع کنان به طلاق توافقی حاضر شه و این کار منو داغون کرد.  

اینکه بعد ۳ ماه بیاد نقش آدم خوبه رو بازی کنه و بگه برگرد فقط خدا میدونه تا کجامو می سوزونه 

 

ازینجا به بعد رو امروز مینویسم: 

 

از روز ۳ شنبه اون هفته هم رفته هند . گفت برای دکترا میره . من که سر از کاراش درنمیارم. از وقتی رفته ۲ بار باهاش تلفنی حرف زدم. هر ۲ بار همه تلاشم این بود که لحن صدام کاملا بی تفاوت باشه. گمونم موفق بودم چون دیروز گفت چته؟ ناراحتی؟ مشکلی پیش اومده؟ یه لحظه اومد تو دهنم بگم مشکل تویی. خود خود تو اما امان از سیاست بع بع... 

 

تیتری مینویسم هفته پیش در چه حد سگی بود

ادامه مطلب ...

تکه ۱

سلام 

 

زیاد ازینکه فیلتر شدم ناراحت نیستم. خیلی وقت بود که دلم میخواست وبلاگم رو تعطیل کنم و یه جای دیگه مطلب بنویسم. نمیدونم چرا این کارو نکردم. شاید چون دلم نمیومد اونهمه تکه های زندگیم رو رها کنم و برم یه جای دیگه . و ظاهرا سیستم فیلترینگ جمهوری اسلامی شد توفیق اجباری. فقط یه لطفی کنید اگه فهمیدید چرا منو فیلتر کردن یه خبری هم به من بدید... 

 

به هر حال برای تویی که اولین باره مطالب منو میخونی این رو مینویسم:

 

من سحر هستم. متولد ۲۹ مهر ماه ۱۳۶۲

 

دارم همه تلاشم رو میکنم که از همسرم جدا شم. از مردی خوش تیپ . خوش سروزبون و اجتماعی در انظار عمومی . دکتر بعد ازین . با وضع مالی نسبتا خوب و خلاصه مردی که شاید ازدواج با اون آرزوی خیلی هاس و من دارم با جسارت ترکش میکنم و اعتراف میکنم که از کارم خوشحال نیستم . 

 

شاید اگر امروز با اون آشنا می شدم. شاید اگر پیشینه سیاه ۸ سال زندگی مشترک نبود . این محسنی که امروز میبینم بهترین مرد دنیا بود (گفتم شاید....)

 

روزهای سختی دارم . خیلی سخت... 

 

حسین پسر کوچولوی من متولد ۱/۱/۸۸ به یقین تنها بهانه است برای خندیدن من در این روزها 

 

با من همراه شو 

همراهیت را نیازمندم